تأملي در انديشههاي جان استوارت ميل
شنبه 21 خرداد 1390 6:28 PM
تأملي در انديشههاي جان استوارت ميل
اشاره: ج.ا.ميل به حق يكي از سرآمدان دوران مدرن ميباشد. شخصيت اين فيلسوف نامدار غربي در جامعه ما نسبت به ساير بزرگان دوران مدرن غربي متأسفانه مهجور مانده است. به بهانهي چاپ زندگي نامهي خود نوشت اين فيلسوف به يكي از كتابها و منابع اصلي حوزهي فلسفه و فرهنگ غرب ميباشد، گفتوگويي با دكتر فريبرز مجيدي مترجم كتاب انجام دادهايم كه درپي ميخوانيد. گفتني است كه اين كتاب توسط نشر مازيار به چاپ رسيدهاست.
مايلم بحث را اين گونه آغاز كنم كه اگر ج.ا.ميل را به حق يكي از متفكران سرآمد دوران مدرن بدانيم اين در واقع يك سوي قضيه است، در سوي ديگر ما با شخصيتي فعال و صاحبنظر در بسياري از مفاهيم علوم انساني مواجهيم. به نظر شما ما ج.ا.ميل را با عقايدش در كتاب نظام منطق يا كه در كتاب مباني اقتصاد سياسي بشناسيم يا اينكه اصلاً او را فيلسوفي اخلاقي بدانيم. مايلم نظر شما را پيرامون جلوههاي شخصيت علمي ج.ا.ميل بدانم.
همانطور كه اشاره كرديد جان استورات ميل را براستي ميتوان يكي از متفكران دوران نو به شمار آورد. او پروردهي عصر انقلاب صنعتي است. عصري كه موجب دگرگونيهاي بنيادين در ساختار اقتصادي – اجتماعي انگلستان شد و در نتيجه تغييراتي در نظام فكري و فلسفي آن بخش از جهان پديد آورد. محيط خانوادگي و فضاي آموزشي جان استورات نيز چنان از نظم علمي آكنده بود و تأثير پدر بر فرزند چنا عميق بود كه مشغوليتهاي ذهني متعددي برايش فراهم مآورد و او را پيوسته به تلاش وجست و جوي فكري بيشتري برميانگيخت. كتابهاي نظام منطق 1843 و مباني اقتصاد سياسي 1848 محصول بخشي از همين تلاش و جست و جو است. هرگاه به ساير عنوانها و مباحثي كه استورات ميل به بررسي آنها پرداختهاست نظري بيفكنيم، مثلاً دربارة آزادي، اصلاحات پارلماني حكومت مبتني بر نمايندگي، آيين سودخواهي، در مورد اگوست كنت ومكتب اثبات گرايي و دربارهي انگلستان و ايرلند، در زمينهي انقياد زنان، دين، سوسياليسم، آموزش و پرورش، دربارهي انديشههاي بتنام و كولريچ و هميلتون، دربارهي سياست و فرهنگ و پيرامون ادبيات و جامعه درمييابيم كه وي دغدغههاي فراوان داشته و همانند كسي كه فرزند خلف زمانهي خود باشد، ميكوشيد كه همهي آن مسايل و موضوعات را در جهت پيش بردن جامعه به يك مرحلهي عالي تركمان هدايت و حل و فصل كند. اما ساختار اصلي همه انديشههاي متعدد او بر چند ستون عمده استوار بود كه هر يك نمايشگر تأثيري بود كه استورات ميل از پيشينيان پذيرفته بود. اين ستونهاي اصلي عبارت بودند از: تجربهگرايي كه ازطريق سنت انديشههاي لاك و هيوم و نيز بنتام پرورده شدهبود. آيين سودخواهي يا اصالت فايده كه بذر آن با انديشههاي هاچيسن، بكاريا، هيوم و هلوسيوس پاشيده شد، در نظام فكري بنتام به بار نشست و به همت استورات ميل رنگ و رويي انسانيتر به خودگرفت و آزادي خواهي و دموكراسي كه استورات ميل آنرا لازمهي پرورش فرديت و مايهي اصلي پيشرفت فردي و اجتماعي ميدانست.
به اين ترتيب مشاهده ميكنيم كه استورات ميل نه تنها در سير جريان فلسفي جامعه خود پيشاپيش انديشمندان حركت ميكرد، بلكه در زمينههاي مختلف ديگري چون روشهاي پژوهش آزمايشگرانه، قانون عليت، روشهاي استنتاج، روانشناسي و تحليل ذهن، آزادي مدني و حكومت، منطق و روشهاي علوم اخلاقي نيز آراي ابتكاري و اصيلي ابراز كرد. اما در همه حال با وجداني بيدار و به دور از جزمانديشي تنگنظرانه به امور مينگريست. به گفتهي هرولدلسكي: ميل فردي دموكرات بود اما هيچكس بيش از او به بديهاي دموكراسي با ديدهي خردهگيرانه نمينگريست. ميل فردگرا بود اما هيچ كس بيش از او يا زيادهرويهاي اقتصاد آزاد دشمني نميورزيد.
بنابر تشخيص كارلايل، «او نهايتا عارف بود؛ اما هيچ كس بيرحمانهتر از او پرده از خطرها و بيمنطقي كليساپرستي برنميداشت. چيزي كه دلمشغولي نهايي او را تشكيل ميداد، ارتقاي ذهن آدمي بود. و همين امر در رگ و ريشهي مباحث اقتصادي او و نيز تحقيق وي دربارهي مباني منطق، شور و حرارتي نهفته ميدواند.»
از اين رو استورات ميل را با داشتن جلوههاي مختلف شخصيت هم در عرصهي علوم دقيق ميتوان صاحبنظر دانست، هم در صحنه انديشههاي فلسفي ميتوان پيشتاز به شمار آورد و هم در ميدان جامعه و سياست ميتوان مرد عمل انگاشت. دربارهي شخصيت استوارت ميل گفتهاند كه وي به هر مطلبي كه ميپرداخت از تبيين آن كوتاهي نميكرد. شايد انسانهاي انگشتشماري وجود داشتهاند كه از حيث معيارهايشان موشكافتر از او و از لحاظ جست جوي عدالت پرشورتر از او بوده باشند.
يكي از مؤلفههاي بارز انديشهي استوارت ميل نسبت به ميزان ارزش و آزادي فردي است كه به اعتقاد بسياري از صاحب نظران، اين سوي انديشهي او قاعدتاً در انديشههاي سياسي و تصوير ميل از حكومت مطلوب تأثير بسزا دارد. يعني در واقع تصويري از آن شيوهي دموكراسي كه به كل جامعه واگذار شده باشد و هر شهروند قاعدتاً سهمي در به كار بردن حق حاكميت داشته باشد. از ديد شما چطور ميتوانيم ميان آزادي فردي و دموكراسي مطلوب ج.ا.ميل يك پل ارتباطي برقرار كنيم.
خود جان استورات ميل رابطهي معقول و منطقي ميان آزادي فردي و دموكراسي مطلوبش برقرار كردهاست. همانطور كه اشاره كردم استورات ميل فيلسوفي فردگرا بود. يعني فرد را محور و مركز هرگونه تغيير و اصلاحي در جامعه ميدانست. اما در عين حال آماده بود كه فردگرايي را به نفع رفاه عام تعديل كند. او انديشه مخالفت با استبداد را از بنتام و پدرش جيمز ميل به ارث برده بود به عقيدهي بنتام، حاكم مستبد يا سلطان خودكامه همواره در پي تأمل منافع خويش است و به منافع ساير قشرها و طبقات جامعه وقعي نميگذارد. پس يگانه راه براي تأمين «بيشترين خوشي براي بيشترين تعداد ممكن»- اگر به منزلهي معيار حكومت و قانونگذاري پذيرفته شود- آن است كه حكومت، تا جايي كه مقدور است، در دست همگان باشد. پيشنهادهاي بنتام در زمينهي لغو سلطنت، انحلال مجلس اعيان و روي آوردن به آراي عمومي وتشكيل مجلسهاي سالانه ناشي از همين انديشه بود. به نظر او، چون مصلحت عام همانان مجموع مصلحتهاي خاص است، ميتوان گفت كه هركس سهمي در مصلحت عام دارد و تعليم و تربيت ميتواند به افراد بفهماند كه هرگاه در راه خير عمومي بكوشند خير خود را نيز تأمين خواهند كرد. استورات ميل بر بنياد اين عقيدهي بنتام معتقد شد كه شكل كمال مطلوب حكومت آن نيست كه در همهي سطوح تمدن قابلقبول يا عملي باشد، بلكه آن است كه در شرايطي عملي قابل اجرا است كه با بيشترين پيامدهاي سودمند آني و آتي همراه باشد. او چنين حكومت مطلوبي را نظام دموكراتيك ميدانست كه در آن حاكميت به كل جامعه واگذار شده باشد. دموكراسي پرورش شخصيت فعال و استوار و مبتكر را تشويق ميكند و مسلماً پروردن شخصيتهاي فعال بسيار ارزشمندتر از پروردن شخصيتهاي منفعلي است كه محصول نظامهاي مستبد و خودكامهاند. به علاوه نظام دموكراتيك يك روحيهي اجتماعي و تعلق خاطر به منافع همگاني در فرد به وجود ميآورد، در حالي كه در رژيم استبدادي- حتي از نوع خيرخواهانه- افراد بيشتر در پي منافع خصوصي خويشند و در حكومتي كه خودشان سهم يا رأيي در آن ندارند چندان غم منافع عام را نميخورند. به عقيدهي ميل. اگرچه دموكراسي- بيش از هر شكل ديگر حكومت- آزادي شخصي و تعالي معنوي آزادانه افراد را تشويق ميكند و به معنايي كه در آن همهي شهروندان به نحوي از انحاء بتوانند در حكومت سهيم باشند، بهترين شكل حكومت است، اما از آن جا كه در جامعهاي بزرگتر از يك شهرك افراد نميتوانند جز در بخشهاي كوچكي از امور هماهنگي، شخصا مشاركت كنند پس به ناگزير نوع مطلوب حكومت كامل بايد مبتني بر نمايندگي باشد. ميل پس از بحث فراوان نتيجه ميگيرد كه دولت بايد آموزش و پرورش را در حد معيني، براي همه انسانهايي كه به صورت شهروندانش در ميآيند تامين كند و آن را اجباري سازد. البته منظورش اين نيست كه والدين مجبورند كه فرزندانشان را به مدارس دولتي بفرستند، زيرا كه آموزش و پرورش فراگير دولتي موجب ميشود كه همه مردم درست همانند يكديگر در يك قالب و قواره پرورش يابند و همين امر به آساني زمينهساز استقرار نوعي استبداد بر ذهن ما خواهد شد. در نگرش استورات ميل جاي احترام به دولت يعني آن نوع حكومتي كه هگل براي دولت قائل بود، به كلي خالي است. او از دولت فقط انتظار دارد كه موانع و مشكلات را از سر راه حيات هر چه كاملتر انساني بردارد، زيرا آنچه موجوديت اصيل دارد همانا فرد است. اما سرشت و شخصيت فرد جدا از روابط اجتماعي، چنان كه بايد و شايد رشد و تكامل نخواهد يافت. ميل ميزان دخالت دولت در زندگي افراد را محدود به مواردي ميداند كه عملكرد آزادي يك فرد با عملكرد آزادي فرد ديگر تعارض پيدا كند. در جامعهاي متمدن يگانه مورد به كار بردن قهر و اجبار در ارتباط با فرد عبارت از بازداشتن او از آسيب يا زيان رساندن به ديگران است. تنها بخشي از رفتار هر فرد كه به سبب آن در برابر جامعه مسوول و متعهد است، رفتاري است كه به ديگران محدود ميشود. در بخشي كه به خودش مربوط ميشود استقلالش به تمام معني مطلق است و فرد حق دارد بر جسم و روح خويش حاكم باشد. روي هم رفته، معتقدان به دموكراسي و آزادي فردي پايهي فكر خود را به نيك بودن فطرت انسان بنا نهادهاند و عقيده دارند كه جز درشرايط حاكميت قانون در نظام دموكراتيك، رشد و شكوفايي فطرت نيك فرد ناممكن است.
«من از آغاز بيهيچ ايمان مذهبي در معني رايج اين عبارت پرورده شدم.»اين جملهاي است كه ج.ا.ميل در سطور آغازين فصل دوم زندگي نامه خود نوشته است و چه بسا اين تأثير را از خلق و خوي لاادري پدرگرفته است. احساس ميشود كه ج.ا.ميل در شاكلهي اخلاقياي كه ميچيند كه آن هم متأثر از مذهب اصالت فايدهي حاكم بر ذهن بسياري از فلاسفهي اروپا و خصوصاٌ بريتانيا ميباشد، سعي كرده اخلاقي را بنيان بگذارد كه هم چنين اخلاقي تقريباً عاري از وجوهات متافيزيكي و ديني به معناي قرون وسطايي كلمه باشد. آيا تلقي بنده درست است يا بكلي برخطاست.
جيمز ميل، پدر استورات ميل با آن كه لاادري بود و نه ملحد جزمي، قبول نداشت كه ممكن است جهان آفريدهي خدايي باشد كه قدرت بيپايان را با حكمت و رحمت بيپايان جمع داشته باشد. علاوه بر اين فكر ميكرد كه چنين اعتقادي تأثير زيانباري در اخلاقيات خواهد داشت. با اين حال، جيمز ميل فرزندش را تشويق كرده بود كه تاريخ عقايد ديني را كه در فرهنگ بشري مطرح شده است بياموزد. بنتام، قبل از جيمز ميل از پذيرفتن هر آنچه بر مباني عقلي استوار نبود، خودداري كرده و به همين دليل دين، و از جمله خدا را نفي نموده بود. استورات ميل در دشمني پدرش با هر مذهبي كه اخلاق را ويران كند چندان سهيم نبود. در تأمل در شواهد وجود خدا آزادگي بيشتري به خرج ميداد، اما برهان وجودي- به روايت دكارتي آن- را متقاعد كننده نميدانست و از آن جا كه رابطهي علي را اساساً رابطهاي بين پديدهها ميدانست،جاي شگفتي نيست كه همسان با هيوم و كانت بر آن بودكه برهان علت اولي به خودي خود هيچ ارزشي براي استقرار خداشناسي توحيدي ندارد. اما برهان اتقان صنع را كه كاملاً مبتني بر تجربه است در باب اثبات وجود خدا متقاعدكنندهتر ميانگاشت. به عقيدهي ميل ما نميتوانيم وجود خدا را به عنوان حقيقتي محتمل بپذيريم و در عين حال قائل به قدرت مطلق الوهي باشيم، زيرا كه طرح و تدبير مستلزم به كارگيري انطباق و سيال در راه يك هدف است و چنين استلزامي بر محدوديت قدرت دلالت ميكند. هر نشانهاي از طرح و تدبير در جهان هستي گواهي بر ضد قدرت مطلق طراح و مدبر است. او در عين حال كه ميگويد ستمهاي فراواني به نام دين صورت پذيرفته و برخي از معتقدات ديني براي رفتار آدمي زيانبارند؛ ولي با استنباط پدرش كه دين بزرگترين دشمن اخلاق است همعقيده نيست. استورات ميل در يكي از نوشتههايش دين را همسنگ شعر توصيف ميكند كه ميتواند در دل انسان آرمانهايي برانگيزاند كه فراتر از آنهايي باشد كه در زندگي عادي بشري تحقق مييابند. بنابراين، ارزش دين براي فرد درگذشته و حال به عنوان سرچشمهي خشنودي خاطر و احساسات والا، محل چون و چرا نيست؛ و ما در مسيحيت صورتي از نيكي آرماني را در شخص مسيح مجسم مييابيم. ميل ضمناً اين پرسش را مطرح ميكندكه آيا بدون اعتقاد به موجودي مابعدالطبيعي نميتوان اعتلاي اخلاقي دينهاي متعالي را حفظ كرد و در پاسخ به مساله تأمين نياز روح آدمي به عشق آرماني، اين فكر را القاء ميكند كه چنين نيازي از راه دين انسانيت چيزي كه اگوست كنت پيشنهاد كرده بود به همان ميزان و به همان معني كه در والاترين جلوههاي اديان مابعدالطبيعي مطرح است، برآورده شدني است.
بيترديد، بياعتقادي بنيانگذاران مكتب سودخواهي به امور ما بعدالطبيعي از جمله خدا، ناشي از بنيادهاي فكري مبتني بر تجربهگرايي، فردگرايي و اصالت فايده است كه وجود اخلاقي را ايجاب ميكنند كه از دخالت نيروهاي وراي محسوسات آزاد باشد. استورات ميل آدمي را داراي سرشتي ميدانست كه انگيزههايش نه در جهت موضوعهاي متافيزيكي و مسايل انتزاعي بلكه در جهت دست يافتن به خوي و پرهيز از رنج گرايش دارند. و نيز به عقيدهاي پايبند بود كه اصل سودخواهي را – كه بر پايهي كشش آدمي به خوشي و پرهيز از رنج استوار است- آبشخور اصلي همه مسايل اخلاقي ميدانست، اما تاكيد ميكرد كه سودخواهي را بايد در وسيعترين معنايش در نظر گرفت كه بر بنياد مصالح هميشگي به منزلهي موجود پيشرو مبتني باشد. بر طبق نظر ميل اعمال آنگاه شايسته شمرده ميشوند كه ميزان خوشي يا خوشبختي را افزايش دهند و آن گاه ناشايست شمرده ميشوند كه از ميزان خوشي يا خوشبختي بكاهند. اما او رابطه فرد و جامعه را رابطه بين جزء و كل ميدانست و در نتيجه عقيده داشت كه هر عملي كه مايهي خوشي و خير جامعه شود در نهايت خير و خوشي فرد را نيز تضمين خواهد كرد. بنيان محكم اخلاق مبتني بر سودخواهي را به عقيدهي ميل بايد در احساسات اجتماعي نوع بشر جست وجو كرد. اين احساسات اجتماعي به صورت شوق به همرنگ بودن با ساير همنوعان بروز ميكند كه يك اصل نيرومند در طبع آدمي است، و خوشبختانه يكي از اصولي است كه حتي بدون پرورش صريح، صرفاً در اثر نفوذ تمدن پيشرو نيرومندتر ميشود و به سبب وجود اين نوع حس و حالت اجتماعي كه براي انسان همواره طبيعي و ضروري و عادي است، هر فردي خود را عضوي از جامعه در نظر ميآورد كه تامين خوشي و سعادتش جز با تامين خير و مصلحت جامعه امكانپذير نميشود.
اگر ج.ا.ميل را يك تجربهگرا بدانيم، آيا بايد اين تجربه گرايي او را همسو باتجربه گرايي حوزه انگلوسا كسون بدانيم يا آن كه حوزهي تجربهگرايي وي خصوصاً در اقتصاد، اخلاق و سياست داراي انشعابات خاص خودش ميباشد.
استورات ميل در عرصهي منطق و شناختشناسي يكسره تجربهگرا بود خود را فيلسوف تجربي ميناميد و مانند جان لاك عقيده داشت كه هر شناختي دربارهي جهان هستي از مشاهده حسي سرچشمه ميگيرد و مخالف كساني بود كه عقيده داشتند كه نوعي شناخت درباره حقيقت وجود دارد كه تركيبي يا فطري است يا از طريق روشنبيني عقلي(بصيرت) به دست ميآيد. معتقد بود كه آدمي فقط نمودها رادرك ميكند و نميتواند از آنها فراتر رود. ميل در كتاب نظام منطق خود در پي آن بود كه از ارزش شناخت حاصل از طريق قياس يعني استنتاج جزئيات از كليات بكاهد و از اهميت شناخت حاصل از استقراء يعني برهمانباشتن بديهيات از راه مطالعه جزئيات حاصل ميشود. ما كار را از جزئيات آغاز ميكنيم و با جزئيات به پايان ميبريم و اين روش علم است كه ما را قادر ميسازد كه كليات يا عمومياتي را كه ذهنمان ميشناسد به نظم و قاعده درآوريم. ميل بناي كارش را به اثبات درستي استنتاج استقرايي قرار داده و در دفترهاي متعدد كتاب نظام منطق، اين وظيفه را به عهده گرفته است كه قواعدي همساز براي پژوهشهاي علمي و رسيدن به حقيقت در حوزههاي مختلف طبيعت و جامعه فراهم آورد. بعلاوه وي درصدد به دست دادن منطقي است از – به قول خودش – علوم اخلاقي كه روانشناسي و جامعهشناسي را هم شامل ميشود. استورات ميل از سويي تصريح ميكند كه نميتوانيم به حقيقت مطلق دست يابيم و همه احكام كلي و تعميمهاي ما اساساً قابل تصحيح و تجديدنظرند. از سوي ديگر بين استقراي علمي و تعميم شتابزده فرق ميگذارد و ميگويدكه حقايق ناشناخته را ميتوان با اطمينان خاطر از حقايق شناخته بيرون كشيد و نتيجه ميگيرد كه طبيعت داراي ساختار ثابتي است. به عبارت ديگر ميل به اصل يكساني و يكنواختي طبيعت باور دارد. يعني به اين اصل كه همه پديدهها بر طبق قوانين كلي صورت ميپذيرند. اين گزاره كه جريان طبيعت يكسان و يكنواخت است اصل اساسي يا اصل متعارف كلي استنتاجي استقرايي است. البته، تجربهگرايي استورات ميل مبتني بر استقراي صرفاً عددي نيست كه از مشاهده چند مورد محدود و معدود بتوان حكمي كلي صادر نمود و مثلاً از مشاهدهي خلق و خوي هموطنان خود بتوان حكم به وجود خلق وخوي مشابهي در مردم كشورهاي ديگر كرد. انديشههاي استوارت ميل در حوزههاي اقتصاد، اخلاق و سياست نيز از بنيادهاي نظام تجربهگرايي، سودخواهي و آزادي خواهي (ليبراليسم) ناشي ميشوند.
هرولدلسكي كه به واسطهي لردمورلي شاگر غيرمستقيم جان استورات ميل به شمار ميرود، در مقدمهي زندگينامه خود نوشت، ميل دربارهي مقام و جايگاه زندگينامه خود نوشت، ميل دربارهي مقام و جايگاه او در حوزهي كنوني انديشه مغرب زمين اين گونه اظهارنظر كردهاست:«عصر ما به انبوه پيامبراني كه با انديشههاي متضادشان با يكديگر به رقابت برميخيزند مباهات ميكند، اما نقشي كه آنان ايفا ميكنند، به جامعيت و كليت نقش استورات ميل نيست. قابليت دسترسي به انديشههاي نو، برآشفتگي در برابر بيعدالتي، تنوع خلق خو، و شكيبايي محدود، اينها صفات و كيفياتي بودند كه ميل را به صورت آينهي همه بهترين چيزهاي عصر وي درميآورند. او از محدودهي محيطي كه مثل همه محيطها دشوار و فشار آورند و انديشمندي كه بزرگ ناگزير بوده است كه از تنگناي آن بگريزد، فراتر رفت. در مورد كتاب زندگينامه خود نوشت او نيز گفته است كه اين كتاب در نهايت از جاودانهترين نوشتههاي او است. و به اندازهي هر يك از نوشتههايي كه در ادبيات ما به ايمان راسخ به خير عمومي مربوط ميشوند، شكوه و عظمت دارد و باز ميگويد: او مثل همه انسانهاي بزرگ چراغ خود را فروزان نگاه داشت و تا زماني كه زنده بود اين چراغ با درخشندگي بيشتري ميسوخت. در صفحات تاريخ انديشه انگلستان مرداني مانند هابز و لاك وجود دارند كه آثارشان جهانيتر بوده است. مرداني نيز هم چون بنتام وجود داشتهاند كه تأثير فوري و مستقيمشان ژرفتر بوده است. امام تعداد كساني كه بهتر از ميل به روشنگري سنت عصر خويش پرداخته باشند، بسيار اندك است و هيچ كس نيست كه خدماتش مانند او شرافتمندانه و عاري از هرگونه آلايشي بوده باشد.
در مورد شيوهي نگارش استورات ميل، چنان كه از زندگي نامهاش پيداست بايد گفت كه او بسيار فاخرانه و عالمانه مينويسد. يكايك واژهها را سنجيده برميگزيند و انديشه واحدي را در جملهاي واحد ميگنجاند. به همين دليل گاهي در ازاي جملهاي كه عبارتها و جملههاي فرعي در داخل آن به يكديگر گره ميخورند. به حدود نصف يك صفحه بالغ ميشود و گهگاه از اين حد هم فراتر ميرود. بنابراين، اگرچه ممكن است به نظر آيد كه ترجمهي چنين اثري به دشواري ترجمه يك متن ثقيل فلسفي نيست. اما اگر مترجم بخواهد جانب دقت، صحت و امانت را نگه دارد، ناگزير است كه به سبك نگارش نويسنده وفادار بماند و مانند خود او كلمات را سنجيده برگزيند. در مجموع كوشش بر آن بودهاست كه يا از دايره صداقت و امانت در ترجمه بيرون نهاده نشود. اما در مورد بخش دوم سوالتان بايد بگويم كه مترجم هر قدر كه مشكل پسندتر باشد، از كارش كمتر رضايت پيدا ميكند. اين نارضايتي شايد چندان هم ناخوشايند نباشد، زيرا مترجم را به تلاش و موشكافي و دقت بيشتر وا ميدارد و شوق جستجو را در او زنده نگاه ميدارد. اما از باب استقبال محافل آكادميك و روشنفكري از اين كتاب كافي است كه از قول ناشر كتاب به اين نكته اشاره كنم كه بخش عمدهاي از دوهزار نسخهي تيراژكتاب هنوز در انبار ناشر مشغول خاك خوردن است. شايد بسياري ازمحافل آكادميك و روشنفكري ما نه از وجود چنين كتابي باخبرند و نه فرصت مطالعه آن را دارند و نه به ارزش شخصيتي چون استورات ميل واقف يا معتقدند و نه دغدغه آموختن درس از تاريخ را دارند. خودتان قضاوت كنيد در دو سالي كه از انتشار اين كتاب ميگذرد، آيا سراغ داريد عضوي از اعضاي اين محافل در نشريهاي به بررسي و نقد مطلب آن پرداخته باشند.
حال كه بحث به اين جا كشيده شد، بايد خدمتتان عرض كنم كه غرضورزي و وابستگي و هم چنين شيوع مدهاي زودگذر در حيطهي انديشه و پژوهشهاي علوم انساني د رآكادميهاي ما، متأسفانه به رسم معمول بدل شده است و كمتر ميتوان پژوهشي ناب و عاري از هرگونه غرضورزي را يافت. معتقدم اين جريان در درازمدت متأسفانه به فقر فرهنگي حاكم بر جامعه ما بيشتر دامن بزند. مايلم نظر جنابعالي را پيرامون اين موضوع بدانم.
شايد براي خواننده چنين شبههاي پيش آيدكه مترجم كتاب زندگينامه جان استورات ميل يا هر نويسنده و پژوهشگري كه دربارهي اين شخصيت يا هر شخصيت ديگري در هر نقطهاي از جهان مطلبي مينويسد يا تحقيقي ميكند، هرگاه در تجليل آن شخصيت سخني ميگويد لزوماً بايد با همهي ابعاد نظام فكري و شيوههاي رفتار او موافقت كامل داشته باشد. چنين نيست. ستودن تلاشهاي انساني كه در جهت گشودن راههاي نو در عرصههاي انديشه و جامعه از پاي ننشته است يك چيز است و داشتن توافق تام و تمام با همهي ابعاد انديشههاي او چيز ديگري است. اما نداشتن توافق كامل هرگز موجبي فراهم نميآورد كه جانب انصاف را فروگذاريم و از ستودن انسانهاي بزرگ خودداري كنيم. از آن جا كه حقيقت مطلقي وجود ندارد، يا تاكنون براي بشر شناخته نشده است، نميتوان عقايد مورد نظر خود را درستترين عقايد انگاشت و هر عقيدهاي را كه با آنها متفاوت باشد را به دور انداخت يا باطل اعلام كرد. چنين شيوهي برخوردي، شيوهي مستبدان و جزمانديشان است. شيوهاي است كه هرگز راهي به كشف بخشهاي تازهتر حقيقت نخواهد گشود، بايد به اين واقعيت اذعان كنيم كه هر فردي در محدودهي زمان و مكان خاصي بسر ميبرد و فقط با توجه به دست آوردهاي پيشينيان و مقدورات و امكانات زمانه خود ميتواند گام محدودي در جهت پيشرفت بردارد و اصولاً داشتن انتظار از كسي يا مكتبي كه پرده از روي كل حقيقت برداشته باشد، انتظاري نابجاست. اما آنچه قابل انكار نيست و رعايتش بويژه براي اقليت نخبگاني كه مهار حكومت و برنامهريزيهاي سياسي و اجتماعي را در اختيار دارند ضروري است. آن است كه بايد به حكم ضرورت تكامل تاريخي از تاريخ درس بياموزند و راه و رسم كوشندگان خستگيناپذير در راه برقراري خير و عدالت اجتماعي را در برابر چشم جان داشته باشند. از درافتادن به مسيرهاي قهقرايي بپرهيزند و بكوشند كه با تكيه بر آخرين پيشرفتهاي فكري، علمي، اجتماعي و سياسي جامعه بشري طرحهايي دارندازند كه از بركت آنها عرصههايي براي شكوفايي شايستگيها و استعدادها گشوده شوند. بنده ضمن تأسف از فقر فرهنگي تاريخي كه گريبان اكثريت ملت ما را گرفته است، بر اين عقيدهام كه عرضه كردن چنين آثاري به بازار اجتماع شايد در حكم روشن كردن چراغ تازهاي باشد كه پيمودن مسير پيشرفت و اصلاح را آسانتر كند و به كساني كه شوق خدمت به مردم را دارند الهام بخشد.
ماخذ: مجله آبان شماره 152
در گفت و گو با دكتر فريبرز مجيدي
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب