0

هر روز با یک حکایت از گلستان سعدی

 
alizare1
alizare1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 6234
محل سکونت : یزد

پاسخ به:هر روز با یک حکایت از گلستان سعدی
چهارشنبه 22 تیر 1390  1:47 AM

حکایت

مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد درویش را مجال انتقام نبود سنگ را نگاه همی‌داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی گفت من فلانم و این همان سنگست که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت چندین روزگار کجا بودی گفت از جاهت اندیشه همی‌کردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم
ناسزایی[115] را که بینی بخت یار[116]               عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخن درنده تیز               با ددان آن به که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو[117] پنجه کرد               ساعد مسکین خود را رنجه کرد
باش[118] تا دستش ببندد روزگار               پس به کام دوستان مغزش بر آر

---------------------------

  1. ^  نا اهل
  2. ^  صاحب بخت و اقبال
  3. ^  قوی دست و زورمند
  4. ^  صبر کن
وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است .

******

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها