0

هر روز با یک حکایت از گلستان سعدی

 
alizare1
alizare1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 6234
محل سکونت : یزد

پاسخ به:هر روز با یک حکایت از گلستان سعدی
دوشنبه 27 تیر 1390  1:30 AM

حکایت

ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف[1] و توانگران را دادی به طرح[2]، صاحب دلی برو گذر کرد و گفت
ماری تو كه هر كرا ببینی بزنی
              یا بوم كه هر كجا نشینی بكنی

 
زورت ار پیش می‌رود با ما               با خداوند غیب دان نرود
زورمندی مكن بر اهل زمین
              تا دعائی بر آسمان نرود

حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحت در هم کشید و برو التفات نکرد تا شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت وز بستر نرمش به خاکستر گرم نشاند. اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران همی‌گفت ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد گفت از دل درویشان.
حذر كن ز درد درونهای ریش           كه ریش درون عاقبت سر كند
به هم بر مکن تا توانی دلی               که آهی جهانی به هم بر کند

بر تاج كیخسرو نبشته بود
چه سال‌های فراوان و عمر‌های دراز               که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت
چنانكه دست بدست آمده‌است ملك بما           بدستهای دگر همچنین بخواهد رفت

==================

1.     جور و ستم


2.     انداختن و افکندن




وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است .

******

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها