0

مجله ادبیات

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:مجله ادبیات
پنج شنبه 28 مرداد 1389  10:37 AM

غلط املايي
    عباس اقبال آشتياني         
 

غير از مردم لاابالي و بي ‏مبالات، هيچكس نيست كه پيش از خروج از خانه و قدم نهادن در كوچه لااقل روزي يك بار، خود را در آيينه نبيند و وضع سر و لباس و كفش و كلاه خود را تحت مراقبت نياورد، و نواقص و معايب و بي‏نظمي‏ها و آشفتگيهاي هيئت ظاهر خويش را به شكلي ترميم و اصلاح ننمايد.
چرا؟
براي آنكه انسان، ذاتاً خودخواه است و خود را از هيچكس كمتر و پست‏ تر نمي‏ شمارد، و بر او بسي ناگوار است كه باهيئت و اندامي ناساز و شكل و ريختي منكر در مقابل ديگران جلوه كند و ديگران در ظاهر او عيب و نقصي قابل سرزنش و خرده‏ گيري ببينند و بر او بخندند.
اين توجه و دقت در فع عيوب ظاهري به هر نظر كه تعبير شود به شرط آنكه به حدّ خود آرايي و ظاهرسازي نرسد، ممدوح است چه براي مرد دردي بدتر از ان نيست كه مرودعيب جويي هر كس و ناكس قرار گيرد، و به علت عيبي كه رفع آن بسيار آسان بوده، انگشت نماي اين و آن واقع شود.
اما تعجب در اينجاست كه غالب همين مردم كه براي رفع عيبجويي ديگران، درحفظ ظاهر گاهي از حد اعتدال نيز قدم فراتر مي ‏گذارند، هر روز در گفته و نوشته خود، مرتكب هزار غلط انشائي و املائي مي ‏شوند و متوجه نيستند كه به علت تقرير و تحرير نادرست و بي ‏اندام، تا چه حد مورد طعنه و مضحكه خاص و عامند و چون تأثر و تألّمي هم از اين بابت ندارند بهيچوجه در صدد رفع اين عيب بزرگ نيز بر نمي‏ آيند.
ممكن است كه انشاء كسي سست و نارسا و مبهم و دور از قواعد فصاحت و بلاغت باشد اگر چه رفع اين عيوب نيز تا حدي به مدد تتبع آثار بزرگان ادب و ممارست درخواندن و به حفظ سپردن گفته‏هاي فصيح و بليغ فراهم مي‏ آيد. ليكن چون نويسندگي هم مانند شعر تا حدي موقوف به استعداد ذاتي و طبع خدادادي است، باز مي‏ توان صاحب چنين نوشته ‏اي را معذور داشت و از او چيزي را كه خدا به او نداده است، و تدارك آن به اكتساب مقدور نبوده، نخواست. اما غلط املائي چنين نيست، اصلاح ان بكلي به دست خود انسان است و در مرحله چيز نويسي، اتقاقاً از هر كار ديگر آسانتر است.
ذوق، تنها آن نيست كه انسان فريفته و دلداده هر منظره زيبا و هر هيئت موزون و هر آهنگ دلنواز شود، بلكه يك درجه از ذوق سليم هم است كه انسان طبعاً از هر منظره زشت و هر هيئت ناموزون و هر آهنگ ناساز، تنفر و اشمئزاز حاصل كند و آنها را با اكراه و ناخوشي تلقي نمايد، تا طبعش به پستي و زشتي نگرايد و هميشه جوياي زيبايي و رسايي و درستي باشد.
كساني كه در نوشته‏ هاي خود، استمراراً مرتكب اغلاط املائي مي‏شوند و به اين عيب بزرگ كه به دست ايشان پرداخته مي‏شود، پي نمي ‏برند، علاوه برآنكه از آن درجه از ذوق كه مانع انسان از مرافقت با زشتي و نادرستي است محرومند، از درك ننگ و عار نيز بي ‏نصيبند و آن همت را ندارند كه زشتي و نادرستي را كه در وجود ايشان هست و مسبب آن نيز خود آنانند و بخوبي
مي‏ توانند آن را رفع كنند، از ميان بردارند و صحيح و سالم چيز بنويسند.
درممالك متمدنه دنيا، هر روزنامه‏اي را كه بخريد، اگر چه ممكن است كه مطالب آن سخيف و مهوع و خلاف حقيقت و بر ذوق ناگوار باشد، اما كمتر اتفاق مي ‏افتد كه يك غلط املائي در آن ديده شود، و بقدري غلط املائي براي هر كس كه قلم به دست مي‏ گيرد در اين ممالك ننگ است كه اغلاط املائي را كه ما در نوشته خواص اعضاي ادارات و پاره‏ اي از رجال عالي مرتبه خود هر روز مي‏ بينيم، ايشان ‹‹ غلط‏ هاي زنان رختشوي ›› مي ‏گويند، زيرا كه زنان رختشويند كه به علت
بي ‏سوادي تمام به اين شغل نسبه ً پست سر فرود آورده و در موقع برداشتن صورت جامه‏هايي كه براي شستن مي‏گيرند، مرتكب اين قبيل اغلاط مي‏شوند.
روزي به يكي از همين آقايان كه در نوشتن املاي كلمات بسيار بي‏ مبالات است و اتقاقاً مايه و استعدادي طبيعي نيز براي نويسندگي دارد گفتم كه: املاي فلان كلمه و فلان كلمه غلط است. درجواب گفت كه: من مخصوصاً آنها را به اين اشكال نوشته ام و چون يقين دارم كه دنيا زير و زير نخواهدشد، در اين كار تعمّد كرده ‏ام.
من ديگر به او چيزي نگفتم چه مسلم مي دانستم كه اگر كسي املاي درست كلمه اي را كه همه در ضبط آن اتفاق كرده و اهل لغت آن را به همان وضع قرار داده‏ اند، بداند محال است كه هيئت صحيح و متفق عليه را كه همه مي‏شناسند و معني آن را مي‏فهمند، و اگر هم نفهمند به مدد كتب لغت به معني آن پي خواهند بود، رها كند و بجاي آن از خود هيئتي جديد كه معروف و مفهوم هيچكس نيست، به كار برد و با اين حركت خود خواهانه، مفهوم مقاصدي را هم كه كلمات قراردادي براي بيان آنها وضع شده، بر ديگران مشكل يا محال كند.
اين قبيل بي‏مزگيها، اگر هم به گفته آن رفيق، واقعاً عمد شمرده شود و ناشي از ناداني و عجز و بي‏همتي در راه رفع عيب نباشد، اگر چه دنيا را زير و زبر نمي‏ كند، ولي باز زشت و مضحك است و اگر كسي در تعقيب آن لجاج و اصرار بخرج دهد، هيچ چيز ديگر از آن جز خفت عقل و سبك مغزي فاعل آن برنخواهد آمد.
قرار تمام مردم عادي و عاقل بر اين است كه كلاه را بر سر بگذارند و كفش را در پا كنند. اگر كسي پيدا شود كه به عقيده نادرست و گمان سست خود بخواهد خرق اجماع كند و برخلاف قرار عام برود و كلاه را در پا و كفش را برسر قرار دهد البته دنيا زير و زبر نمي‏ شود، ليكن او با اين حركت، خود را مضحكه و مسخره عموم مي‏سازد، و همه بر سبكي عقل و اختلال حواس او اتفاق مي‏ كنند.
از اين گذشته اگر بنا شود كه هر كس به هواي نفس و تفنن شخصي در املاي لغات تصرف كند، چون هواي نفس و تفنن هر كس به شكل خاصي است، ديگر ميزاني براي تشخيص صحيح و سقيم براي كسي باقي نمي‏ماند و هرج و مرج غريبي پيش مي آيد كه هيچكس معني نوشته ديگري را نمي‏ فهمد، و غرض اصلي از وضع خط و توقيفي قراردادن لغات كه تفهيم و تقاهم باشد، يكباره از دست مي‏ رود.
اگر چه غلط املائي براي هركس عيب است ليكن، هر قدر اهميت مقام شخص بيشتر و رتبه او درمقامات دنيايي بالاتر باشد، اين عيب نمايان‏تر و ننگ و رسوايي صاحب آن واضحتر مي‏شود. البته غلط املائي يك رختشوي را مردم معذورتر مي شمارند تا غلط املايي يك امير يا وزير را.
بسا شده است كه بر اثر مشاهده يك چنين غلطي، تمام هيبت و شوكت وزير يا اميري برباد رفته است.
وقتي در مجلس شمس ‏الدين در گزيني وزير سلطان مسعود بن محمد بن ملكشاه سلجوقي، موقعي كه كمال‏الدين زنجاني (كه بعدها وزير طغرل سوم شد) از بغداد به اصفهان رسيده بود شمس‏ الدين در گزيني او را مخاطب ساخته گفت: با وجود ناامني راهها، چگونه بوده است كه به سلامت ماندي مگر از ‹‹جعده›› نيامدي؟
كمال الدين گفت: ايها الوزير جاده است نه ‹‹ جعده ››.
گفت: راست گفتي، ‹‹جعده›› آنست كه تيركمان، در آن مي‏گذارند و مقصود او ‹‹ جعبه ›› بود كه اين معني اخير را دارد.
تمام حضارمجلس برشمس‏ الدين وزير خنديدند و وزير چون دريافت كه نه املاي صحيح ‹‹جاده ›› را مي‏داند نه هيئت درست ‹‹ جعبه›› را، خجلت بسيار برد و تا مدتي جسارت آنكه در روي حضار نگاه كند نداشت.
يكي از مغلطه بازي اين قبيل آقايان، وقتي كه ايشان را در غلط نوشتن املاها ملامت كنيد اين است كه املاهاي فارسي، آميخته به عربي مشكل است و به آساني نمي‏توان آن را آموخت فرض كنيد كه اين گفته بي ‏اساس درست باشد. چون زبان فارسي امروزي با همين املاء و انشاء زبان ما و وسيله امتياز ما از ساير ملل و با ثروت گرانبهايي از نظم و نثر كه دارد مايه سرافرازي ما در جهان است، بايد آن را با هر اشكالي كه دارد همان طور كه قدماي ما آن را درست و راست فرا
مي‏ گرفته و تا حد توانايي در تكميل و تحسين آن مي‏ كوشيدند فرا بگيريم و اگر نمي توانيم چيزي بر كمال و جمال آن بيفزاييم، لااقل تيشه ستم بر پيكر زيباي آن نزنيم و هيئت موزون و عارض جميل آن را به ناخن ناداني و خودخواهي نخراشيم.
اگر قدري تامل كنيم و انصاف به خرج دهيم مي‏ بينيم كه اين عذر بدتر از گناه اين معترضين نيز مقبول نيست، زيرا كه تمام لغات مشكله‏ اي كه املاي آنها محتاج به آموختن و ضبط است و در نوشته‏ اين قبيل آقايان مي ‏آيد، شايد از هزار تجاوز نكند. آيا ضبط صحيح هزار كلمه و به خاطر سپردن آنها چنان كار دشواري است كه از عهده يك شخص عادي برنيايد و اگر اشكال و زحمتي دارد تا آن اندازه باشد كه از تحمل ننگ بي سوادي و مضحكه شدن در پيش هر كس و ناكس سخت‏تر و ناگوارتر به شمار آيد؟
(
مجله يادگار، سال اول، شماره چهارم، نوشته عباس اقبال آشتياني، ص 1- 5 )


سبك شناسي
عباس اقبال آشتياني به عنوان مورخ، شهرت دراد نه نويسنده ، اما اين مورخ بلند پايه از جمله استاداني است كه در نثر فارسي، نوشته هاي او مي‏ تواند سرمشق نويسندگي قرار گيرد.
عباس اقبال ، محققي نام‏آور در تاريخ و ادب فارسي است، مي ‏توان گفت همانگونه كه در تحقيق و تاليف كتب تاريخ از بزرگترين محققان عصر حاضر است در تحقيقات ادبي نيز همانند پژوهندگان بزرگ ادب فارسي و نيز صاحبان قلم، آثار متعددي از خود به يادگاري گذاشته است.
مجله يادگار كه از نخستين مجلات ادبي است كه در كشور ما انتشار يافت، او تاسيس شد و پنج دوره منتشر گشت كه حاوي بسياري مقالات ارزشمند محققان و استادان ادب فارسي و مقالات خود اوست نثر عباس اقبال نثري پخته و سنجيده است كه با آنكه از لغات دشوار ادبي متقدمان پيراسته است اما استحكام و جزالت را از يك سو و رسايي و سادگي را از ديگر سو بهم پيوسته است.
نويسندگان نسل پيش، در دهه‏هاي گذشته گويي با دشواري خاصي در نوشتن روبرو بودند، بعضي از بزرگاني از نسل پيشين كه اكنون همه آنها در بستر خاك خفته ‏اند از يك سو در ادب عربي پرورش يافته بودند و استعمال لغات سنگين عربي را در ميان نثر ساده فارسي درحكم استخواني در كالبد بدن مي‏ پنداشتند يا ستوني در وسط گل و خاك و گچ، خود را ملزم به استعمال لغات عربي دشوار مي‏كردند تا از صلابت پيكر و استحكام سخن آنان كاسته نشود، و از سويي ديگر مايل بودند كه كلام شيرين فارسي را بر پاي خود وادارند و آن را متكي به عصاي الفاظ بيگانه نسازند. اين دو انديشه متقابل، يعني يكي ادامه گرايش به استعمال فراوان لغات عربي و ديگري سره نويسي موجب شد كه نويسندگان دهه‏هاي اخير بعضي چون علامه قزويني روش قدما را بپسندند و بعضي چون سعيد نفيسي پرچمدار ‹‹ سره‏ نويسي›› شوند.
اما دسته سومي هم از اين بزرگان راه ميانه را در پيش گرفتند كه از جمله ايشان محمد علي فروغي وعباس اقبال‏ اند. عباس اقبال، سادگي نثر را ( البته نه درحد زبان محاوره ‏اي ) رجحان مي‏ نهد، از استعمال آن دسته لغات عربي كه در فارسي جا افتاده است و بعضي از آن لغات به قدري فارسي شده است كه تشخيص غير فارسي بودن آنها براي كسانيكه متبحر در ادب فارسي و عربي نيستند مشكل است امتناع نمي كند و در مقابل اصراري ندارد كه لغاتي را كه مردم متوسط نمي فهمند در نوشته خود به كاربرد و به اصطلاح فضل فروشي كند.
اقبال و ديگر نويسندگان چون او اين نكته را دريافته اند كه با مردم بايد به زبان مردم سخن گفت و تكلف از هر سو كه باشد تكلف است چه عربي مآبي و چه سره‏ نويسي و سخن متكلّف سخن دل نيست و سخني كه از دل برنيايد، بردل نخواهد نشست.

     
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها