پاسخ به:مجله ادبیات
شنبه 2 مرداد 1389 4:35 PM
مسعود سعد
|
||||||||||
|
||||||||||
اوج اقتدار دودمان غزنوى در روزگار سلطانمحمود و سالهائى از دوران پادشاهى سلطانمسعود بود. در زمان سلطانمسعود، سلجوقيان بهتدريج نيرو گرفتند، تا سرانجام در سال
۴۳۱
، در دندانقانِ مرو، لشکريان مسعود را شکست قطعى دادند و مسعود به تقريب يکسال بعد در حال شکست و عزيمت، در راه هندوستان بهدست اطرافيان خود کشته شد؛ و افول ستاره
ٔ
بخت غزنويان از همين جا آغاز گرديد
.
از اين تاريخ، به مدت بيستسال، شش تن از شاهزادگان هر يک مدت کوتاهى سلطنت کردند تا سرانجام درسال
۴۵۱
(
۱
)
، آخرين فرزند سلطانمسعود، بهنام سلطانابراهيم به پادشاهى نشست. چون بيشترين قسمت زندگانى مسعود سعد و دوره
ٔ
اول زندان او در زمان همين پادشاه بوده است، بحثى درباره
ٔ
پادشاهى او در اينجا ضرورى بهنظر نمىرسد
. |
||||||||||
(
۱
).
تاريخ درگذشت فرخزاد و جلوس ابراهيم، در کتابها - به استناد طبقات ناصرى -
۴۵۰
ذکر شده، اما ابوالفضل بيهقى که خود شاهد و ناظر واقعه بوده است، به صراحت آن را روز دوشنبه نوزدهم صفر
۴۵۱
ثبت کرده است (تاريخ بيهقى، دکتر فياض
). |
||||||||||
ابراهيم خود پيش از رسيدن به پادشاهى، در زمان فرمانروائى برادران خود، عبدالرشيد و فرخزاد، ششسال در قلعه
ٔ
بزغند و هفتسال در قلعه
ٔ
ناى - جمعاً سيزدهسال
-
زندانى بود و هنگامى که فرخزاد از دنيا رفت، رجال دربار غزنين او را از زندان ناى بيرون آوردند و به تخت پادشاهى نشاندند
. |
||||||||||
در هنگام جلوس او، چغرىبيگ داود سلجوقى فرمانرواى خراسان و نواحى شرقى قلمرو سلجوقيان بود. سلطان ابراهيم از همان آغاز با چغرىبيگ و پس از او با پسر خود الپارسلان و پس از او با ملکشاه پيمان صلح بست و خاطر خود را از حمله
ٔ
آنان آسوده ساخت و توانست با سياست و استبداد رأى، چهلويک سال فرمانروائى کند و متصرفات خود را در سرزمين هند گسترش دهد
. |
||||||||||
درباره
ٔ
لجاج و استبداد سلطانابراهيم، در منابع قديم مانند سياستنامه و جوامعالحکايات و جز آن، حکايتها آمده است، از جمله مؤلف تاريخ فرشته مىنويسد: 'روزى در راه بهکارگرى رسيد که سنگى گران بر سر نهاده، براى بناى او مىبرد و سخت ناتوان شده بود. سلطان را دل به رحم آمد و فرمود بينداز. کارگر آن را بينداخت و همچنان مدتها آن سنگ در ميدان مىبود و اسبان را در حرکت صدمه مىرسانيد. از سلطان اجازه خواستند که آن را به کنارى نقل کنند. گفت: چون گفتهايم بگذاريد، اگر گوئيم برداريد، حمل بر بىثباتى قول ما کنند و آن سنگ تا پايان عهد بهرامساه در ميدان افتاده بود و محض احترام قول سلطان برنمىداشتند (به نقل از مقدمه مرحوم رشيد ياسمى بر ديوان مسعود سعد: ص يي
). |
||||||||||
سلطانابراهيم، چنانکه گفتيم، نيروى خود را صرف لشکرکشى به هندوستان و گسترش قلمرو فرمانروائى خود و بهدست آوردن غنائم از آن سرزمين - مانند اسلاف خود
-
مىکرد، و فرماندهى سپاه را به فرزند خود بهنام سيفالله محمود سپرده بود. چنانکه از ديوان ابوالفرح رونى استنباط مىشود، لشکرکشىهاى سيفالدّوله به هندوستان، بايد از حدود سال
۴۶۰
آغاز شده باشد. مسعود سعد نيز قاعدتاً در همين سالها در لاهور به سيفالدوله پيوسته است، چنانکه در يکى از قصايد خود در مدح سيفالدوله که فرا رسيدن نوروز را به او تهنيت مىگويد، نوروز را مصادف ماه رجب ذکر مىکند (خجسته بادت نورزو و اين چنين نوروز ....... هزار جفت با مه رجب درياب) طبق محاسبه
ٔ
علامه
ٔ
قزويني، در آن روزگار که سيفالدوله در هند به کشورگشائى مىپرداخت، در سالهاى
۴۶۵
و
۴۶۶
و
۴۶۷
نوروز با ماه رجب مقارن بوده است. پس از پيروزىها و رشادتهاى سيفالدوله، در سال
۴۶۹
چنانکه به صراحب در شعر مسعود سعد آمده است سلطان ابراهيم رسماً فرمانروائى هندوستان را با فرستادن خلعت و منشور، به او سپرد و مسعودسعد نيز که در جنگها در کنار او شرکت داشت و فتحنامهها و قصيدهها در ستايش او مىسرود نديم و جليس و شاعر دربار او گرديد
. |