0

منطق هگل از منظر شرح لنین

 
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:منطق هگل از منظر شرح لنین
شنبه 4 تیر 1390  10:49 PM

منطق هگل از منظر شرح لنین  2

متن حاضر متن كامل سخنرانی محمود عبادیان استاد و پژوهشگر فلسفه است كه در تاریخ ۲۵/۵/۱۳۸۳ در خانه هنرمندان ایراد شده است.

این گذر به قیاس حكم را تصدیقی می كند. در قیاس نیز روال مانند احكام از كیفی:

رنگ سبز دلپذیر است، این میوه سبز رنگ است، پس این میوه دلپذیر است… قیاس به قیاس كیفی ضروری، قطعی…، به فرضی و منفصل می انجامد (به عنوان اشاره):

موجودات ناطق یا انسان اند یا فرشته،

سقراط موجودی ناطق، انسان است،

پس سقراط فرشته نیست.

«منطق» از منظر شرح لنین

لنین: «من به طور كلی می كوشم هگل را مادی بخوانم: هگل یك ماتریالیست (به گفته ی انگلس) سر به زمین و پا در هواست. من در قرائت خود از خدا، امر مطلق و ایده ی محض اغلب به سرعت می گذرم.» از پیشگفتار: حركت آگاهی همانند هر چیز طبیعی و زندگی روحی «بر طبیعت ذاتیه ها بنا دارد كه محتوای منطق است.»

«قلمروی اندیشه از نظر فلسفی یعنی در فعالیت درون زاد خود باید در توسعه ی ضروریش توضیح شود.» لنین: این نكته ای عالی است.

«علایقی كه زندگی مردمان و افراد را می جنبانند، خاموشند.» «البته ما در باب احساس ها، علایق خود نمی گوییم كه آنها در خدمت مایند، بلكه آنها به منزله ی نیروها و قدرت های خود ـ مختاراند؛ در واقع ما خود این احساس ها، سایق ها و علایق هستیم.»

«ما نمی توانیم طبیعت چیزها را نادیده بگیریم». «منطق آموزه های صورت های بیرونی تفاهم نیست، بلكه آموزه ی قوانین توسعه»ی «هر چیز مادی، طبیعی و روحی است.»

«حقیقت نامتناهی است» ـ نهایتش نفی آن است، «پایان آن» است. موضوع منطق: «تكامل تفكر در ضرورتش.» لنین می نویسد، هگل در این مورد دو اصل بنیادی پیش می آورد:

۱ـ «ضرورت و پیوستگی» و

۲ـ «تكوین درون ذاتی آن». تفسیر لنین بر آن:

۱ـ پیوند ضروری، پیوند عینی همه ی جنبه ها، نیروها، گرایش ها و … حوزه ی پدیدارها،

۲ـ «تكوین اختلاف ها»، منطق عینی و درونی تحول و مبارزه ی تضادها، قطبیت.

منطق ـ بخش هستی (Sein)

هستی ـ نیستی ـ شدن «هستی محض و نیستی محض… یكی است». این پارادوكس می نماید. شدن، نفی هر دو است.

الیایی ها به ویژه پارمیندس، نخستین متفكرانی بودند كه به این انتزاع هستی دست یافتند. نزد هراكلیتوس: همه چیز سیال (جاری) است، همه چیز شدن است.

«آنچه در علم سرآغاز است، باید از نظر تاریخی نیز سرآغاز باشد.» (كلاً طنین مادی دارد!)

«شدن تكوین هستی است، همچنان كه شدن نیستی است.»

در منطق اصطلاح «جداناشدنی» بهتر از اصطلاح «وحدت» است.

دیالكتیك آموزه ی آن است كه چگونه تضادها می توانند این همانی باشند و تحت چه شرایطی آنها واحد (identisch)اند؛ از این طریق كه آنها به یكدیگر مبدل می شوند.

«حد و مرز یك نفی ساده است، یا نفی اول»؛ (چیزی) هر چیز مرز خود را داراست «اما چیز دیگر نفی نفی است…». می گویند، عقل حد و مرز خود را داراست. در این ادعا ناآگاهی دیده می شود كه در خود یك چیز حد و مرز یافته، از حد و مرز فررفته شده است.»

«در طبیعت خود حد و مرز است كه از خود فرا می رود؛ نفی (حد و مرز) خود را نفی می كند و نامحدود می شود.» در واقعیت البته آنها (یعنی متناهی و نامتناهی) جدایی ناپذیرند، یك وحدت اند. «البته فرایند نامتناهی بیش از این حرف دارد» (بیش از مقایسه ی متناهی و نامتناهی). «در آن پیوند نیز وجود دارد.» «طبیعت تفكر نظری … تنها در درك جنبه های متضاد در وحدت شان است.»

واحد (یگانه) اصل كهن اتم و خلا است. خلا سرچشمه ی حركت است؛ نه به این معنا كه فضا تهی است، بلكه «حاوی این اندیشه ی عمیق است كه در نفی به طور كلی زمینه ی شدن، ناآرامندگی خودآگاهی پنهان است.»

اندیشه ی تبدیل امر آرمانی به واقعی یك اندیشه ی عمیق است، برای تاریخ مهم. زندگی شخصی نیز نشان می دهد كه در آن نكته ی حقیقی وجود دارد، برخلاف ماتریالیسم عوامانه. «این نكته كه واحد كثیر است و به ویژه كثیر واحد است، یك جمله ی كهن است…». «اختلاف واحد و كثیر منجر به اختلاف ارتباط نسبت به یكدیگر شده است كه به دو رابطه ی دفع و جذب تجزیه شده است…».

در مورد تداوم و انقطاع، اینكه «یكی از این دو تعین به تنهایی فاقد حقیقت است، بلكه فقط وحدت شان حقیقی است. وحدت، دیالكتیك حقیقی آن دو و نتیجه ی راستین آنهاست.»

آموزه ی ذات ـ ذات به منزله ی بازتاب هستی در خود خویشتن است. «حقیقت هستی، ذات آن است.» «ذات … آن چیزی است كه به بركت هستی خود وجود دارد؛ ذات حركت نامتناهی هستی است.»

لنین: ذات بین هستی و مفهوم قرار دارد، به مثابه حركت به مفهوم. تقسیم بندی ذات: نمود، پدیدار، واقعیت. یعنی: آنچه غیرذاتی است در سطح است، اغلب محو می شود، «ثابت» نمی ماند، مانند ذات «پابرجا» نیست؛ همانند حركت رودخانه ـ كف دریا و جریان های آب در زیر. اما كف نیز بیان ذات است!… «آنچه نمود را تشكیل می دهد، بی واسطگی نبودگی است… هستی نبودگی ذات است.» «نمود خود ذات است در تعین هستی.»

«بنابراین، نمود خود ذات است، البته ذات در تعینش، به این ترتیب كه آن فقط برهه ای است و ذات درخشش خود در خویشتن است.» «رفلكسیون (تآمل) در حركت خود بازتاب است؛

نمود (Schein) همان چیزی است كه بازتاب است.» «بازتاب (رفلكسیون) همانند درخشیدن در خود خویش است.»

هگل یك جانبگی و نادرستی قانون این همانی را نقد می كند: «وقتی همه چیز با خود یكی است، پس آنها متفاوت، در تقابل نیستند، لذا زمینه ندارند.» «همه چیزها متفاوت اند…» «A نیز A نیست»؛ هیچ دو چیزی نیستند كه با هم برابر باشند.»

هر چیز كنكرت (انضمامی)، انضمامی در ارتباط متفاوت و اغلب متضاد با چیزهای دیگر است؛ در نتیجه آن چیز، خود و در همان حال یك چیز دیگر است. «حال وقتی اولین تآملات وحدت، تفاوت و تقابل در یك جمله بیان گردد، در واقع آن چیزی كه این تفاوت و تقابل به آن می انجامد، یعنی تضاد، در یك تقریر و گفته شود، یعنی: تمام چیزها فی نفسه در تضاد باخودند، آن به این مفهوم كه در واقع همین جمله نسبت به دیگر جمله ها بیان ذات و حقیقت چیزهاست…». لنین: تضاد كه برآمد تقابلی دارد، فقط هیچ توسعه نیافته می باشد، كه در تضمن وحدت است؛ سپس این نفی به خود تعین، تفاوت و تقابل و تضاد وضع شده می گیرد… البته تضاد سرچشمه ی هر گونه حركت و حیات است. تنها وقتی چیزی شامل تضاد است، حركت دارد، سایق دار و فعال است… تضاد عنصر سلبی در تعین ذاتی تضاد است، اصل خود ـ حركتی است.

«می گویند، هر چیز دلیل لازم و كافی خود را داراست. این گفته به طور كلی معنایی جز این ندارد كه، هر چه وجود دارد در بی واسطگی موجود خود نیست، بلكه باید آن را به مثابه ی قانون تلقی كرد… افزودن دلیل كافی زاید است، زیرا دلیل ناكافی دلیل نیست.»

«… نمی توان پرسید، شكل چگونه به ذات الحاق می شود، چون كه شكل تبلور ذات است، بازتاب خودی ذات در خویشتن است.»

شكل ذاتی است. ذات شكل می گیرد. شكل به گونه ای وابسته به ذات است…» ماده شالوده ی ذاتی یا زیرنهاد شكل است…». ماده به طور كلی یك انتزاع است (ماده را نمی توان حس كرد؛ آنچه به چشم انسان می خورد، یك ماده ی مشخص است، وحدتی است از ماده و شكل ماده علت شكل نیست، بلكه وحدت زمینه و امر زمینه یافته می باشد.

«ماده باید شكل یابد و شكل به خود مادیت بخشد. آنچه فعالیت شكل جلوه می كند، همانا حركت ذاتی خود ماده است…». كنش شكل و حركت ماده یكی است… ماده من حیث هو متعین یا ضرورتاً دارای شكل است و شكل به طور كلی مادی است، یك شكل موجود است.

«وقتی گفته می شود، جهان بنابر طبیعت دارد، آنچه طبیعت نام گرفته از یك سو با جهان یكی است، جهان چیزی جز خود طبیعت نیست.»

لنین: توسعه ی بعدی آثار هگل و ماركس بایستی در پیوند دیالكتیكی كار روی تاریخ تفكر بشری، علوم و تكنیك صورت گیرد. ـ تصویری كه منطق هگل از جهان می دهد، چنین است: یك رودخانه و قطره ها در آن، وضعیت هر قطره، مناسبتش با دیگر قطره ها، مسیر حركت رودخانه، شتاب خط حركت ـ مستقیم، كج و راست، دایره ای و غیره، به بالا، به زیر، جمع حركت ها. مفاهیم به مثابه ی درك جنبه های متفرد حركت، حركت هر قطره (= حركت امور)، جریان های متفرد و غیره. این است كمابیش تصویری كه منطق هگل از جهان می دهد، البته منهای حضرت حق و امر مطلق.

«وقتی همه ی شرایط یك چیز فراهم باشد، آن چیز وجود می یابد…».

لنین: چه بسیار عالی! پس ایده ی مطلق و ایده آلیسم برای چیست؟ چه استنتاج درخشانی. پدیدارErscheinung

«ذات باید پدیدار شود». پدیدار شدن وجود عبارت است از: ۱) وجود (چیز) ۲) پدیدار (آن چیزی كه شی فی نفسه آن است، یعنی حقیقت شی)؛ جهان در خود باشنده و در خویش بازتاب یافته نسبت به جهان پدیدار، ۳) مناسبت و واقعیت. تفاوت ذات (وجود) با هستی آن است كه وجود وساطت یافته است.

وحدت پدیدارها ـ «پدیدار در وهله ی نخست … ذات دروجود خود است … وحدت نمود و وجود…». «این وحدت یعنی قانون پدیدار. بنابراین، قانون ایجابیت وساطت پدیدارهاست.»


این همانی، قانون

«قانون بازتاب پدیده در وحدت با خود است.» «این وحدت یعنی شالوده ی پدیده كه تشكیل قانون می دهد، برهه یا دقیقه ای از پدیده است … بنابراین قانون چیزی فراسوی پدیدار نیست، بلكه بی واسطه در آن حی و حاضر است. قلمروی قانون، تصویر بی حركت جهان موجود یا پدیدار است…».

لنین: این یك تبیین عالی ماتریالیستی و بسیار موفق است (به كمك واژه ی «بی حركت»).

قانون جنبه ی آرامندگی را دربرمی گیرد؛ از همین رو قانون، هر قانون محدود و ناكامل و تقریب است. «قانون جنبه ی ذاتی پدیدار است.» قلمروی قوانین محتوای آرام پدیدار است؛ پدیدار همان قانون است، با این تفاوت كه پدیدار در تبدیل ناآرام و در قانون در آن بازتاب می یابد. بنابراین، پدیدار در قبال قانون یك تمامیت است، چونكه هم متضمن قانون است و هم چیزی بیش از آن، یعنی حاوی جنبه ی شكل متحرك است.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها