پاسخ به:هر روز با یک حکایت از گلستان سعدی
سه شنبه 7 تیر 1390 5:58 AM
حکایت
طایفه دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ[17] کاروان بسته و رعیت بلدان[18] از مکاید[19] ایشان مرعوب[20] و لشکر سلطان مغلوب به حکم آنکه ملاذی منیع[21] از قلّه کوهی گرفته بودند و ملجأ[22]و مأوای[23]خود ساخته مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرّت ایشان مشاورت همیکردند که اگر این طایفه هم برین نسق[24] روزگاری مداومت نمایند مقاومت ممتنع گردد.
درختی که اکنون گرفتست پای به نیروی شخصی برآید ز جای
و گر همچنان روزگاری هلی[25] به گردونش[26] از بیخ بر نگسلی
سر چشمه شاید گرفتن به بیل[27] چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
سخن بر این مقرر شد که یکی به تجسس ایشان بر گماشتند و فرصت نگاه میداشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده تنی چند مردان واقع دیده جنگ آزموده را بفرستادند تا در شعب[28] جبل پنهان شدند شبانگاهی که دزدان باز آمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد خواب بود چندان که پاسی[29] از شب در گذشت
قرص خورشید در سیاهی شد یونس اندر دهان ماهی شد
مردان دلاور از کمین به در جستند و دست یکان یکان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند همه را به کشتن اشارت فرمود اتفاقاً در آن میان جوانی بد میوه عنفوان شبابش نو رسیده و سبزه گلستان عذارش[30] نو دمیده یکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت این پسر هنوز از باغ زندگانی بر نخورده و از زیعان[31]جوانی تمتع نیافته توقّع به کرم و اخلاق خداوندیست که ببخشیدن خون او بر بنده منت نهد ملک روی از این سخن در هم کشید و موافق رای بلندش نیامد و گفت
پر تو نیکان نگیرد هر که بنیادش بدست تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبدست
نسل فساد اینان منقطع کردن اولی تر است و بیخ تبار[32] ایشان بر آوردن که آتش نشاندن و اخگر[33] گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگه داشتن کار خردمندان نیست
ابر اگر آب زندگی بارد هرگز از شاخ بید بر نخوری
با فرومایه روزگار مبر کز نی بوریا[34] شکر نخوری
وزیر این سخن بشنید طوعاً و کرهاً[35] بپسندید و بر حسن رای ملک آفرین خواند و گفت آنچه خداوند دام ملکه فرمود عین حقیقت است که اگر در صحبت آن بدان تربیت یافتی طبیعت ایشان گرفتی و یکی از ایشان شدی امّا بنده امیدوارست که در صحبت صالحان تربیت پذیرد و خوی خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بغی[36] و عناد[37] در نهاد او متمکن نشده و در خبرست کلُّ مولود یولدُ علی الفطرةِ فَاَبواهُ یهوّدانَه وَ یُنصرانه و یُمجّسانِه[38]
با بدان یار گشت همسر لوط خاندان نبوّتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد
این بگفت و طایفه ای از ندمای ملک با وی به شفاعت یار شدند تا ملک از سر خون او در گذشت و گفت بخشیدم اگر چه مصلحت ندیدم
دانی که چه گفت زال با رستم گرد[39] دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسی که آب سرچشمه خرد چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد
فی الجمله پسر را به ناز و نعمت بر آوردند و استادان به تربیت او نصب کردند تا حسن خطاب و ردّ جواب و آداب خدمت ملوکش در آموختند و در نظر همگان پسندیده آمد باری وزیر از شمایل[40] او در حضرت ملک شمّه ای[41] میگفت که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت[42] او به در برده ملک را تبسم آمد و گفت.
عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود
سالی دو برین بر آمد طایقه اوباش محلت بدو پیوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قیاس برداشت و در مغاره دزدان به جای پدر بنشست و عاصی شد. ملک دست تحسّر[43] به دندان گزیدن گرفت و گفت
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره بوم خس
زمین شوره سنبل بر نیارد درو تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بدان کردن چنان است که بد کردن به جای نیک مردان
******