پاسخ به:هر روز با یک فال از حافظ
یک شنبه 12 تیر 1390 1:13 AM
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش | که تا يک دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش | |
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسايش | مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش | |
بياور می که نتوان شد ز مکر آسمان ايمن | به لعب زهره چنگی و مريخ سلحشورش | |
کمند صيد بهرامی بيفکن جام جم بردار | که من پيمودم اين صحرا نه بهرام است و نه گورش | |
بيا تا در می صافيت راز دهر بنمايم | به شرط آن که ننمايی به کج طبعان دل کورش | |
نظر کردن به درويشان منافی بزرگی نيست | سليمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش | |
کمان ابروی جانان نمیپيچد سر از حافظ | وليکن خنده میآيد بدين بازوی بی زورش |
تعبیر:دنیا آنقدر ارزش ندارد که به خاطر منافع زودگذر خود را به رنج و زحمت بیندازی و حق دیگران را پایمال کنی. آرزوهای دست نیافتنی را رها کن و فریب ظواهر زندگی را نخور. اسرار خود را با هر کسی در میان نگذار.
******