پاسخ به:مجله هنر / نقاشی
پنج شنبه 19 خرداد 1390 5:06 PM
نقاش گلها
|
در پاییز ۱۹۱۶، نیاز به یک شغل جدید و دلتنگی نسبت به مناظر شمالی تگزاس، اوکیف را بر آن داشت که موقعیت تدریس در کالج تگزاس غربی را از دست ندهد. او اغلب مواقع سفرهای کوتاهی به دره «پالو دارو» داشت. که نتیجه این مسافرتها حدود ۵۰ تا از زیباترین آثار آبرنگ او هستند. «آنجا مکانی دورافتاده و رویایی بود، جایی ساکت و یک حس بکر و دست نخورده، که شور خلق و آفرینش را در وجود من صد چندان میکرد و من از شرایطم احساس رضایت کامل داشتم.» اولین نمایشگاه انفرادی جورجیا در آپریل ۱۹۱۷ در گالری ۲۹۱ افتتاح شد. بیشتر کارهای او در نمایشگاه آن سال، آبرنگهایی بود که در تگزاس کشیده بود. کمی بعد اشتیگلیتز به خاطر پارهای مشکلات، تصمیم به بستن ۲۹۱ گرفت، اما گفت: «این درست که کار من در این نمایشگاه تمام شد، اما یک زن را به جهانیان شناساندم!» زمستان همان سال، جورجیا به آنفولانزا که آن سالها در سراسر کشور پخش شده بود، مبتلا شد. و به همین خاطر دورهای طولانی، از تدریس محروم بود و غیبت داشت، و سرانجام به همین دلیل، از کار استعفا داد. در بهار سال ۱۹۱۸، اوکیف پیشنهاد مهاجرت از تگزاس به نیویورک را با حمایت مالی «اشتیگلیتز» پذیرفت. اندکی بعد از اقامت اوکیف در نیویورک، او و اشتیگلیتز به هم علاقهمند شدند و در کنار هم زندگی مشترک خود را در کنار دریاچه جورج آغاز کردند. آنها چند سال بعد، یعنی در سال ۱۹۲۴ رسما با هم ازدواج کردند. تا قبل از آن، اشتیگلیتز که از ازدواج اول خود رضایت کامل نداشت، به تنهایی در استودیوی خود زندگی میکرد. اشتیگلیتز از سال ۱۹۲۳ تا زمان مرگش( ۱۹۴۶ ) بهطور مستمر و موثر، پیگیر و مشوق اوکیف بود. طی سالهای ۱۹۲۳-۱۹۲۵ اوکیف در مجموعه گالریهای اندرسون، اینتیمیت و امریکن پلیس، به پشتوانه اشتیگلیتز نمایشگاههای انفرادی برگزار کرد. وی در سال ۱۹۳۰ برای ویلیام چنین نوشت: «هیچگاه نمیتوانم تصور کنم که نقاشی را بتوان با هنر دیگری جایگزین کرد» اوایل دهه ۲۰، زمانی که اوکیف، مجموعه طرحهای در ابعاد بزرگش را با موضوع «گلها «نمایش داد، به عنوان یکی از بهترینها در تاریخ هنر نقاشی آمریکا معرفی شد. اوکیف در اینباره چنین میگوید: هیچکس یک گل را آنطور که هست نمیبیند؛ فرصتی برای دیدن گل نداریم، «دیدن «زمان میبرد. اگر گل را همانطور که هست نقاشی کنم، دیگران چیزی را که من میبینم نخواهند دید. بنابراین گل را همانگونه که جلوه میکند میکشم، اما بزرگ!؛ تا همگان را در شگفت آورم» تصویری که اوکیف، از گلها نشان میدهد، به همان اندازه شکننده، حساس و لطیف است که گلها! با این تفاوت که هنر همیشگی است، بدون گذشت فصلها و پلاسیده شدن. اوکیف دنیای نویی را به ما معرفی میکند، دنیایی ملموس با تمام قسمتهای بزرگ و کوچکش. نظمی دقیق که نتیجه دید بصری و ذهن واضح و شفاف اوست. سه سال بعد از مرگ اشتیگلیتز، اوکیف نیویورک را به مقصد شهر مورد علاقهاش مکزیکو ترک کرد، و آنجا به خلق آثار بسیاری پرداخت که اغلب آنها ترکیببندیهای بینظیری از طبیعت و اشیا بودند که چشم همگان را خیره میکرد. گرچه او تا زمانی که سلامت کامل خود را در سال ۱۹۸۴ از دست بدهد، همچنان با مداد و آبرنگ طرح میزد، اما نقاشی با رنگ و روغن را تنها تا اواسط دهه ۷۰ (قبل از اینکه بیناییاش را تا حد زیادی از دست بدهد ) ادامه داد. وی درسال ۱۹۸۶ و در سن ۹۸ سالگی درگذشت. در آثار اوکیف، تاثیر ماهیت طبیعی اشیا و احساسات شخصی، از انسجام غیرقابل انکاری برخوردار است. اوکیف در نقاشیهایش قوانین و واقعیات را به کناری مینهد، سپس با استفاده از رنگها و خطوطی قوی، برداشت تازهای از رویدادی عینی بهدست میدهد و به منظر جدیدی از ادراک میرسد. مورخان هنر بر این باورند که هنر و اندیشه هنری اوکیف، تا حد زیادی، تحت تاثیر آلفرد اشلیتگیز، و مدرنیستهای اروپایی بود، که از زمانی که اشتیگلیتز، او را تحت حمایت خود گرفت با آنها مراوده و آشنایی پیدا کرد. برام دییشترا Bram Dijkstra (استاد و محقق دانشگاه کالیفرنیا - سان دیگو، یکی از درخشانترین، محققان هنر مدرن) (+) در بررسی آثار اوکیف کتابی نوشته است که حاصل تحقیقات گسترده و وسیع اوست و جایگاه اوکیف و هنر او را در فرهنگ آمریکایی تا حد زیادی مشخص میکند. «دییشترا» نشان میدهد، که سبکهای جدید، و جسورانه تصویرسازی و عکسهایی که در مجلات آن دوره، ارائه شده بودند؛ بهطور حتم، بر سبک شخصی آثار اوکیف، تاثیر داشتهاند. دیشترا در مورد آثار اوکیف میگوید:«هنر او به ما اجازه میدهد که اشیا را همانگونه که او دیده است حس و تجربه کنیم و این چیستی هنر اوست. او چیره دستانه و خود آگاه، به خاطرات و حوادث زندگیاش، زندگی جدیدی در قالب نقاشی داد.» اگرچه اوکیف نقش برجسته و قدرتمندی در تاریخ هنر آمریکا طی هفت دهه گذشته داشته است با اینهمه معدودی از منتقدان بیرحمانه و به دور از انصاف او را مورد حمله قرار میدادند. به عنوان مثال، کلمنت گرین برگ، در مجله Review در سال ۱۹۴۶ نوشت: «عظیمترین، بخش آثار او بیشتر به عکاسی شبیه هستند، صبوری سرسختانهای که او به مانند یک الماسشناس در پردازش و نمایاندن، این تکههای کوچک و کدر از طبیعت به خرج داده است، هیچگونه ارزش هنری ندارند.» هماکنون نیز بعضی از منتقدان کارهای آبسترهاش را تحسین کرده و او را هنرمندی پیشرو میدانند بعضی دیگر، کارهای فیگوراتیوش را میپسندند و از او بهخاطر پایبندی به سنت با افتخار یاد میکنند. اوکیف خود در نامهای در سال ۱۹۳۲ مینویسد: «آثاری که از خاطرات و رویاهایم سرچشمه گرفتهاند مرا به واقعیت بیشتر نزدیک میکنند تا آثار عینیام.» در هر حال ما به واسطه کارهای او به این سو کشانده میشویم که به طبیعت و اجزای آن بیشتر دقت کنیم و این دستکم ما را متحول میکند. گویی هنرمند به تمامی با اصوات طبیعت عجین شده بود. در نامههایش، او باد وحشی را توصیف میکند، سکون عمیقی که در طبیعت وجود دارد، صدای حیوانات، صدای به هم خوردن برگهای درختان، همه اینها به نظر میرسد که احساسات هنرمند را برای آفرینش هنری تحریک میکند. موسیقی طبیعت و ریتم ملایم زمین، به مثابه الهامات او در نقاشی بودهاند. او موسیقی یا سکوت عمیق و خالص طبیعت و سروصدا و شلوغی محلههای منهتن، هر دو را از طریق بهکارگیری هنرمندانه رنگ وفرم بر بوم منتقل میکرد. کارهای اوکیف، بعد از ۱۹۱۵ همه از نوع کارهای انتزاعی بودند؛ رویاهای او و خاطرات و تصاویر ذهنیای که در کنار هم قرار میگرفتند. دیشترا در کتابی که در بررسی کارهای اوکیف نوشته است؛ اشاره دقیقی به این موضوع میکند: «به نظر میرسد که اشکال و فرمها در ذهنش بایگانی میشدند تا زمانی که برای به تصویر کشیدن آنها به رنگ و ترکیب رنگی مناسبی برسد.» «چیزی برای گفتن، زمانی که چیزی برای گفتن پیدا میکنم، حتی اگر دیوار به اندازهای بزرگ نباشد تا آنچه را که در ذهن دارم به تصویر درآورم، روی زمین مینشینم و همه آنچه را که در ذهن دارم، روی برگهای کاهی ترسیم میکنم» - جورجیا اوکیف (نامهای به آنیتا پولیتزر در سال ۱۹۱۵) |
ترجمه وتالیف: سمیرا تهرانی |