0

هر روز با یک حکایت از گلستان سعدی

 
alizare1
alizare1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 6234
محل سکونت : یزد

پاسخ به:هر روز با یک حکایت از گلستان سعدی
چهارشنبه 15 تیر 1390  2:43 AM

حکایت

یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر به سختی داشتی لاجرم دشمنی صعب روی نهاد همه پشت بدادند
چو دارند گنج از سپاهی دریغ               دریغ آیدش دست بردن به تیغ

یکی را از آنان که غدر[77] کردند با من دَمِ دوستی بود ملامت کردم و گفتم دونست و بی سپاس و سفله[78] و ناحق شناس که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم بر گردد و حقوق نعمت سال‌ها در نوردد گفت ار به کرم معذور داری شاید که اسبم درین واقعه بی جو بود و نمد زین به گرو و سلطان که به زر بر سپاهی بخیلی کند با او به جان جوان مردی نتوان کرد.
زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد               و گرش زر ندهی سر بنهد در عالم
اذا شبعَ الکمیُّ یَصولُ بَطشاً               وَ خاوی البطنِ یَبْطِشُ بِالفَرارِ[79]

 

وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است .

******

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها