پاسخ به:هر روز با یک حکایت از گلستان سعدی
چهارشنبه 15 تیر 1390 2:43 AM
حکایت
یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر به سختی داشتی لاجرم دشمنی صعب روی نهاد همه پشت بدادند
چو دارند گنج از سپاهی دریغ دریغ آیدش دست بردن به تیغ
یکی را از آنان که غدر[77] کردند با من دَمِ دوستی بود ملامت کردم و گفتم دونست و بی سپاس و سفله[78] و ناحق شناس که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم بر گردد و حقوق نعمت سالها در نوردد گفت ار به کرم معذور داری شاید که اسبم درین واقعه بی جو بود و نمد زین به گرو و سلطان که به زر بر سپاهی بخیلی کند با او به جان جوان مردی نتوان کرد.
زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد و گرش زر ندهی سر بنهد در عالم
اذا شبعَ الکمیُّ یَصولُ بَطشاً وَ خاوی البطنِ یَبْطِشُ بِالفَرارِ[79]
******