پاسخ به:مجله ادبیات
شنبه 8 خرداد 1389 11:38 AM
ابوسعيد در تصوف و عرفان ايرانى، همان مقام را دارد که حافظ در قلمرو شعر فارسي، هر دو تن دو نقطه کمال و گلچين کننده مجموعه زيبائىها و ارزشها قبل از خويش هستند. حافظ در پايان دوره درخشان تجربههاى شعري، بدين کار پرداخته ابوسعيد نيز به نوعى ديگر در پايان دوره درخشان تصوف. آنچه در قرون بعد بهعنوان عرفان نظرى شهرت يافته، چيزى است وراى منظور ما. آنچه از سنتهاى شعر فارسى و انديشهها و تصويرها و تجارب ارجمند هنرى و فرهنگ شعرى تا عصر حافظ وجود داشته در ديوان حافظ، به شيواترين اسلوبى گلچين شده است و در حقيقت ديوان حافظ نمايشگاهى است که در آن شش قرن تجربه هنرى و عرفانى در برابر ذوق و ادراک ما قرار مىگيرد، در مورد بوسعيد نيز اين قضيه مصداق دارد: آنچه در طول چهار قرن نخستين تصوف و عرفان ايرانى ــ که دوران زرين اين پديده روحانى فرهنگى است، يعنى دوران زهد و عشق و ملامت ــ وجود داشته در گفتار و رفاه بوسعيد خلاصه و گلچين شده است
. |
بىآنکه بخواهيم چهره اسطورهاى حلاج را از ياد ببريم و بىآنکه بخواهيم رفتار و گفتار شگفتآور بايزيد بسطامى را ناديده بگيريم، بايد گفت ابوسعيد ابوالخير، در ميان چهرههاى تاريخ تصوف ايران و اسلام يک نمونه استثنائى است. اينکه از همان روزگار حياتش مورد هجوم متعصبان مذهبى بوده و آوازه لااباليگر: هاى او، در همان عصر حياتش تا اسپانياى اسلامى يعنى اندلس رفته بوده است اين حَزم اندلسى در زمان حيات او در باب او مىگويد 'و هم شنيدهايم که بروزگر ما در نيشابور مردى است از صوفيان با کُنيه
ٔ
ابوسعيد ابوالخير که... گاه جامه پشمينه درمىپوشد و زمانى لباس حرير که بر مردان حرام است، گاه در روز هزار رکعت نماز مىگزارد و زمانى نه نماز واجب مىگزارد و نه نماز مستحبى و اين کفر محض است، پناه بر خدا از اين گمراهي! (الفصل فىالملل و الاهواء و النحل، ابومحمد على بن حزم اندلسى 'متوفى
۴۵۶'
چاپ مصر
۱۳۲۱
قمرى
۴/۱۸۸)
با اينهمه، هيچ قدّيسِ ديگرى را نمىشناسيم که مردمان تا اين پايه شيفته او باشند که مزارهائى بهنام او از آذربايجان، در باکو، گرفته تا خراسان امروز و تا آنجا که امروز ترکمنستان شوروى خوانده مىشود، ساخته باشند. پرتو معنويت او تا بدان حد باشد که در طول قرون و اعصار، رباعىهاى منسوب به او را، بهعنوان دعا و حِرزْ، براى رفع بيمارى و شفا، بر بيماران بخوانند و بدمند و چهره او بهعنوان رمز اشراق و اِشرافِ بر عالم غيب، به گونه
ٔ
نشانه و رمزى درآمده باشد آنگونه که بوعلى رمز دانش و علوم رسمى است
. |
در مجموعه
ٔ
رفتار و گفتار بوسعيد ــ آنسوى بافتههاى مريدان سادهلوح به دشوارى مىتوان چيزى يافت که در عصر ما، و يا حتى در روزگارى که ارزشهاى روحى يکسره دگرگون شده باشد، باز هم، براى انسان آرامش روان و روشنى ضمير و تسلاى خاطر نداشته باشد. و چه ميراثى براى انسانيت ارجمندتر از اين؟ در سراسر آموزشهاى عرفانى او، يک نقطه سياه و بدبينانه و آزاردهنده نمىتوان يافت: همه جا درس انساندوستى و خوشبينى و شادى و اميد و تعصّبستيزى موج مىزند و شما هر قدر نسبت به ميراث تصوّف بدبين و بىاعتقاد باشيد باز هم از رفتار و گفتار او، نکتهها مىآموزيد که در زندگى بدان نيازمند هستيد
. |
ابوسعيد در ميهنه، روز يکشنبه اول ماه محرم سال سيصد و پنجاه و هفت متولد شد و پس از هزار ماه، يعنى پس از هشتاد و سه سال و چهار ماه، روز پنجشنبه چهارم ماه شعبان سال چهارصد و چهل، در همان ميهنه درگذشت و روز آدينه او را به خاک سپردند در محلى که بهعنوان مشهد مقدس شيخ، در اسرارالتوحيد از آن سخن گفته شده است
. |
-
چهره و شمايل ابوسعيد
: |
از خلال دو توصيف که در اسرارالتوحيد آمده است مىتوان دانست که بوسعيد مردى بوده است بالابلند و سرخ و سفيد با چشمهاى درشت و محاسنى بلند اندامى نسبتاً فربه که گردنش در زه پيراهن نمىگنجيده (اسرارالتوحيد صفحه
۶۶
،
۲۶۴
،
۳۸۴)
و اگر توصيفى که پوشاک او شده است متأثر از لباس پوشيدن صوفيه در عصر عوفي، مؤلف اسرارالتوحيد نباشد بايد بپذيريم که وصف مرد صوفى در بيابان وصف او است
: '
مرقّعى صوفيانه پوشيده عصائى و ابريقى در دست گرفته و سجادهاى بر دوش افکند و کلاهى صوفيانه بر نهاده و چمچمى در پاى کرده و نورى از روى او مىتافت (اسرارالتوحيد صفحه
۶۶
)' . |
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رخ متاب