پاسخ به:مجله هنر / نقاشی
پنج شنبه 19 خرداد 1390 6:24 PM
ونسان وانگوگ
|
ونسان وانگوگ (نقاش هلندی، ۱۸۵۳ـ۱۸۹۰). در زمرهٔ هنرمندانی بهشمار میآید که با کشف ارزشهای بیانی و نمادین رنگ و شکل، مفهومی نو برای نقاشی آفریدهاند. فرزند یک کشیش پروتستان بود. سالهای جوانی را بهکارهای مختلفی گذرانید. مدتی در شهرهای لاهه، لندن، و پاریس برای یک مؤسسه دلالی آثار هنری کارکرد (۱۸۶۹ـ۱۸۷۵). (برادرش ـ تئو وانگوگ ـ نیز در استخدام همین مؤسسه بود). سپس، در هلند وارد مدرسهٔ الهیات شد؛ ولی تحصیل را ناتمام گذاشت و در مقام مبلغ مذهبی به میان معدنچیان بوریناژ (بلژیک) رفت (۱۸۷۸). سرانجام، پس از سالها سرگردانی و شکست و نومیدی به نقاشی روی آورد (۱۸۸۰). در بروکسل، راهنمائیهای فنی مختصری در نقاشی رنگ روغنی و آبرنگ از مئووه گرفت؛ و در آکادمی آنتورپ اندکی طراحی آموخت. ولی با کار پیگیرانه در طراحی و نقاشی، استعدادش را نمایان ساخت. به توصیه برادرش رهسپار پاریس شد (۱۸۸۶). در آنجا، هنرمندانی چون پیسارو، سورا، گوگن، برنارد و تولوز ـ لوترک را دید. تحتتأثیر جو هنری پاریس، به فکر برپائی کارگاهی مشترک برای هنرمندان پیشرو افتاد. به شهر آرل (جنوب فرانسه) رفت (۱۸۸۸)؛ و هنرمندان پاریسی را بدانجا فرا خواند. گوگن، تنها کسی بود که به خواست او جواب مثبت داد. دو ماه زندگی مشترک این دو هنرمند در آرل با مشاجرهای خشن قطع شد. گوگن به پاریس بازگشت؛ و وانگونگ در یک حمله عصبی گوش خود را برید. بحران ادواری بیماری او ادامه پیدا کرد. خود خواسته به تیمارستان سَن رِمی (نزدیک آرل.) رفت (۱۸۸۹). ولی در آنجا هم از نقاشی کردن دیوانهوار دست نکشید. سرانجام، در اُوِر ـ سور ـ ئوآز، در اوج نومیدی و افسردگی به زندگی خود پایان داد. او که طی دهسال فعالیت هنری فقط یکی از پردههایش را فروخته بود، انبوهی نقاشی و طراحی از خود بهجای گذاشت. در نامههائی به برادرش، عمق اندیشهها، هدفهای زیبائیشناختی، و تشویشهای ذهنی خویش را به روشنی بیان کرد. غلیان شفقت انسانی همواره اصل راهنمای هنر نومایهٔ وانگوگ بود. در نقاشیهای دورهٔ هلند (۱۸۸۰ ـ ۱۸۸۶)، انساندوستی او در قالب نوعی واقعگرائی اجتماعی رخ نمود. مهمترین اثری که در این دوره آفرید، سیبزمینی خواران (۱۸۸۵)، نام دارد. او در این دوره پرده، صحنهٔ شام خوردن یک خانوادهٔ روستائی را با رنگهای تیره و شکلهای زمخت نشان میدهد. با اغراق در صور و تناسبهای طبیعی، بیشتر به بیان حالتها و ابراز عواطف میپردازد تا نمایش ظاهر واقعیت. در پاریس، تحتتأثیر امپرسیونیسم و باسمهٔ ژاپنی، تحولی اساسی در نقاشی وانگوگ پدیدار شد. او با درک غنای رنگ امپرسیونیستها، از نقاشی ”خاکستری“ دست کشید؛ اما دل به بازنمائی نمودهای بصری و جلوههای جو و نو نبست. اکنون جهانی تابناک و رنگین به روی او گشوده شده بود؛ ولی او در پی کشف حقایقی فراسوی دریافتههای بصری بود. آثار این دوره (۱۸۸۶ ـ ۱۸۸۸)، که غالباً حاکی از حالتی خلجانیاند، کشمکشهای درونیاش را باز میتابند (مثلاً: تک چهره خود نقاش در برابر سه پایه ـ ۱۸۸۸). او به این نتیجه رسید که برای شنیدن آهنگ زندگی طبیعت باید از شهر بزرگ و همهٔ مظاهر آن رهائی یابد. پربارترین دورهٔ خلاقیت او از هنگامی آغاز شد که در جنوب فرانسه، زیر تف سوزان تابستان، خویشتن را یکسره در دنیای پیرامونش غرق کرد. با تمامی وجودش به ندای اشیاء پاسخ گفت و با آنها در آمیخت؛ و در گدازهٔ این آمیزش، تصویرهایش شکل گرفتند. جستجوی حقیقت هستی از راه نقاشی، بازشناسی خواص وسایل تصویری را ایجاب میکرد. وانگوگ ـ تحتتأثیر سورا ـ به مطالعهٔ دقیق چرخهٔ رنگ پرداخت؛ و رنگ را چون کیفیتی مستقل که جلوههایش تابع قوانین خاصاند، در نظر گرفت. همچون گوگن، با تباینهای رنگی و نظریه عمومی رنگ چندان کاری نداشت. بلکه با کاربست آگاهانهٔ ارزشهای رنگی ناب بهشیوهٔ خاصی در رنگبندی معنادار دست یافت (مثلاً: کافه شب ـ ۱۸۸۸). بدینسان، او از راه خود به همان نتیجهای رسید که گوگن پیشنهاده بود: رنگ، بهخودی خود چیزی را بیان میکند. پس از این، رنگ برای وانگوگ همچون پلی است بهسوی قلمرو اشیائی که نشانههای پیامدهندهٔ درون آدمی هستند. خطِ بیانگر نیز مصداق دیگری از این رهیافت است. نقاش از طریق ریتم خطوط شکلساز، جوهر طبیعت و نیروی پویندهٔ اشیاء را آشکار میسازد (مثلاً، در پردهٔ کشتزار گندم و سروها ـ ۱۸۸۹). علاوه بر این، او با خطهای منقطع، هالهوار و موزون، گوئی حوزهٔ جاذبه و دافعهای میان اشیاء پدید میآورد که منجر به تغییر شکلشان میشود (مثلاً، در پردهٔ کلبهها با بامهای کاهگلی ـ ۱۸۹۰). در واقع، برای نقاش شورمندی چون وانگوگ مکاشفهٔ طبیعت مستلزم نوعی کژنمائی است. دستاورد دیگرش، زمینهسازی برای بازنمائی نوین فضاست. او در نقاشیهای دورهای پاریس از روش ژرفانمائی جوی عدول کرد؛ و در بهترین آثارش، براساس طنین و کیفیت رنگ، و یا صرفاً با رنگگزینی خاص توانست فضا را به طریقی جدید القاء کند. از این لحاظ، او را میتوان مقدم بر گوگن، و همردیف سزان دانست. مونک نخستین نقاشی بود که از کار وانگوگ اثر گرفت؛ سپس، فووها و اکسپرسیونیستهای آلمانی از دستاورد او بسیار بهره بردند. زندگی توفانی و دردناک او نیز کارمایهٔ مطلوب برای بسیاری از روانشناسان، داستاننویسان و فیلمسازان بوده است. از جمله دیگر آثارش: طبیعت بیجان: کلاه و پیپ (۱۸۸۴)؛ تک چهرهٔ باباتانگی (۱۸۸۷)؛ اتاق خواب وانگوگ (۱۸۸۸)؛ شب پرستاره (۱۸۸۹)؛ چهرهٔ خود نقاش با گوش مجروح (۱۸۸۹)؛ چشمانداز با گاری و قطار (۱۸۹۰)؛ طراحی گیاهان خودرو (۱۸۹۰) است. |