0

انسان‌شناسی صدرالمتالهین (3)

 
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

انسان‌شناسی صدرالمتالهین (3)
شنبه 21 خرداد 1390  6:13 PM

انسان‌شناسی صدرالمتالهین (3)

2- نقش ذهن (46) در معرفت: یكی از مباحث مورد بحث در باب علم تعیین نقش ذهن در تحصیل معرفت و شناخت جهان خارج است، به این معنا كه آیا نفس در مقام معرفت نقش انفعالی دارد و همچون آینه بی روح در مقابل اشیای خارجی است ‏یا این كه نفس خود در تحصیل معرفت فعال است و یا این ‏كه علم تنها تذكر است، ملاصدرا در این میان برخلاف (47) افلاطون كه علم را تنها تذكر می‏دانست و معتقد بود نفس در كون سابقش حقیقت كلیه(مَثل) را مشاهده می‏كرد و بر اثر این مشاهده به آنها علم پیدا كرده است و آنچه در این جهان كسب می‏كند، چیزی جز تذكر نیست . (48) وی بر خلاف (49) ابن‏سینا كه احساس را قبول صورت شی‏ء مجرد از ماده می‏داند، (50) معتقد است كه نفس در مواجه با اشیای خارجی ایجاد صورت می‏كند. به این بیان كه می‏گوید:

خدای سبحان نفس انسان را به گونه‏ای آفرید كه قدرت ایجاد صورت‏های اشیای مجرد و مادی را در عالم خودش دارد، زیرا از سنخ عالم ملكوت و قدرت است، و آنچه مانع تاثیر خارجی آنهاست، غلبه احكام تجسم و وابستگی به ماده است، پس نفس را عالمی است كه در آن عالم جواهر و اعراضی هستند كه نفس آنها را مشاهده می‏كند، بدون هیچ‏گونه واسطه‏ای (یعنی نفس به صوری كه در عالم اوست، علم حضوری دارد) و الا مستلزم تسلسل است، همان‏گونه كه عالم برای خدا به نفس ذاتش حضور دارد، زیرا خدای تعالی نفس آدمی را مثال خویش قرار دارد، پس برای اوست كه آنچه می‏خواهد بیافریند و آنچه اراده می‏كند برگزیند، الا این كه آنچه نفس می‏آفریند در غایت ضعف وجودی است، البته بعضی از انسان‏هایی كه نفسشان را از جلباب مادیت ‏خارج كردند و به عالم قدس متصل شدند می‏توانند اموری را كه در عالم نفس صورت می‏بخشند، در عالم خارج عینیت دهند كه آثار خارجی بر آنها مترتب باشد. (51) اما در مقام معرفت عقلی مشاهده ذوات نوری مجرد را مشاهده می‏كند نه آن‏گونه كه مشایین می‏گویند، بلكه نفس ذات است كه از مقام حس و خیال به مقام عقل تعالی پیدا می‏كند و شایسته ادراك معقولات می‏شود.(52) نكته مورد توجه دیگر در معرفت‏شناسی صدرالمتالهین این است كه او در تمام مراتب ادراك حسی، خیالی عقلی مدرك را عقل یا نفس متفكر می‏داند و آلات حسی را تنها ابزار و انفعال آنها را از لوازم ادراكات حسی می‏داند و صورت‏های حسی، برخلاف ابن‏سینا كه محل آن را حس مشترك می‏داند، در نزد نفس حاضر می‏شوند . چون موجد و مظهر آن صور نفس است، پس برای نفس نشئه دیگری است كه در آن اشیای ادراكی بدون ماده جسمانی موجودند (53).

3- اتحاد نفس با مدركاتش: یكی دیگر از مباحث قابل تامل در باب نفس در بحث معرفت‏شناسی، نوع پیوند و رابطه نفس با مدركاتش اعم از حسی، خیالی، وهمی و عقلی است . آیا رابطه نفس با مدرك، رابطه عرض خارجی با موضوع و پیوندش انضمامی همچون سفیدی و دیوار است ‏یا مصاحبتی از نوع سنگ در كنار دیوار یا ظرف و مظروف (54) از نوع آب در كوزه با هوا در كپسول است و یا این كه صورت‏های ادراكی، خواه محسوس یا معقول وجودشان با وجود مدرك، یعنی نفس اتحاد پیدا می‏كند؟

صدرالمتالهین در این مسئله نظریه اخیر را پذیرفته و بر آن ادله زیادی در آثارش اقامه كرده است، (55) برخلاف ابن‏سینا كه آن را قول شعری و غیر عقلانی دانسته است. (56) توضیح این كه صدرالمتالهین برخلاف جمهور كه مراتب ادراك را به مراتب تجرید«صورت ادراكی»‏ می‏دانستند، مراتب ادراك را به مراتب «تحولات نفس»‏ دانسته و در هر مرتبه از ادراكات حسی، خیالی و عقلی، نفس را متحد با همان نوع از مدركات می‏داند، چنان‏ كه در رساله اتحاد عاقل به معقول می‏نویسد:

ای (مخاطب) عاقل باهوش در امر نفس بنگر كه چگونه نشئه‏های وجودی را در می‏نوردد و در هر نشئه وجودی با گروهی از موجودات آن نشئه متحد می‏شود؛ یعنی نفس با بدن طبیعی، عین بدن و با حس عین حس و با خیال عین خیال و با عقل عین عقل است، به این بیان كه وقتی نفس با طبیعت متحد می‏شود، عین اعضای بدنی و وقتی با حس بالفعل متحد می‏شود، عین صور متخیله می‏گردد، به همین ترتیب تا برسد به مقام عقل بالفعل، در آن‏ جا عین صورت‏های عقلی می‏شود كه بالفعل برای او حاصل شده‏اند. (57)

گفتنی است كه این تفسیر صدرالمتالهین از رابطه نفس با صورت‏های ادراكی بر دو مبنای فلسفی او، یعنی جسمانیه? الحدوث بودن نفس و حركت جوهری مبتنی است. (58) صدرالمتالهین در مقابل كلام ابن‏سینا كه اتحاد را قول شعری می‏دانست، می‏گوید:

كسی كه جایز دانسته نفس انسانی از ابتدای تكونش تا آن زمان كه بالفعل عاقل و معقول است، جوهری واحد است و حد نوعی او یكسان است و در وجود نفس هیچ تحول ذاتی و تفاوتی صورت نپذیرفته، مگر به عوارضی خارجی از باب ادراكات، فقط نزد او نفس انبیایی كه به نهایت درجه كمال انسان دست ‏یافته‏اند یا نفوس اطفال و مجانین از جهت ‏حقیقت انسانی یكی است و تفاوتشان تنها در عوارض و لواحق غریبی است كه عارض وجودشان شده، بسیار بیراهه رفته است. (59)

و به اصطلاح ملاصدرا «فقد ركب شططا.» (60)

ایشان در بحث علم به تفصیل نظریات شیخ را در اشارات و تنبیهات و شفا طرح و آنها را نقد كرده است. (61)

4- مراتب و مقامات نفس در ادراك: صدرالمتالهین مقامات نفس را در معرفت‏ بر مبنای عوالم وجود ترسیم می‏كند، همان‏گونه كه عالم وجود ادنی مرتبه‏اش عالم طبیعت و مرتبه متوسط آن عالم مثال و صور مثالی و بالاترین مرتبه‏اش عالم عقل و مفارقات عقلی است، نفس هم سه مرتبه را می‏تواند بپیماید .

اول مرتبه حس كه در این مرتبه نفس بالفعل حساس و بالقوه متخیل و متعقل است .

دوم مرتبه خیال كه در این مرتبه علاوه بر این كه كمال مرتبه حس را داراست، بالفعل متخیل است و بالقوه متعقل، توضیح این ‏كه از نظر ملاصدرا نفس در مقام حس و خیال به فاعل مبدع شبیه‏تر است از محل قابل بر خلاف جمهور مشایین. (62)

مرتبه سوم عقل كه نفس علاوه بر داشتن كمالات سابق بالفعل عاقل است . البته صدرالمتالهین برای هر یك از این مراتب نیز سه مرتبه قوه، استعداد و كمال قائل است، مانند كتابت كه برای طفل، قوه و برای كودكی كه به مرحله تعلیم و تربیت رسیده و امكانات و اسباب كتابت ‏برای او فراهم شده، لكن هنوز نوشتن را یاد نگرفته است، استعداد و برای كسی كه توانایی نوشتن دارد و هر گاه خواست می‏نویسد، كمال است . حال در احساس هم این‏گونه است كه جنین وقتی در رحم است، بالقوه حساس است و وقتی با تمام حواس سالم به دنیا آمد، استعداد احساس در او فراهم می‏شود و وقتی مقداری رشد كرده و حواس در او فعلیت ‏یافت، به كمال رسیده است. به همین قیاس، در مراتب تخیل و تعقل كه در مراتب تعقل مرتبه اول را عقل هیولانی، ثانی را عقل بالفعل و ثالث را عقل فعال گویند، این مراتب نیز به ترتیب حاصل می‏شود. (63)

در این ‏جا جای این سؤال باقی است كه چرا صدرالمتالهین به وهم اشاره‏ای نكرده است؟ دلیلش این است كه مبنای ایشان در بحث ادراك با مبنای مشاء متفاوت است . ایشان برخلاف مشاء كه ادراك را چهار مرتبه حس، خیال، وهم و عقل می‏دانند، (64) آن را سه مرتبه - حس، خیال و عقل - بیشتر نمی‏داند، چنان كه در انواع ادراكات بعد از بیان نظریه مشاء می‏نویسد:

اختلاف بین ادراك وهمی و عقلی اختلاف ذاتی نیست، بلكه به امر خرج از ذات بر می‏گردد و آن اضافه به جزیی یا عدم اضافه به آن است، پس در حقیقت، ادراك سه گونه است، همان‏گونه كه عوالم سه مرتبه است و وهم گویی عقلی است كه از مرتبه‏اش ساقط شده‏است. (65)

نكته قابل توجه در این ‏جا این است كه حكیم سبزواری رحمة الله این قول صدرالمتالهین را نپذیرفته و ادراك معانی جزئی را همچون ابن‏سینا و برخی حكمای مشاء كار وهم می‏داند، (66) اما در مقابل، علامه طباطبائی بر نظریه صدرالمتالهین تایید كرده است، با این تفاوت كه ادراك معانی جزئی را هم به حس مشترك برگردانده است، حتی گام را فراتر نهاده و سه عالم ملاصدرا را به دو عالم تقلیل داده، یعنی احساس را نیز حذف كرده و عالم نفس را منحصر در دو عالم خیال و عقل كرده است، چنان ‏كه می‏فرماید: حضور وضعیت ماده محسوس موجب مغایرت بین مدرك در حال حضور و عدمش نمی‏شود، اما این سخن حق است كه غالبا با حضور ماده، صورت در نزد نفس متجلی‏تر است. اما چه بسا با توجه نفس به یك صورت خیالی، متخیل ظهورش شدیدتر باشد. (67)

ج- انسان از دیدگاه حكمت عملی

در حكمت عملی سخن از این است كه چگونه انسان می‏تواند از شقاوت‏ها گریخته و به سعادت حقیقی دست‏ یازد . صدرالمتالهین در مقدمه باب دهم سفر چهارم كه در احوالات نفس گفت و گو می‏كند، ابتدا به بیان حقیقت ‏سعادت می‏پردازد و بر مبنای فلسفه خویش می‏نویسد:

وجود خیر و سعادت است و ادراك وجود نیز خیر و سعادت است، اما چون وجودات به حسب كمال و نقص متفاوتند، پس هر جا وجود كامل‏تر باشد، سعادت در آن‏ جا بیشتر است و به عكس، ادراك سعادت هم به تناسب ادراك وجود كمال و نقص می‏یابد، همان‏گونه كه وجود قوای عقلی اشرف از وجود قوای حیوانی شهوی و غضبی است، سعادتش هم بزرگ‏تر و عشق و لذتش هم تمام‏تر است . پس نقش‏های ما، آن‏ گاه كه قوی و كامل شود و علاقه‏اش به بدن قطع گردد و به ذات حقیقی و ذات مبدعش رجوع كند، به بهجت و سعادتی می‏رسد كه نمی‏توان آن را توصیف كرد و با لذات حسی مقایسه نمود. (68)

صدرالمتالهین در تحلیل این مطلب كه لازمه ادراك، حضور است و تعلق به ماده موجب عدم حضور، می‏گوید كه هر قدر وابستگی شی‏ء به ماده - خواه مدرك باشد یا مدَرك - بیشتر باشد، حضور كمتر و ادراك ناقص‏تر است، حتی شعور ما به ذات خودمان وقتی كه از بدن جدا می‏شود، بیشتر است، چون حضور تمام‏تر و كامل‏تر است، (69) اما وقتی این تعلق نفس به بدن (با اختیار و اراده) یا به حكم اجل الهی قطع شد، انسان نسبت ‏به حقیقت ‏خویش آگاه‏تر می‏شود اگر شاكله حقیقی او بر وجه انسان بود، از آن احساس لذت می‏كند، اما اگر شاكله حقیقی او بر وجه بهائم بود، از خویشتن خویش گریزان است و همواره از غفلتی كه در دنیا بر او عارض شده بود، در حسرت و ندامت است .

چگونگی حصول سعادت حقیقی: صدرالمتالهین بعد از بیان سعادت حقیقی می‏گوید:

بدان كه نفس وقتی به این سعادت و بهجت و سرور می‏رسد كه خود را به اعمال و افعال پسندیده‏ای كه پاك‏ كننده نفس از كدورات و آلودگی‏های گناه هست، عادت داده باشد و قلب را از آلودگی و پستی‏ها مهذب كرده باشد. (70)

اما چگونه باید انسانی كه قوای گوناگون شهوی، غضبی و عقلی بر او حاكم است، نفسش را از مشتهیات قوای شهوی و سلطه جویی قوه غضبی خلاص كند . صدرالمتالهین می‏گوید:

چون كمال نفس (از حیث‏حكمت عملی) با مشاركت‏ بدن و قوای سه گانه نفس صورت می‏پذیرد، بر اوست كه بین اخلاق متضاده در آنچه مورد علاقه قوه شهوی است و ضدش و آنچه او را به غضب می‏آورد و ضدش، «عدالت‏» بر قرار كند تا منفعل از بدن و قوای بدنی نباشد، بلكه بر قوای خویش حاكم باشد (و آنها را به فرمان عقل در آورد)، چرا كه انفعال نفس در مقابل بدن و قوای شهوی و غضبی موجب شقاوت نفس است. (71)

اما این امر دشواری است، مگر به تایید و تفضل خدای تعالی .

اما این كه كدام جزء نفس در رسیدن به سعادت نقش بیشتری را ایفا می‏كند، صدرالمتالهین جزء نظری نفس را مهم‏تر می‏داند، چون اصل ذات نفس را به جزء نظری‏اش منتسب می‏كند و جزء عملی نفس را به جهت تعلقش به بدن و این كه بدن ابزار رسیدن انسان به مقصد است، مهم می‏شمارد، اما وقتی به مقصد رسید، ابزار دیگر چندان اهمیتی ندارد. (72)


پی‌نوشت‌ها:

46- صدرالمتالهین در تعریف ذهن می‏نویسد: ذهن قوه نفس بر اكتساب علومی است كه برای انسان حاصل نیست و ذهن غیر از وجود ذهنی است، چون ذهن فی نفسه از امور خارجیه است، اما وجود ذهنی، چیزی است كه در ذهن موجود می‏شود و حكایت از خارج دارد. نفس در ابتدای خلقت قوه محض و خالی از صور معقولات است، لكن شانیت‏شناخت را دارد، این تمكن و استعداد نفس برای تحصیل معارف را ذهن می‏گوییم.(اسفار، ج 3، ص 515 .)

47- ر. ك: همان، ص‏ 491 .

48- ر. ك: كاپلستون، همان، ص‏197 .

49- اسفار، ج‏3، ص‏ 321 .

50- ابن‏سینا، نفس از كتاب شفا، ص‏ 85.

51- ر. ك: اسفار، ج‏?، ص‏ 264 و 266.

52- ر. ك: شواهد الربوبیه، ص‏??.

53- ر. ك: اسفار، ج‏?، ص ???و???.

54- همان، ج‏?، ص‏???.

55- همان، ج‏3 ، ص‏ 312 و 437 ; مشاعر، ص‏ 51 ; مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتالهین، تحقیق حامد ناجی اصفهانی، حكمت، ص‏10.

56- ابن‏سینا، الاشارات و التنبیهات مع الشرح للمحقق الطوسی، ج‏3 ، قم، نشر البلاغه، 1375 ، ص‏ 295 .

57- ر. ك: مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتالهین، ص‏ 14 و 15.

58- همان، ص 88 و 75.

59- همان، ص‏ 85 و 86.

60- همان.

61- ر. ك: اسفار، ج‏3 ، باب عقل و معقول، فصل 8 ، ص 321 تا 335 .

62- همان، ج ?، ص‏287.

63- همان، ج‏?، ص‏ 229 .

64- ر. ك: ابن‏سینا، نفس از كتاب شفا، ص‏ 84.

65- اسفار، ج‏3، ص‏?361 و 362.

66- همان، ص‏ 361.

67- همان.

68- همان، ج‏9 ، ص‏123 و 124.

69- ر. ك: همان.

70- همان، ص‏ 125.

71- همان، ص‏ 127.

72- همان: ص‏ 131.


سوتیتر:



صدرالمتالهین مقامات نفس را در معرفت‏ بر مبنای عوالم وجود ترسیم می‏كند، همان‏گونه كه عالم وجود ادنی مرتبه‏اش عالم طبیعت و مرتبه متوسط آن عالم مثال و صور مثالی و بالاترین مرتبه‏اش عالم عقل و مفارقات عقلی است، نفس هم سه مرتبه را می‏تواند بپیماید .

این كه كدام جزء نفس در رسیدن به سعادت نقش بیشتری را ایفا می‏كند، صدرالمتالهین جزء نظری نفس را مهم‏تر می‏داند، چون اصل ذات نفس را به جزء نظری‏اش منتسب می‏كند و جزء عملی نفس را به جهت تعلقش به بدن و این كه بدن ابزار رسیدن انسان به مقصد است، مهم می‏شمارد، اما وقتی به مقصد رسید، ابزار دیگر چندان اهمیتی ندارد.
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها