پاسخ به:مجله هنر / نقاشی
پنج شنبه 19 خرداد 1390 5:01 PM
نصرتالله مسلمیان
|
● نصرتالله مسلمیان ▪ متولد ۱۳۳۰ سلماس ▪ لیسانس نقاشی از دانشكده هنرهای زیبا ـ دانشگاه تهران ۱۳۵۶ ▪ ۱۸ نمایشگاه انفرادی در ایران و آلمان ▪ ۳۳ نمایشگاه گروهی در ایران، فرانسه، انگلستان، آلمان، سویس، ازبكستان، هلند، كویت، آمریكا، ارمنستان ▪ مدرس دانشگاه ▪ جایزه اول نمایشگاه نخستین دوسالانه بینالمللی نقاشی جهان اسلام ـ ۱۳۷۹ ▪ جایزه اول نخستین بیینال بینالمللی نقاشی پكن ۲۰۰۳ در سال ۱۳۸۲ در كشور چین لغتنامه دهخدا بهطور مختصر درباره شهر سلماس اینگونه توضیح داده است: شهری است در آذربایجان در میان تبریز و ارومیه و نزدیك به خوی، هوایش به سردی مایل است و... نصرتالله در محله و خانهای قدیمی از این شهر متولد شد و دوره كوتاهی از سالهای كودكی خود را آنجا سپری كرد. ورود به خانه از دالان كوتاهی شروع میشد كه انتهای آن حیاط بود. حیاطی چهارگوش با چند درخت كه در دو سوی آن اتاقها قرار میگرفت. در این خانه زندگی سادهای جریان داشت. پدر در یكی از اتاقها، اغلب تا دیر وقت شب، كفش میدوخت. فروش كفش و گاهی نیز تعمیر آن وسیله برای امرار معاش و گرداندن چرخ زندگی بود. چرخی كه كند، سخت و با تلاش فراوان به حركت در میآمد. چرخی كه حق ایستادن نداشت.حیاط خانه، بهترین مامن و محل بازیهای كودكانه بچهها است، ولی سرمای زودرس و طولانی سلماس، بچهها را به كنج خانهها میكشاند و فرصت حضور كمتری را در بیرون از اتاق یا خانه به آنها میداد. سرگرم شدن در این روزها و شبهای طولانی كار طاقت فرسایی است. لحظهای مكث كنید. پنجاه سال به عقب برگشته تا به اوایل سالهای سی برسید. باز بروید به جایی دور ـ دور و سرد ـ به سلماس كه رسیدید، چند خیابان و كوچه را باید طی كنید تا به خانه نصرتالله برسید. به داخل دالان رفته و وارد حیاط شوید. كاری به آدمها و بچههایی كه ممكن است دیده شوند، نداشته باشید. به سمت اتاقی بروید كه دو مرد و یك كودك سخت سرگرم كار هستند. كاری به مردان كه با مغار، سوزن، چرم، سندان و... به دوختن كفش مشغولند، نداشته باشید. به كودك نگاه كنید، نصرتالله را ببینید كه چگونه و با چه علاقهای غرق در ورق زدن و نگاه كردن مجلات و روزنامههای باطله است تا هر عكس كه نظرش را جلب میكرد با حوصله آنرا قیچی كند. اگر از پدرش درباره او بپرسید، حتماً به شما خواهد گفت كه چگونه روزها و ساعتها با حوصله مجلهها را ورق زده و عكسها را نگاه میكند و حتماً انبوهی از عكسهای قیچی شده را كه اغلب تصاویر كارتونی هستند به شما نشان خواهد داد. «یادم میآید كه پدر من برای گذاشتن لایههای درون كفش، روزنامه باطله میخرید. آنها را روی هم میگذاشت و با سیریشم میچسباند و به صورت مقوا در میآورد. خیلی از آن نشریات و مجلات خارجی بودند و بعضی از آنها مجلات تصویری، دارای تصاویری زنده و گویا كه برای من جذابیت خاصی داشتند.(۱)» «نمیدانم به چه مناسبت و چه كسی برای من یك جعبه رنگ خریده بود، ولی میدانم كه از گرفتنش خیلی خوشحال شدم. شكل آن جعبه و رنگ آجری آن هنوز در خاطرم زنده است. با رنگهایش برای خودم تصاویری خلق میكردم. هنوز وقتی یادش میافتم خیلی هیجانانگیز است.(۲)» پدر مردی روشناندیش و آیندهنگر و با كوره سوادی در حد خواندن و نوشتن بود. زندگی او از كودكی در كار خلاصه شده و نمیخواست فرزندانش كه رفته رفته تعدادشان هم زیاد میشد (چهار برادر و سه خواهر) به سرنوشت مشابه او دچار شوند. سلماس جایی برای رشد نداشت. شهری بود كوچك و فقیر و مردمی كه در هر صورت در آن شرایط پرورش پیدا كرده بودند. پس باید كاری میكرد و مهاجرت كرد. (۱۳۳۶) كاری سخت و جسورانه و تصمیم درستی كه تابع شرایط اجتماعی آن سالها بود. پدر هر چه داشت فروخت تا سرمایهای برای كار و شروع دوباره فراهم شود. تهران بهترین گزینه برای مهاجرت است. شهر بزرگ و پر جمعیتی كه به سرعت در حال رشد معیوب و گسترش است و پذیرای سیل مهاجران شده بود. به تهران كه آمدند، خانهای در دل بافت قدیم شهر و نزدیك بازار اجاره كردند. خانهای بزرگ ، قدیمی و تا حدی مخروبه و با اتاقهای متعدد كه هم محل زندگیشان شد و هم انبار اجناس پدر بود. سه سال در آن خانه ماندند. اجاره نشینی بود و دردسر و اجبار جابهجا شدن . پدر سخت در حال تلاش بود و مادر مشغول جمع و جور كردن بچهها و نصرتالله دریافت كه باید به تنهایی خود را با شرایط تازه سازگار كند. فارسی بلد نیست. كلاس اول دبستان را در سلماس درس خوانده بود و مدتی بعد برای ادامه تحصیل در دبستان حافظ ثبت نامش كردند.دبستان حافظ را گویا فرانسویها ساخته بودند. با معماری خاص و زیبا. مدرسهای بزرگ با كلاسهای متعدد و بافت متنوع و عجیبی از دانشآموزان. عجیب و متنوع هم به لحاظ طبقاتی كه تركیبی از فرزندان بازاریها، كارگرها، باربرها و مهاجران بود، هم از جهت سنی . «یادم هست كه برخی از همكلاسیهایم حداقل ده سال بزرگتر از من بودند. فكر میكنم در كلاس سوم بود كه یكی دو تا از دانشآموزان ازدواج كرده بودند ولی توی شناسنامهشان هم سن من بودند.» ندانستن زبان فارسی هم مشكل بزرگی در كلاس، كه درس معلم را متوجه نمیشد، بود و هم وقتی نمیتوانست با بچههایی كه او را اذیت میكردند، رابطه برقرار كند. «اما با این همه از خودم دفاع میكردم و عواقب درگیری را هم میپذیرفتم. آنقدر درگیر شدم و كتك خوردم و غلط حرف زدم تا بالاخره فارسی را یادگرفتم.(۳)» شرایط جدید و كاملاً متفاوت با گذشته به تدریج از او بچهای پرخاشگر ساخت. غرور جریحهدارش به دیگران اجازه نمیداد بیش از حد وارد حریمش شوند. همچنین دریافت كه جز خودش كس دیگری مدافع حق و حقوق او نیست و برای بهدست آوردن آنچه حق خود میداند، خودش باید تلاش كند. اگرچه سرش به سنگ بخورد «روز اولی كه به مدرسه رفتم، دوست داشتم كه روی صندلی اول بنشینم. همین كار را هم كردم. وقتی معلم به كلاس آمد به من گفت در ردیف سوم بنشینم. چارهای جز اطلاعت نداشتم، اما به محض اینكه او از كلاس بیرون رفت، بلافاصله در صندلی اول نشستم، معلم برای بار دوم با تحكم بیشتری مرا بر سرجای موردنظرش برگرداند، اما باز هم وقتی از كلاس بیرون رفت، برگشتم و همان جا نشستم. این بار كشیده بسیار محكمی به صورتم نواخته شد به طوری كه ابرویم به گوشه میز خورد و ناچار شدم با یك چشم بسته وابرویی متورم و خونآلود به خانه برگردم كه هنوز اثر زخم آن بر ابرویم به جا مانده است؟(۴) دوران دبستان سالهای انطباق با شرایط جدید بود. اگرچه اصلا نخواست و نمیتوانست نسبت به توهینی كه به لهجه او میشد، ساكت بماند. در كلاس سوم به لطف معلمی كه متوجه مهارت و تخیل او در نقاشی شد، یكی از كارهای او را در مسابقهای كه هرساله بین دانشآموزان برگزار میشد، شركت دادند. «در منطقه، اول و در صف مدرسه تشویق شدم، اما خیلی زود این اتفاق از یادم رفت.» دوران دبیرستان را در دبیرستان «هدف» خیابان كارگر گذراند. جو مدرسه كاملاً متفاوت با مدرسه قبل و بچهها نسبتاً یكدستتر است. ولی او به نوجوانی پرخاشجو تبدیل شده بود. در سال چهارم رشته طبیعی را انتخاب كرد. به درس چندان علاقهای نداشت و اهل شیطنت بود. ولی خوب دریافت كه باید هر طور شده سالهای مدرسه را به خوبی و خوشی به پایان برساند. در كلاس چندان دل و گوشی به درس معلم نمیسپرد. برخلاف دوران دبستان كه دوست داشت ردیف اول بنشیند، حالا ردیفهای آخر كلاس را ترجیح میداد. اغلب سرش پایین بود و دفتر و كتابش را سیاه میكرد. هر چه به ذهنش میرسید، میكشید. ولی هیچگاه این كار را جدی نگرفت. فقط میدانست كه به این كار علاقه دارد. زمانی رسید كه با رنگ روغن هم آشنا شد و چندتایی هم نقاشی كپی كرد، حتی دوبار بعد از شركت در مسابقات و كسب عنوانی كه به دست آورد، به اردوی رامسر فرستاده شد، ولی كماكان نقاشی برای او اصلاً امری جدی نبود. بهخصوص اینكه در درس ضعیف بود و خانواده نقاشی كردن را علاّفی و وسیلهای برای گریز از درس و خراب كردن دفتر و كتاب میپنداشتند. یك اتفاق ساده، ابتدا او را با نقاشی آشنا و سپس شیفته آن كرد و ناگریز در جریانی قرار داد كه چون رود او را با خود برد. همچنانكه هنوز هم میبرد. «كلاس یازدهم كه بودم، پدر میخواست به سفر حج برود.به اتفاق خانواده برای مشایعت او به فرودگاه رفتیم. تا لحظه پرواز فرصتی بود تا گشتی در سالن پرواز بزنم. در میان غرفهها به یك كتاب فروشی رسیدم. كتابها را كه نگاه میكردم چشمم به كتاب هنر مدرن (ترجمه و تالیف احسان یارشاطر در دو جلد) افتاد. كتاب را برداشته و ورق زدم. پر از تصاویر نقاشی بود. دیدن این همه تصاویر مرا به وجد آورد. به سرعت برگشتم و هرجور كه بود عمویم را راضی كردم تا كتاب را برایم خرید و بعد از آن با ولع عجیبی شروع به خواندن آن كردم. هنوز بعد از سالها احساس میكنم كه جمله به جمله و سطر به سطر این كتاب را میدانم.» دیپلم كه گرفت به تشویق و اصرار خانواده رفت تا در كنكور ثبت نام كند. پدر آرزوهای زیادی برای او داشت . «برای ثبت نام كنكور كه رفتم، در میان رشتههای تحصیلی، چشمم به رشته نقاشی خورد. باورم نمیشد كه میشود نقاشی هم خواند.» به هر صورت و علیرغم میل خانواده در كنكور ثبت نام كرد، و در دانشكده هنرهای زیبا دانشگاه تهران پذیرفته شد.(۱۳۵۰) سالهای دهه پنجاه با شكلگیری بحرانهای اجتماعی و آغاز جنگهای مسلحانه و اوج گیریهای فعالیتهای زیرزمینی آغاز میشود. چنین تحولی محدود به ایران نبوده و این سالها مصادف با شورشها، درگیریها، مبارزات و انقلابهای متعدد در نقاط مختلف دنیا است. در اروپا، آمریكای لاتین، آسیا و آفریقا. اتفاقاتی نظیر جنبشهای دانشجویی در اروپا، نبردها و جنبشهایی در كوبا، شیلی، الجزایر، ویتنام و... به هر حال دامنه تاثیر این اتفاقات خیلی زود به ایران كشیده شد و با توجه به زمینههای فراوانی كه از قبل فراهم شده بود، تبدیل به حركت و جنبش گستردهای شد و دانشگاهها (بهخصوص دانشگاه تهران) به مهمترین كانون چنین جریانی تبدیل شدند. فضای دانشگاهها اغلب بستری آماده برای جذب دانشجویان به یكی از دو شكل گرایش به چپ و یا مذهبی بود كه بیشترین پایگاه اجتماعی را در دانشگاهها پیدا كرده بودند.دانشكده هنرهای زیبا اولین مكانی است كه مسلمیان بهطور تخصصی و نسبتاً حرفهای با مقوله آموزش نقاشی روبهرو میشد. تا پیش از این اصلاً به طور جدی با طراحی یا نقاشی درگیر نشده بود. در دانشگاه وقتی توان بیشتر برخی از همكلاسیها را دید، جبران عقب افتادگی، مهمترین هدفش شد. تلاش جانانه و پیگیر. استاد طراحی او «علی آذرگین» است و به خوبی روش طراحی و بازنمایی واقعیت مشهود را به آنها آموزش میدهد. سال اول بیشترین ذهنیت و تلاشی كه داشت، صرف فراگیری اصول اولیه شد. با دقت راهنمایی استادان را فرا گرفت. كافی بود نكتهای را یك بار بشنود، تا برای فهم آن همه همت خود را بهكار بندد. سال دوم، با درك شرایط اطراف و آرامش بیشتری همراه است و فرصتی بود تا آدمهای اطرافش را بهتر ببیند و بشناسد. به تدریج با بحثهای آنها همراه شد و آشنایی با كتاب آغاز میشود. «تا ابتدای سال دوم به هیچ عنوان نتوانستم از فضای متعارف، تنگ و بسته گذشته، خودم را جدا كنم. اولین كتاب ادبی غیر درسی را در همین سال خواندم. مدیر مدرسه جلال آلاحمد.» كمكم با نام شاعران و نویسندگان بیشتری آشنایی پیدا كرد: شاملو، نیما، صمد بهرنگی، غلامحسین ساعدی، داستایوفسكی، گوركی، چخوف و... بهاین ترتیب در سال دوم از یك سو تشنه كار بود و از سوی دیگر دیوانه مطالعه. در سال سوم دانشجویی، روحیه یك عصیانگر را یافت. ویژگی خاص این سالها را نباید فراموش كرد. جامعه به شدت در حال تحول بود و عامه مردم، بهخصوص اقشار زحمتكش و فقیر و طبقات فرو دست جامعه، موضوع و محور این تحول بودند. مسلمیان با همه وجود، خود را مدافع و متعلق به این قشر میدانست. در برابر هر چیزی كه با خلق و یا برای خلق بیگانه بود، موضع گرفت. به تدریج بینش اجتماعی و سیاسی او سمت و سوی مشخص پیدا كرد. «بیشتر بیعدالتی اجتماعی بودكه ذهن من را به خود مشغول میكرد. میبایست از زوایای مختلف به این مسئله نگاه میكردم. برای اینكه ریشه این بیعدالتی را كشف كنم به مطالعاتی نیازمند بودم، از همین زاویه بود كه بیشتر به مطالعه پرداختم و به طبقات محروم و زحمتكش جامعه جلب شدم. در آن سنین انسان گرایش زیادی به اخلاقیات، پاكی، عدالت و آزادی دارد.» سرمایهداری جهانی و تمام عواملی كه به آن وابسته بود، به عنوان ریشه فقر و بیعدالتی شمرده شد و تمام موضعگیریها بر علیه آن سمت و سو پیدا كرد. این نگرش در ادامه تحلیل خود، تفكر مدرنیستی را، تفكری مردود و ثمره نظام سرمایه داری میشناخت و بنابراین نقاشی مدرن نیز بخشی از این تفكر و بیاعتبار شمرده شد. حمایت دربار در رژیم گذشته از نوگرایی و فقدان ریشهی اجتماعی و فرهنگی آن، به علاوه تضادها و تناقضاتی كه در جامعه سنتی برانگیخته بود، به این تفكر دامن زد. اغلب اساتید دانشكده هنرهای زیبا نظیر؛ سودابه گنجهای، ایراندخت محصص، ماركو گریگوریان، محسن وزیری و... كه از نقاشان نوگرا و مدافع آن بودند، در تیر رس مخالفتها قرار گرفتند. «فضای غیر فیگوراتیو و فرمگرا در نقاشی، هم در بیرون و هم در دانشگاه را مغایر دریافت خودم از هنر میدانستم. فكر میكردم در حالی كه دربیخ گوش ما چه در ایران و چه در نقاط دیگر دنیا، اتفاقات زیادی در حال رخ دادن است، هنری دارای ارزش است كه دارای حرف و بیان و دغدغههای اجتماعی باشد و انسان را در كانون خود قرار دهد. بنابراین در برابر آموزش دانشگاه كاملاً موضع گرفتم. به رغم همه موضعگیریها در این دوره، تمام دینی را كه نسبت به كلاسهای درس رویین پاكباز دارم را نمیتوانم انكار كنم.» انكار شدید آموزش در دانشگاه، موجب شد تا مسلمیان كمتر عنایتی به كلاسهای دانشكده داشته باشد. بعد از چهار ترم، دیگر كلاسهای طراحی برای من تكراری شده بود. در عوض، روزهای زیادی به جنوب شهر رفتم و در بیغولهها، قهوهخانهها و از كارگران و مردم محروم اجتماع طراحی كردم.» نقاشیهای او نیز سمت و سوی آثار نقاشان انقلابی مكزیك به خود گرفت. «بسیار پر انرژی بودم و شر و شور زیادی داشتم و این انرژی، پرخاشگری و فرافكنی را بیشتر در آثار اكسپرسیونیستی و جاهطلبانه نقاشان مكزیك میدیدم.» همچنین نگرشهای او در این زمان جهت گیری مطالعات او را ـ كاری كه زیاد به آن میپرداخت ـ نشان میدهد. در كنار اینها سخت درگیر فعالیتهای صنفی دانشجویی كه وسیله و روشی برای مقابله با شرایط موجود شمرده میشد، نیز بود. «از جمله فعالیتهایی كه در این زمان داشتم، تشكیل یك انجمن به اتفاق گروهی از دانشجویان، در بخش تجسمی كه وظیفه آن گردآوری كلیه منابع و مقالاتی بود كه در دانشگاه كمبود آن را احساس میكردیم. یادم هست از جمله كارهایی كه در این گروه انجام دادم، جمعآوری و مطالعه مقالات منتشر شده مربوط به نقاشی در كتابها و مطبوعاتی بود كه از اوایل سالهای سی تا آن زمان به چاپ رسیده بود. سال ۱۳۵۵ برای اینكه فرصت بیشتری برای برآوردن خواستههای خود داشته باشد، از خانواده جدا شد و زندگی مستقلی در پیش گرفت. به زودی زمان اولیه پروژه پایانیاش فرا میرسید و میخواست كه آخرین نقاشیهایش در دانشگاه، مانیفست او و بیانیهای باشد، در ستایش چیزهایی كه برایش تقدس داشتند، برعلیه آنچه انكار میكرد. پس به موضوع «مهاجرت» پرداخت. مسئلهای كه جیراً روستاییان را درگیر ساخته، چهره اندوهباری به حاشیه شهری بزرگ بخشید. نكتهای كه بیارتباط به زندگیاش نبود. یادداشت نسبتاً مفصلی بروشور اولین نمایشگاه انفرادی در سالن دانشكده هنرهای زیبا تلاش برای تبین دیدگاه او در این زمینه است. «...و از این طریق بخش كشاورزی و صنایع بومی كه قبل از این در این گونه ممالك، بخش عظیم نیروی انسانی را در خود جای داده بود، رو به انحطاط میگذارد، نیروی كار آزاد شده، گرسنه، و وامانده راهی دیار خوشبختیهای كاذب میگردد. در اینجا است كه تاثیرات متقابل «توسعه اقتصادی شهرها» و «نابودی زمینهای زراعی» گسترش هر چه بیشتر شهرها و نتیجتاً، مشكلاتی چون ترافیك، مسكن، بورس بازی زمین و حاشیه نشینی و... و از همه مهمتر توزیع ناعادلانه ثروت و ناهماهنگی فرهنگها به وجود میآورد.» «مهاجرت روستاییان به شهر، تبعات اقتصادی و اجتماعی زیادی داشت و رفته رفته به بحرانی تبدیل میشد كه اشكال سیاسی نیز مییافت. چگونگی كنده شدن روستاییان از روستا، مهاجرت آنها به شهر و تبدیل شدنشان به كارگران ساده و روز مزد، موضوع یكی از تابلوهایی بود كه در ابعاد۵۵*۳ به متر نقاشی كردم. تخریب خانههای مهاجرانی كه شبانه در تپه معروف «زورآباد» در كرج ساخته بودند و درگیریهای آنها با ژاندارمری، موضوع دیگر پروژهام شد.» این آثار به اتفاق تعدادی دیگر، در سال ۱۳۵۶ ارایه شد. به رغم بار سیاسی و ضدیتی كه با رژیم گذشته داشت، در دانشكده و هنگام قضاوت، نه تنها به عنوان آثاری ممتاز شناخته شدند، بلكه این امكان و فرصت هم به او داده شد تا در سالن بزرگ گالری دانشكده، آنها را به نمایش بگذارد. «این نمایشگاه بعداً با تقاضاهای زیادی برای تكرار مواجه شد. از جمله «تالار نقش» در میدان توحید، كه قرار بود آثار، پانزده روز در معرض دید باشند، ولی به علت استقبال بسیار خوبی كه از آنها صورت گرفت، چهل و پنج روز طول كشید. دلیل آن نیز مطابقت این آثار با اوضاع اجتماعی و روحی و روانی مردم در آن سالها بود. این نمایشگاه در شهرهای سمنان و شیراز نیز به نمایش گذاشته شد.» روزنامه كیهان در نقدی درباره این نمایشگاه نوشت: «...نقاش واقعگرای دیارمان در اولین نمایشگاه فردی خود، به راستی ذات پویای واقعیت را از درون خطوط محكم و پر حیات، با طنینی هر چه رساتر به بیننده القا كرده و نقش زندگی امروز تودههای ما را با صراحت بر بومهای خود آورده است.(۵)» لیسانس كه گرفت به سربازی رفت. همین سال نیز ازدواج كرد. بعد از گذراندن دوره آموزشی، به عنوان افسر وظیفه به مهدكودكی در قصر فیروزه تهران، به خدمت گمارده شد. «دوران خدمت در قصر فیروزه و مسئولیت كم اهمیتی كه داشتم، برایم فرصتی فراهم كرد تا روز و شب به مطالعه كتابهایی بپردازم كه قبلاً در حسرت خواندنشان بودم.» بعد از شانزده ماه خدمت و با پیروزی انقلاب معاف شد. (۱۳۵۷) شانزده ماه خدمت سربازی، نه تنها خلوت و زمان مفیدی برای مطالعه فراهم كرد، بلكه فرصتی شد تا دوری از تب و تاب حاكم در دانشگاه و فعالیتهای صنفی و سیاسی، به بررسی و بازبینی كارها و اندیشههای خود بپردازد. در این بازبینی، پرسشی كه مطرح شد، درباره چیستی و ماهیت «ذات هنر» بود و ارتباطی كه در طول تاریخ حیات بشر میان ایدئولوژی از یك سو و هنر از سوی دیگر شكل گرفته است. نطفه اولین تردیدها بسته شد. بازتاب این تردیدها، كمرنگی فعالیتهای او در بعد از سربازی است.سال ۱۳۵۸ برای تدریس در دانشكده هنرهای زیبا، دعوت به همكاری شد. تدریس سبب مرور جدیتر او نسبت به دانستههایش شد. تردیدهایش به اوج رسید. «متوجه شدم كه این نوع نقاشی، درست است كه به نوعی مخاطب زیادی دارد و اینبه گونهای برای آنها حسن به حساب میآمد، اما وجه بارز ایدئولوژیك، مانع از آن میشد كه بتوانم از سطح واقعیتها وشعارها پا را فراتر بگذارم. در واقع، درست در زمانی كه استقبال خیلی خوبی از این گونه نقاشی میشد، خود به شخصه شاید شدیدترین انتقادها را نسبت به این نقاشی آغاز كردم. باید راهحلی از نظر فكری، اندیشه، زیباشناسی و... پیدا میكردم كه گرفتار محدودیت فكری و در سطح واقعیتها ماندن نشوم. چارهای نداشتم، این دیگر برایم كافی نبود. به همین دلیل، در سال ۵۷ و ۵۸، دیگر اینگونه نقاشی نكردم، و به مرور به این نتیجه رسیدم كه به جای یك نگرش بیرونی به واقعیتها و مسائل اجتماعی، بهتر است نگاهی درونگراتر و- به اعتباری- فلسفیتر به سرنوشت انسان داشته باشم و در واقع، بكوشم كه به مفهوم واقعیتری از جنبههای عاطفی، احساسی و اندیشگی و معظلات جامعه خودی و زندگی پیرامونیام نزدیك شوم.»(۶) مسلمیان در سال ۱۳۵۹، به عضویت هیئت علمی دانشكده هنرهای زیبا در آمد و در اولین موج اخراج اساتید دانشگاه بعد از انقلاب فرهنگی اخراج شد. اخراج از دانشگاه، درهای دیگری را نیز به روی او بست و بیكاری آغاز شد. بیكاری به علاوه ترس و نگرانیهای تازهای كه یافته بود، همچنین تردیدهای او، روزها وروزهای سختی را برای او رقم زدند. «نقاشی كه قبلاً میكردم، دیگر برایم جذابیتی نداشت، تصویر روشنی هم از نقاشیای كه باید در آینده به آن دست مییافتم، نداشتم و در واقع در موقعیت برزخ قرار گرفته بودم.»(۷) با این وجود تاب آورد و ماند. با حضوری بسیار كمرنگ آنقدر كمرنگ كه دوستانش رفتهرفته پذیرفتند كه به اتفاق خانواده برای همیشه از ایران رفته است. سال ۱۳۶۲ در تلاش برای یافتن خلوتی تازه در نقطهای اطراف كرج خانهای ساخت و ساكن شد. «زمانی كه در مهرشهر ساكن شدم، هنوز هیچ خانهای در اطراف خانه من ساخته نشده بود وبه شدت ناامن بود. حتی شش ماه اول هنوز برق نداشتیم. اما با این وجود این خلوت و تبعید خود خواسته را ترجیح دادم.» در خانه جدید فرصت كار و تمركز روی آن فراهم شد و توانست تا مستمرتر و منسجمتر به نقاشی بپردازد. «سعی كردم بر كنار از اتفاقات و جنبههای بسته فكری كه مانع آشناییام با مفاهیم مدرنیته میشد و حتی ضدیت با آن را برمیانگیخت، از طریق مطالعه و جستجو تجدیدنظر كنم. تلاش كردم تا روزبهروز به افقهای روشنتر و تجربیات متنوعتری پیدا كنم. بیشتر طراحی میكردم و كمتر نقاشی، ولی به هرحال موضوع جنگ در آن مقطع عمدهترین تمی بود كه مرا به خود جلب میكرد.»(۸) این تم ادامه پیدا كرد و تا مدتها موضوع نقاشیهای من شد. منتها با نگرش و نگاه زیباشناسانهای كه دیگر عوض شده و سیطره ایدئولوژی را بر نمیتابید و به مسائل اساسی انسان میپرداخت.»مسلمیان در شرایط جدید اولین نمایش تجربههای تازه خود را در خانه به نمایش گذاشت. (۱۳۶۵) كه مورد استقبال قرار گرفت. نمایش بعدی آثار او به یك سال بعد در گالری سیحون اتفاق افتاد. (۱۳۶۶) از این نمایشگاه هم استقبال شد و بازتاب نسبتاً خوبی در مطبوعات یافت و گویا مایه دردسری برای گالری سیحون «نیز شد.» موضوع نقاشیها، مانند سال گذشته جنگ است، اما به لحاظ ساختاری، این نمایشگاه، تفاوتی بنیادین با نمایشگاه او در سال ۱۳۵۶ داشت. مسلیمان در آثار جدید، به جای استفاده از زبان توصیفی، روایی و قواعد سنتی سه بعد نمایی گذشته، با تكیه بر جنبههای بیانی و خواص ذاتی عناصر بصری، آثارش را شكل بخشید. او در پردههایش از عناصر آشنایی مانند زن، تیرآهنهای خمیده، هلال ماه، قارچ هندوانه، میز و... بهره برده و به مدد اسلوب آزاد، رنگهای نسبتا درخشان و برشهای تیزی كه به وجود آورد، بر جنبههای اكسپرسیونیستی آنها تاكید كرد. محمد مختاری در نقدی راجع به این نمایشگاه نوشت: «گزینش یا تاكید مسلمیان بر عناصری است كه در عین سادگی؛ پیچیدگی و تنوع واقعیت را ارائه دهد. تیرآهنهایی كه در تكنیك دقیق و گاه جسارتآمیزی با گواش و رنگ روغن مجسم شدهاند، هم نشانگر خشونتاند و هم بیانگر ویرانی. هم تاسف و دریغ و خشم نسبت به نفی شدگی كاركرد اصلیشان ر اكه سازندگی است، ارائه میدهد و هم نمود تهدیدگری آنها را در جوی كه به ویرانگری علیه انسان دامن زده شده است، القا میكند.» فیروزه مهاجر نیز مینویسد: «در مورد نقشمایه تیرآهنها نیز مسلیمان به مدد دگرگونسازی نقشها بدون انتزاعی كردن مطلق آنها، روایتی از رابطه تحریف شده، میان انسان و محیط زندگی او را باز میگوید.(۹) نمایشگاه مسلمیان در موزه هنرهای معاصر تهران در سال بعد (۱۳۶۷) نیز ادامه كارهای دوران جنگ وی است. برپایی نمایشگاههای اخیر فرصت مغتنمی برای نقد و ارزیابی دوباره از نقاشیهای سالهای جنگ است. تردیدها باز آغاز شد. «من واقعاً در سالهای ۱۳۶۶ به سطحی از اشباعشدگی در فرافكنی احساسات رسیده بودم كه دیگر برایم كافی بود. باز دچار تردید شده بودم. سعی كردم خود را خارج از این حیطه قرار دهم، ولی همان لحظهای كه شروع به كار میكردم، این احساساتگرایی بود كه حاكم میشد. به هرحال دچار بحران شده بودم و سعی كردم خودم را یك جور از این برزخ نجات دهم. بین سالهای ۱۳۶۶ تا ۱۳۶۹ كمتر نقاشی كردم. همیشه میل به نقاشی داشتم ولی نمیتوانستم، مسیر قبلی دیگر برایم جذابیت نداشت. با آنكه دوره بسیار خوبی برای من بود. خارج شدن از این مرحله خیلی دردناك سپری میشد، ولی تحمل و پیگیری میكردم. رفتارم مثل كسی بود كه در تاریكی حركت میكند. ذرهذره جلو آمدم. تلاش بسیار طولانی در نقد، بررسی و كنكاش. از یكسو به بررسی آثار نقاشان ایرانی در بین سالهای سی تا قبل از انقلاب پرداختم. سعی كردم ضعفها، قوتها، كمبودها و دستاوردهای آنها را شناسایی كنم و از سوی دیگر با مطالعات پیگیر خود، تلاش كردم تا درك بهتری از موقعیت هنر جهانی كسب كنم. در كنار همه اینها بومی بودن و جهانی شدن برایم مسئله مهمی شد. احساس كردم كه باید به اعماق گسترده فرهنگ خودی، نقب عمیقی بزنم تا آن را بهتر بشناسم. روزهای زیادی از صبح تا شب در آتلیه حضور داشتم، بیآنكه حتی از در بیرون بروم تا مبادا ذهنم تمركزش را از دست بدهد. مشكل بود، ولی تحمل كردم و عاقبت ثمرداد. سال ۱۳۶۹ اولین جرقههای رویكرد جدید، در كارهایم نمایان شد. در كارهای كوچكی به ابعاد cm ۱۸* ۱۸ و دریچهای باز شده كه در سالهای هفتاد ادامه یافت و گسترش پیدا كرد.» كنكاشهای این دوره در گالری سیحون به نمایش گذاشته شد. (۱۳۶۹) نویسندهای نخستین تلاشهای او در رجوع به سنتهای تصویری ایران را اینگونه نقد كرده است: «مسلمیان بر پشتوانهای از سنت نقاشی- تكیه دارد كه سخت متكی به كلام و روایت است و چنین پس زمینهای، یك نقاش آگاه را همواره با تضاد بین دو قطب روبهرو میكند: نفی بیان ادبی از سویی و ایستادن آستانه بر نقش و نگار هنری شكوهمند كه گویی جذبهاش كشش به سوی تمامیت ذاتی آنرا بر میانگیزد... آثار مسلمیان در مرزی حركت میكند كه در نهایت به این دوگانگی پاسخ میدهند. شاید این دوگانگی ویژگی خاص این دوره از نقاشی است. دورهای كه میرود تا بیانی مستقل و مشخص برای زبان تصویری جستجو كند و در این عرصه آثار مسلمیان بخشی از تاریخ تحول زبان تصویری ما را میسازد. مسلمیان فرزند این دوگانگی است. با این حال او تلاش كرده است تا بر حركت سطحی نقاشیهای دهههای چهل و پنجاه خط بطلان بكشد و جایگاهی برای این هنر به دست آورد كه پیش از این نداشته است. از این زاویه آثار مسلمیان سخت قابل تأمل است.»(۱۰) از این به بعد مسلمیان به طور مستمر، تقریباً هرساله یك نمایشگاه انفرادی برگزار كرده. در نمایشگاه بعدی او در گالری سیحون (۱۳۷۰) میتوان تغییر مهمی را در كارها شاهد بود. در این دسته از آثار كه فاقد فشردگی فضا و تیرگی رنگهای گذشته است، انبساط عناصری گسترش یابنده در فضایی غالبا روشن، شاهد هستیم. به عبارتی فضای یك پارچه گذشته را به فضایی پاره پاره و چند بخشی و ناپایدار تبدیل كرد و این شیوهای برای بیان تجسمی موقعیت كنونی بشر شد. این تجربه و دستآورد جدید، اساس و پایهای در تداوم كارهای او در طی پانزده سال اخیر شده است. وی تجربیات پانزده ساله اخیر خود را اینگونه توضیح میدهد: «سرنوشت انسان و پرداختن به آن، محور اصلی آثارم است، و همیشه به نوعی در نقاشیهایم فیگورانسانی حضور داشته است. در كنار این نگاه، گذشته فرهنگی نیز برایم مطرح شده بنابراین در دو جهت باید تلاش میكردم؛ یكی در جهت آشنایی عمیقتر با میراث فرهنگی و دیگر اینكه چگونه خواهم توانست ما به ازای تصویری برای آنها به وجود بیاورم. به این ترتیب و با تلاش بسیار در اوایل سالهای هفتاد چارچوب اولیه شكل گرفت. در سالهای بعد بیآنكه نقاشیهایم ارتباطشان با آن اصل اولیه قطع شود، در هر دورهای، بخش یا زاویهای از آن را كه نظرم جلب كرد، بیشتر به آن پرداختم. مثلاً یك زمانی رنگ به مفهوم ویژه و زمانی دیگر فضا به مفهوم خاص برایم مطرح بوده است. زمانی دیگر فیگورها در دل رنگ و فضا به حالت انفعال حضور داشتند، بعد از مدتی نیز این فیگورها بودند كه تفوق پیدا میكردند. ساختار كار در هر زمانی از یك زاویه باز شده است. یك زمانی وجه آبستراكسیون برایم جذابتر شد و در آن زمینه شروع به كار كردم. مدتی نیز رجعت به گذشته و موزونی و ناموزونی تجربه زیستن كه در دل این كارها میتوانست حضور پیدا كند. ناموزونی بیشتر آنجا بود كه برای بار اول تصاویر مستند و خاطرات خودم از نقاشان و كارهایشان مطرح شدند و یا بخشی از این خاطرات مثل طراحیهایم، چاپ سنگیها و یا حتی عكاسی به طور مستند را وارد كارهایم كردم.» رویین پاكباز در نقدی پیرامون نمایشگاههای وی در سال ۱۳۷۴ مینویسد: «مسلمیان، در عین نوگرایی، یك نقاش كاوشگر در میراث گذشتگان نیز هست، و بنابراین در كار خود توجه خاصی به نگارگری قدیم ایرانی نشان میدهد. نتیجه این رویكرد او به سنت نگارگری را در طرز تجسم چهرهها و حالتها، در گزینش رنگهای درخشان و خطوط منحنی و در نفی مقیاسها و ابعاد طبیعی میتوان تشخیص داد. اما علاوه بر این، او میكوشد با بهرهگیری از دستاورد تجسمی نگارگران قدیم، به نوعی فضای خیالی چند ساحتی دست یابد تا بتواند ارتباطی درونی میان پدیدهها و رویدادهای مختلف برقرار كند. مسلمیان یك نقاش تصویر آفرین است؛ بنابراین در روند آشنایی زدایی از چیزها، روابط و موقعیتها به انگارهای معنادار جدید میرسد. چنین است كه مثلا مرغی زرد، هلالی سرخ و نیمرخی آبیفام در تركیب با هم به یك ایهام تصویری بدیع بدل میشوند. نكته آن كه نشانهها، نمادها و انگارها از یك پرده به پرده دیگر معانی متفاوتی به خود میگیرند.» سعید شهلاپور نیز در گفتوگویی كه قبلاً به آن اشاره شد، كارهای این دوره او را اینگونه شرح میدهد: «به نظر من ویژگی اصلی كار مسلمیان دل مشغولی خاصی است كه در تمام آثارش خط پیوستهیی دارد- حتی در كارهایی كه جنبهی عاطفی یا شاعرانه كار غنیتر است- مسائل اجتماعی دور و بر نقاش همواره ذهناش را مشغول كرده است. من شعرهای پابلونرودار را دوست دارم چون وقتی عاشقانه شعر میگوید، سیاسی است، وقتی سیاسی شعر میگوید عاشق است، این دو عنصر اصلی زندگی او از هم تفكیك ناپذیراند و همیشه درهم تنیدهاند. كارش گاهی به این میگراید و گاهی به آن. یكی از جذابیتهای كار مسلمیان این است كه در آن دو عنصر اصلی زندگی- كه یكی خیلی عام است و مشكلات و شرایط انسان معاصر را در هر دوره و هر شرایطی در بر میگیرد، و یكی هم مسایل خاص و عاطفی انسان است- از یكدیگر تفكیك ناپذیراند. در هر دورهیی زبان و ساختار كارهای مسلمیان متناسب با این مسایل تغییراتی كرده است و روزبهروز غنیتر و وسیعتر شده است. توان هنری نقاش به نقطهای رسیده است كه كل كار به چشم میآید؛ یعنی همه عناصر هم سوو هم جهت با كار در خدمت دنیای فكری و ذهنی هنرمند در آمدهاند. من به آن نقطهای میاندیشم كه هنرمند در خلق اثر كار خودش را میكند، اما نگرش زیباشناختیاش در لكههای ساده و رنگ هم نمود مییابد.»(۱۱) همچنین داریوش منادی، ضمن گفتگو با نصرتالله مسلمیان پیرامون آخرین كارهای وی، با اشاره به عناصر و اجزا پارهپاره و بعضاً متناقض آثارش، از او میپرسد: آیا میتوان بر این از هم گسیختگی و تعلیق به عنوان یك ویژگی در آثار متاخرتان دست گذاشت و مسلمیان پاسخ میدهد: «بله. در مجموع، این كه زندگی متناقض است و به هیچ قطعیتی نمیتوانم نزدیك شوم، نیاز به شكلی از زیباییشناسی را برایم مطرح میكند. نقاشیهای من، خارج از عقایدم شكل نگرفته است. از اینرو مداوم سعی میكنم از كشف و دریافتهایی كه دارم به معادلهای نقاشانه برسم و به یك ساختار منسجم در نقاشی نزدیك شوم تا به آن تشخص لازم كه بین یك اینچنین اندیشه و تجربهای هست، دست یابم.» باز پرسیده میشود: این اجزا از كجا میآیند؟ «اینها در كل زندگی وجود دارند. این حضور ناموزون اجزای مختلف كه ما احساشان میكنیم در تجربه شخصی ما و جامعه ما به چشم میخورد. ناموزونی یك ویژگی در جامعه است. زیست هم زمان عناصر ناموزون، در زمان و مكان كنونی كه ما آنها را تجربه میكنیم و در بسیاری از موارد، با این اجزا هنوز تصفیه حساب قطعی نكردهایم، این اجزا در كنار دیگر عناصر در زندگی امروز و آینده ما حضور قطعی دارند و طبیعی است كه در كار من جمع میشوند و در ذهن من نیز وجود دارند.»(۱۲) |
پی نوشت: ۱ـ ناصر حریری. درباره هنر و ادبیات گفت و شنودی با جلیل ضیاپور و نصرتالله مسلمیان نشر آویشن ۱۳۸۷ / صفحه: ۷۹ ۲ـ پیشین. صفحه: ۷۹ ۳ـ پیشین. صفحه: ۸۲ ۴ـ پیشین. صفحه: ۸۲ ۵ـ فرح نوتاش. دوران رخوت هنر نقاشی ایران به سر میآید. كیهان، شماره ۱۰۳۲۷، ۱۳۵۶، صفحه:۱۶ ۶- نگاه نقاشی سختترین كارها است. گفتگوی فائزه شاملو با مسلیمان. ضمیمه اطلاعات. شماره ۲۲۷۵۸ اردیبهشت ۱۳۸۲ ص ۴ ۷- پیشین ۸- پیشین ۹- فیروزه مهاجر ماهنامه مفیدشماره سوم دوره جدید شماره مسلسل ۱۴- ۱۳۶۹- ص ۴۵ ۱۰- احمدرضا دالوند. بیانی مستقل و غنی. آدینه شماره ۴۷. تیرماه ۱۳۶۹. ص ۳۳ ۱۱- تعلیق و فضای چندساحتی نقاشی معاصر. پیشین. ص ۱۱۳-۱۱۲ ۱۲- تعلیق در نشانهها- داریوش خادمی. تندیس. شماره۶ - اردیبهشت۱۳۸۲ ص ۸ نویسنده : حسن موریزی نژاد |
دوهفتهنامه هنرهای تجسمی تندیس |