پاسخ به:مجله هنر / نقاشی
پنج شنبه 19 خرداد 1390 12:40 PM
مسعود عربشاهی: نقاش و مجسهساز
|
▪ متولد: ۱۳۱۴ تهران ▪ فوق لیسانس معماری داخلی: هنركده هنرهای تزیینی (دانشگاه هنر) ۱۳۴۷ ▪ ۱۹ نمایشگاه انفرادی در ایران، آمریكا، فرانسه ▪ ۴۰ نمایشگاه گروهی در ایران، آمریكا، فرانسه، سوییس، تونس، ایتالیا، مغرب، انگلستان ▪ تصویرگری كتاب «اوستا از دیدگاه هنر نو» ۱۳۵۷ ▪ چاپ كتاب RELIEF IN ARCHITECTURE (نقشبرجسته در معماری) به زبان انگلیسی ۱۳۵۹ ▪ چهارمین بیینال تهران (جایزهی اول هنرهای زیبای كشور) فروردین ماه ۱۳۴۳ ▪ جایزهی اول در نمایشگاه بینالمللی مناكو ـ فرانسه ۱۳۵۲ ▪ جایزهی اول در نمایشگاه به مناسبت روز مادر ۱۳۵۲ ▪ جایزهی اول در مسابقهی مجسمهسازی برای یكی از پاركهای جنوب تهران. ۱۳۵۳ ▪ «علاقه من به نقاشی و پرداختن به آن شاید نخستین اتفاقی بود كه دریافتهام و ریشهی آن در تمام تار و پودم تنیده شده. در زندگی به سكوت، تنهایی و انزوای درونی خو گرفتهام، و این از گذشتههای دور و از كودكی با من بوده، و بعدها ریشه گستردهای یافته است.» پدر، مادر و فرزند جمع سه نفرهی خانوادهای را تشكیل میدادند كه بیشترین اوقات كودكی مسعود در میان آنها سپری شد. روزها، ماهها و سالهای تنهایی. تنهایی و سكوت. و صدای پرندگان، نغمههایی بودند كه این سكوت را میشكست. هر صبح با همین نغمهها بیدار میشد. قبل از اینكه گوش او قادر به تفكیك صداها باشد، چشمهایش خیره، دقایقی طولانی جست و خیز پرندههای كوچك را دنبال میكرد. پرندههایی كه با آواز و صدایشان، فضایی سرشار برای بروز عواطف او میساختند. مادر كه زنی تحصیل كرده و دانا بود، تنها همبازی و بزرگترین مأمن ایام كودكیاش شد و از خلال بازیهای خود با او، سعی كرد تا علاقه و توانایی های او را كشف كند. به تدریج طبع لطیف و عشق او را به دنیای رنگها وشكلها شناخت و نقاشی و شكلسازی به مجموعه بازی های آنها اضافه شد. شكلسازی را از طریق چیدن كنار هم و سوار كردن مكعبهای رنگین، بعد با خرده سنگها و چوب، كاغذ، گِل و... . هر كدام چه زیبا تخیلاتش را تجسم میبخشیدند. اگرچه ترغیب، تشویق و همراهیهای مادر بود كه روزبه روز او را بیشتر به سمت هنر میكشاند. ولی مادر بازهم حضور مهمتری در زندگیاش داشت. «هنر و لطافت آن برای من همیشه به بینیازی و درك و دریافت هستی منتهی شده و مادیات هرگز نتوانسته در آن نقش و حجمی داشته باشد. این درك و دریافت را قبل از هر چیز مدیون مادری هستم كه در وهلهی اول شكل درست زندگی كردن را به صورت بنیادی به من آموخت.» مسعود عربشاهی در تهران و در سال ۱۳۱۴ متولد شد، ولی خواستگاه اجدادی او زادگاه پدرش «كَنك»، روستایی كوهستانی میان قم و كاشان و همجوار با كویری كه تا چشم كار میكند زمینی است كه در آفتاب پر تلألو و سوزان، در تاریكی شبهای سردش، در انبوهی از هزاران هزار ستاره، چشمكزنان تیرگی و سیاهی شب را نور باران میكنند، به قدری نزدیك زمین احساس میشوند، كه به نظر با كمی تلاش میشد آنها را با دست گرفت و بارش ناگهانی شهابسنگهایش كه سرشار از زیبایی است، حسی عمیق و خوفی غریب، وجود آدمی را سرشار میكند. در تابستان وقتی از قم به سمت كاشان تغییر مسیر داده و از جادهی بسیار گرم و سوزان حاشیهی كویر به طرف سلسله كوه «تخته پلنگ» پیش میرویم، و در مسیری طولانی با عبور از روستاهای سلم، خورآباد، سیرو و رجان، حضور سبز باغهای كهك در دامنهی كوه، نوید استراحت دلچسبی برای مسافران خسته، گرمازده و تشنه است. روستایی با قدمت بسیار، تبعیدگاه ملاصدرا و خلوتگاه درویشان و مردان معتكفی، كه در زمان صفویه، شلوغی، تجارت و سیاست را در اصفهان تاب نیاورده و به آنجا كوچ كرده بودند و مردمی سختكوش، كه با مشقت بسیار آب را از دل كوه و زمین به دست میآوردند و آن را كه حضورش، سبزی و رویش بود، با دل و جان پاس میداشتند. آب اندك بود و زمین بسیار، و كفاف تشنگی آن را نمیداد. پس در كنار كارهای كشاورزی، باغداری و دامداری، كتان و كرباس هم میبافتند. صبورانه هر روز صدها تار و پود رنگین را در هم میتنیدند تا پارچهای پر نقش بافته شود. ده پر بود از كارگاه های كوچك و بزرگی كه زنان پیر و جوان، در آنها مشغول بودند. مسعود اوقات زیادی از زندگی را در كودكی و نوجوانی به آنجا میرفت. پدربزرگش در كَهك زندگی میكرد. طبیب بود و نزد مردم ده احترام بسیار داشت. افق بیانتها، شبهای پر ستاره، سبزی باغ ها، درختان پر میوه، صدای حضور آب، شر و شور پرندگان، مزارع، دامها، حیوانات خانگی، خانههای گلی، رنگ خاك، كرباسها و رنگهای دلپذیر نخها و... همه چیزهایی بودند كه او تشنهی دیدنشان بود و تأثیر عمیق و ماندگاری بر «وجودش» داشتند. «وقتی به روستای پدرم میرفتم، در كارگاههای كرباس بافی، وقتی از حركت دوكها و در هم تنیده شدن نخها، پارچههایی با آن لطافت و زیبایی بافته میشد، آن هم توسط مردمی كه اطلاع چندانی نداشتند و با سادگی و محبت روزگار را میگذراندند به راستی میشد عظمت كلی فرهنگی بسیار غنی را فهمید كه مردم كهك تنها جزیی از آن بودند.» سالهای دبستان، دوران تجسم «خیال» از طریق «رنگ» و «شكل» بود. به نوجوانی كه نزدیك شد، حركت خطوط نیز برای او عامل مهمی شد، و اشیا حضور واقعیتری یافتند. دوست داشت اشیا را آنگونه كه میدید بكشد. تلاش او برای این منظور، با شركت در كلاسهای آزاد نقاشی همراه شد. (۱۳۲۸ ـ۱۳۳۵) به توصیهی دوستان نزد «محمود اولیا» میرود. «چند سال پیش او كار كردم. هنرمند بسیار گوشهگیر، نازنین و طراح فوقالعادهای بود، و علاقهی زیادی به كارهای «رمبرانت» داشت. نه اینكه كارهای او را كپی كند، بلكه واله و شیدای رنگها و سایه روشن كارهایش بود. من هم زمانی تحت تأثیر رمبرانت بودم.» كلاس كه رفت، كار به صورت جدی نیز آغاز شد. طراحی پشت طراحی. بیشترین اوقات او به كار میگذشت. ساخت مجسمههای كوچك را نیز از همین زمان آغاز كرد. آشنایی با نقاشان كلاسیك؛ میكل آنژ، داوینچی، رافایل، رمبرانت، تیسین عظمت تلاش آنها، الگوهای وی شدند، پس باید بسیار كار میكرد. و او تلاش بسیار كرد. هر چه بیشتر میگذشت، دنیای نقاشی و همراه با آن، دنیای هنر، وسعت بیشتر یافت و كتاب وسیلهای بهتر برای شناخت آن شد. آناتومی، پرسپكتیو، تاریخ. اشتیاق به مطالعهی كتابهای تاریخ را از وقتی پیدا كرد كه پایش به موزهها باز شد. اشیا باستانی (كوزهها، مفرغها، مجسمهها، نقش برجستهها و...) اشارهای به گذشتهای دور داشتند. گذشتهای بهراستی پر بار. قبل از ما چه كسانی در این خاك زندگی میكردند؟ چگونه زندگی میكردند؟ به چه میاندیشیدند كه این نقشها را آفریدهاند؟ موزهها و كتابها او را به گذشتههای دور بردند. میخواست منشأ چیزها را بداند. نقاشی آنقدر برایش مهم شد، كه سه سال اول دبیرستان قدری بیشتر به درازا كشید. در عرض چند سال كار مداوم، برای او دستمایهای غنی در طراحی، نقاشی و درك درست تناسبات طبیعی فراهم كرد، و وقتی به «هنرستان تجسمی پسران تهران» راه یافت، به خوبی با مسایل آكادمیك آشنا شد. (۱۳۳۵ ـ ۱۳۳۷). «زمانی كه به هنرستان رفتم، وابستگیام به نقاشی و در نتیجه سرعت كارم بیشتر شد و همبستگی بهتری در كارهایم شكل گرفت. یعنی جمع و جور شدند و از پراكندگی گذشته درآمدند. خانم «شكوه ریاضی» معلم طراحی و نقاشی بود. او كه تحصیل كردهی «بوزار» فرانسه، نقاشی نوگرا و صاحب شخصیتی بانفوذ بود، با درك درست و تربیت یافتهای كه از هر هنر كسب كرده بود، نقشی روشنگر و تعیینكننده برای ادامهی راه بسیاری از هنرجویان خود داشت. مسعود عربشاهی و همكلاسیهای او صادق تبریزی، منصور قندریز، فرامرز پیلآرام و شاگردان دیگری از جمله شیردل، محمدعلی شیوایی (كاكو)، مهدی حسینی و... . «در این سالها، در موزهها و از روی اشیا و نقوش آنها نسخهبرداری میكردم. از همانهایی كه بیشتر به آنها علاقهمند شده بودم. مفرغهای لرستان، هنر ایلام و بینالنهرین. به تدریج این علاقهمندی افزایش مییافت و تاثیر این نقوش در نقاشیهایم بیشتر شكل میگرفت.» صادق تبریزی این بخش از زندگی وی را چنین توضیح میدهد: «دوران نوجوانی را در محضر محمود اولیا به شناخت نقاشی واقعگرا و رنگهای طبیعت و دستیابی به طراحی دقیق اشیا و انسان سپری كرد. كسانی كه شاهد این دوره از كوششهای او بودهاند، تعهد وی را برای پایهریزی یك نقاشی حساب شده میستایند.»(۱) دیپلم كه گرفت، دو سالی را در ادارهی فرهنگ و هنر، و به عنوان گرافیست، مشغول به كار شد. از همین زمان بود كه در كارگاههای سفال و سرامیك وزارت فرهنگ و هنر به نحوهی كار با این مواد و رنگهای لعابی آشنا شد. ماهیت خاك ولعاب برای او حسی از گذشتههای دور را زنده میكردند. تأسیس «هنركده هنرهای تزیینی» در «سال ۱۳۴۰ پاسخ به ضروریتهایی بود كه از سالها قبل حس میشد.» این هنركده نه فقط امكانی برای ادامه تحصیل فارغالتحصیلان هنرستانها به وجود آورد، بلكه با ایجاد رشته های جدید، بخشی از نیازهای آموزشی نسل جدید را پاسخ داد. دهها نقاش و مجسمهساز و طراح نوپرداز زیر نظر معلمان ایرانی و خارجی این هنركده پرورش یافتند، كه با فعالیتشان بر تحولات بعدی هنر معاصر تأثیر گذاشتند. تعدادی از اینان به منظور هویت بخشیدن به كار خویش،از هنرهای سنتی مایه گرفتند (و همان زمان با عنوان «سقاخانه» مشخص شدند.) شماری دیگر، شتابان به جدیدترین پدیدههای غربی روی آوردند تا با تحولات هنر جهانی همگام شوند».(۲) عربشاهی در سال ۱۳۴۰ وارد هنركدهی هنرهای تزیینی شد. در همین سال نیز ازدواج كرد.(۳) حسین كاظمی، كریم امامی، و تعدادی اساتید فرانسوی، از جمله اساتید این سالها هستند. اكنون آغاز كار جدی نقاشی است. علاقه به نقشمایههای كهن او را به مطالعه اساطیر ایرانی/ بینالنهرینی میكشاند. دوستی با صادق تبریزی، فرامرز پیلآرام و منصور قندریز كه از زمان تحصیل در هنرستان آغاز شده بود، در هنركدهی تزیینی نیز ادامه مییابد. توجه اینان به سنت های تصویری و تزیینی ایران جلب شده است و هر یك از آنها میكوشد به طریقی عناصر هنر گذشته را در كار خود وارد كنند. عربشاهی در این رویكرد، بیشتر تحت تأثیر هنر دوران باستان است.(۴) «در این زمان كار بر روی سفال و گچ را همزمان ادامه میدهد، و در همین دوران است كه خطوط و نقشها بر روی پردههای نقاشی او راه مییابند. سالهایی كه به وحدت فرمهای خاص میپردازد و به زیر بنای غالب آثاری میانجامد كه به ساختار و طرز تفكرش باز می گردد. بنایی در زمینههایی از معنویت كه به ریشهیابی ها و تحولاتی میانجامد.»(۵) سالهای دانشكده، اساتید و فضای پربار این دوره، در كنار كتابخانهی غنی آن فرصت مساعدی را برای ادامهی مطالعات و پژوهش پیرامون دوران كهن تمدنهای ایران، بینالنهرین، مصر و نیز ریشهیابی و فراگیری اصول و تكنیكهای نقاشی غربی است تا از این طریق، ضمن همراهی با دگرگونیها و نیازهای دنیای معاصر، قالبی برای بیان، عرضه و تداوم اندیشههای «سنتجوی» خود بیابد. «اینگونه است كه عربشاهی، بیآنكه نقشمایهها، كندهكاریها و خطوط كتیبه ها را بازسازی و بازآفزینی كند، حس جاری در آنها را به تماشاگر القا می كند. این القا و نگاه تجریدی او از شناخت و تسلط او بر واژگان حسی و ارتباطی انتزاعی هنر نوین سرچشمه میگیرد.»(۶) با همین تجربیات اولین نمایشگاه انفرادی خود را برپا می كند. (انجمن فرهنگی ایران، ۱۳۴۱) در همین سال با دو اثر در چهارمین بیینال تهران شركت می كند و برندهی جایزه میشود. «نخستین بار توسط كریم امامی ـ نویسنده و منتقد، اصطلاح «سقاخانه» برای گروهی از هنرمندان، كه عمدتاً در هنركدهی هنرهای تزیینی آموزش می دیدند و می كوشیدند پلی میان سنت و نو بنا كنند به كار برده شد. عربشاهی یكی از هنرمندان منسوب به این جریان است.»(۷) سالها بعد مسعود عربشاهی ارتباط خود با این گروه از نقاشان را اینگونه شرح می دهد. «به طور كلی، كارهای من هیچ نوع ارتباطی به این گروه نداشت و چندان علاقهای به اجرای كارهای تزیینی در این زمینه نداشتم. آنچه كار مرا از این جریان متمایز میكرد، دستمایه قرار دادن و گزینش آذینهها و نمادهای باستانی ایران است.» (۸) در سال ۱۳۴۳ با تشكیل تالار ایران (بعدها تالار قندریز)، در اولین نمایشگاه گروهی آن شركت میكند، ولی همكاری او با تالار یك سالی بیشتر ادامه نداشت. تجربهی ایجاد نقشبرجسته روی گچ و فلز را كه از سال ۱۳۴۲ آغاز كرده بود كه دو سال بعد در دانشگاه تهران به نمایش گذاشت. استفاده از فرمهای دایره و چهارگوش و نیز جانوران اساطیری، از همین زمان در كارهای او حضور مییابند. «اما دو فرمی كه بیشتر در آفریدههای مسعود عربشاهی به چشم میخورد، رمزهای چهارگوش و دایرهاند. دایره محاط در چهارگوش، یا برعكس، تصویر ماندالاست كه كارل گوستاو یونگ آن را رمز تمامیت و جامعیت هستی، سامان و نظام یافتهاند و در این باب داد سخن داده است.ماندالا و چهارگان، تصویر رمزی عالم كائنات است،... ماندالانگاری در گذشته، هنر متحجری نبوده است، بلكه استادان و پیروان روحانی، مدام آن را با عناصری نو كه حاصل تجاربشان در تأمل و مراقبه بود، سرشار میكردند، همچنان كه نقش دایرهها و چهارگوشها به اندازههای مختلف در بعضی پردههای مسعود عربشاهی و یا دایرههای محاط در مربع و مربع مستطیل و یا خورشیدهایی كه بر فراز سر بعضی موجودات اساطیری میدرخشند، در پارهای دیگر، یادآور ابنیه چهار ایوانی یا بنای چهارگوش است كه بر فرازش گنبدی زدهاند: زمین نگاهدار طاق آسمان. مسعود عربشاهی با این نقوش رمزیگویی جهان هاویه گون و تشویش و اضطراب عناصر پیش ازآفرینش را به كیهانی ساختارمند تبدیل میكند و حاصل چنین كار شگرفی، جمع اضداد و یا اجتماع نقیضین به گونهای هماهنگ است. تراژدی حدیث انسانی است كه از پیش میداند در ستیز و آویز با نیرویی دشمنخو، شكست می خورد و از پای درمیآید، و با این همه از پیكار دست نمیكشد، بیگمان نه به این جهت كه ناشناخته را كه شاید شناختنی هم نیست بشناسد، بلكه فقط به پاس شأن و حیثیت پیكار با تقدیر.»(۹) شركت در بیینال پاریس و پایان تحصیل در دورهی لیسانس در سال ۱۳۴۴ اتفاق میافتد و بلافاصله برای ادامه تحصیل، در رشتهی معماری داخلی، در هنركده هنرهای تزیینی، پذیرفته میشود (۱۳۴۷ ـ ۱۳۴۴). طی سالهای ۱۳۴۷ ـ ۱۳۴۶ در چند نمایشگاه فردی و گروهی شركت می كند (نمایشگاه انفرادی در Gallary Solsitice پاریس، نمایشگاه گروهی باعنوان «هنر مقدس» در موزهی هنرهای مدرن پاریس، نمایشگاه گروهی «نقاشان معاصر ایران» در آمریكا و نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون.) سالهای پر بار دانشگاه كه تمام شد، باز به محیط تنهایی و سكوت خود، كه سالها از آن دور بود برمی گردد. مطالعه و نقاشی را با جدیت ادامه میدهد، در همین زمان در «سازمان شهرسازی وزارت كشور» استخدام میشود و مدت دو سال همكاری میكند. به همدان میرود و در طی این مدت به طراحی و نقشهكشی از پلان بناهای تاریخی میپردازد. تجربهای كه مدتی بعد وارد نقاشیها و نقشبرجستههایش میشود. در سال ۱۳۴۸ سفارش قابل توجهی برای ایجاد نقشبرجستهی عظیمی در فضای داخلی سالن كنفرانس شیر و خورشید (سابق) در میدان ارگ تهران دریافت میكند. اولین نقشبرجسته سفالی كه (حدود ۶۰۰ متر مربع وسعت داشت)، حدود دو سال به طول انجامید. او این سفالها را در ابعاد۱۰×۲۵ سانتیمتر، پس از قالبگیری اولیه از گل رُس در سطحی كنار هم میچید و به اجرای طراحی و كندهكاری تركیبی میپرداخت كه از قبل روی كاغذهای بزرگ پیاده كرده بود. تجربهی سترگی را با همهی فراز و فرودها و سختی هایی كه كشید، با موفقیت به پایان برد. متأسفانه درهای سالن كنفرانس شیر و خورشید، سالهاست كه بسته مانده و چندان استفادهای از آن به عمل نیامده ولی موفقیت این تجربه، مقدمهای برای ترغیب معماران در استفاده از نقشبرجسته برای تزیین بناها، و دریافت سفارش های دیگر شد. نقشبرجسته سر در ساختمان «اتاق صنایع و معادن» در خیابان طالقانی به ابعاد ۱۷۴ متر مربع و با استفاده از مس و سرامیك (۱۳۴۹)، دیوارهای ساختمان مركز مدیریت صنعتی (۱۳۵۱)، تالار همایش و دیوارهای ورودی ساختمان گروه صنعتی بهشهر با استفاده از سفال و گچ مخصوص (۱۳۵۳)، تالار ورودی ساختمان وزارت كشاورزی(۱۳۵۴). در طی دو یا سه سال كه سخت درگیر اجرای نقشبرجستههای سفارش شده بود، مدتی از نقاشی بازماند، اگرچه مطالعات او ادامه پیدا كرد. دامنهی مطالعات خود را به مفرغ های لرستان و سایر اشیا تزیینی این دوره می كشاند، و با كوشش و علاقهی بیشتری به نقاشی میپردازد. «در این زمان می اندیشیدم كه آیا مسایل مربوط به زمان خود را در نقاشیهایم مطرح كنم و یا باید از ذهنیت گذشته و نقش آن دوری جویم؟ این پرسشی است كه مدت ها به آن اندیشیدهام، و سرانجام تنها ارتباط سنت و ذهنیت را پایهی روشنی برای كارهای تداوم یافتهی خود پیدا كردهام.»(۱۰) در مسابقهی ساخت یك مجسمهی برنزی برای پارك خزانه در جنوب تهران، موفق به دریافت سفارش و نهایتاً اجرای آن شد.(۱۳۵۱). (متأسفانه از این مجسمه اكنون اثری وجود ندارد!) برگزاری نمایشگاه انفرادی و گروهی خود را در داخل و خارج از كشور ادامه می دهد، در نمایشگاه بینالمللی «موناكو» موفق به دریافت جایزهی اول میشود.(۱۳۵۲))از دست دادن مادر، عاقبت برای او نیز رخ داد(۱۳۵۲) او كه مادرش را میپرستید و ورود به دنیای هنر را مدیون او میدانست، با مرگش تنهاییاش بیشتر میشود. تجربه ی تازه ای را در نقاشیهای خود دنبال میكند و به استفاده از نقش مایههایی فیگوراتیو از قبیل حیوانات افسانهای، پرندگان و انسان، با الهام از نقوش مفرغینهها و اشیای برنزی لرستان و نقوش نمادین تمدنهای بین النهرین رو میآورد. استفاده از این نقوش، كه در نقاشیهای او مایههایی اكسپرسیونیستی یافته بودند، چهار سالی ادامه مییابد. به اتفاق و همراهی ماركو گریگوریان، مسعود عربشاهی، غلامحسین نامی، مرتضی ممیز، فرامرز پیلارام، سیراك ملكوتیان و عبدالرضا دریابیگی، گروهی با نام «گروه آزاد نقاشان و مجسمهسازان» شكل می گیرد.(۱۳۵۳ ـ ۱۳۵۶) این گروه در طی سه سال فعالیت خود نمایشگاههای متعددی را همراه با هنرمندان مدعو و با عناوین «آبی» و «گنج و گستره» در ایران و خارج از كشور برپا میكند. از جمله: نمایشگاه بینالمللی «بال سوییس»(۱۳۵۵) و Wash Art آمریكا (۱۳۵۶). در سال ۱۳۵۶ موزهی هنرهای معاصر تهران نمایشگاهی از آثار نقاشان «مكتب سقاخانه» برپا كرد، و به رغم اینكه عربشاهی خود را منسوب به این گروه نمی دانست، تعدادی از آثار وی نیز در این نمایشگاه عرضه شد. كریم امامی در كاتالوگ این نمایشگاه مینویسد: «در جمع سقاخانهایها (عربشاهی) تنها كسی است كه از خطوط و نقشهای مذهبی استفاده نكرده است. خویشاوندی او با این گروه از راه روحیه است.»(۱۱) استفاده از موادی چون طناب، حلقهی فلزی، همراه با رنگهای نقرهای و طلایی، مربوط به همین زمان است. سال بعد در نمایشگاه بال سوییس مجدداً شركت می كند. دریافت سفارش تصویرگری كتاب «اوستا از دیدگاه هنر نو» را نیز در همین ایام رخ میدهد. این كتاب به سفارش «انتشارات فرهنگسرای نیاوران» و با همفكری و كوشش «فیروز شیروانلو» در ۲۲۰ صفحه و به سه زبان فارسی، انگلیسی و فرانسه و حاوی ۸۲ تصویر رنگی از نقاشیهای مسعود عربشاهی منتشر میشود. سالهای انقلاب، با همهی تحولات عمیقی كه به دنبال داشت، بسیاری از نقاشان نوگرا را كه پیش از این فعال بودند، حداقل چند سالی متقاعد به مهاجرت كرد و فصلی كمرنگ را در حیات هنری بسیاری از آنان رقم زد. عربشاهی نیز در سال ۱۳۶۱ برای مدتی به فرانسه مهاجرت كرد. ولی تا مدتی كه در ایران بود و نیز زمانی كه رفت، در همان خلوت خود، كارش را ادامه داد. تعداد زیادی نقاشی و طراحی در زمینهی اشعار مولانا از جمله كارهای قبل از سفر وی است.(۱۲) به فرانسه كه رفت (۱۳۶۱ ـ ۱۳۶۳) در طی یك سال و نیم اقامت در آنجا، از موزه ها و نمایشگاه های متعدد آثار نوین دیدن می كند و تجربه در شیوههای تازهای را آغاز می كند. ورود عناصر فضایی و نجومی در نقاشیهای او مربوط به همین سالها است. «سفر به اروپا و زندگی در پاریس و گذران بیشترین وقت زندگی در موزهها و تجربهی جامعهی مدرن و نوین اروپایی در تضاد آن با نگرش و شیوهی زیستشرقی، راهگشای نوینی برای تجربههای خطوط و اشكال هندسی و فضایی و نجومی و گردش سیارهها و مدارهای ستارهشناسی و جذبه های حركت قانونمند آنها، شیفتگی و شوری ناشناخته داشت، در این رویارویی فرهنگی، شیفتهی بینشی شد كه در ذات خود، خورشید و كهكشانها و آسمان و قانونمندی و تأثیر آنان بر زندگی را ارج مینهد.»(۱۳) به آمریكا سفر می كند (۱۳۷۱ ـ ۱۳۶۳) و در طی هشت سال اقامت در آمریكا، فعالیت خود را كماكان ادامه می دهد. در نمایشگاههای متعدد انفرادی و گروهی شركت كرد. و سفارشهای متعددی برای اجرای نقش برجسته و مجسمه دریافت میكند. از جمله: ساخت مجسمه با آلومینیم در محوطه و نقشبرجسته در داخل ساختمان بیمهی كالیفرنیا، نقشبرجسته در ساختمان وست هالیوود در لسآنجلس با فلز و تعدادی نقشبرجسته برای خانههای شخصی. «سفر به آمریكا و اقامت در این سرزمین، دگرگونی های بارزی در آثارش به وجود میآورد. نقشهای هندسی و فضایی، قالب تازهای در آثار او مییابند، هر چند كه خطوط و نقشها در سالهای گذشته نیز به نوعی در آثار او وجود داشتهاند، ولی شناخت، تركیب و به كارگیری تجربههای نوین، به ویژه زندگی در غرب كه همواره در زندگی بسیاری از نویسندگان و هنرمندان شرقی، به پیدایش و گرایش به عناصر فرهنگی و تمدن ویژهی سرزمین نیاكانی در آثار آنان منجر شده است. در آثار عربشاهی نیز این شگفتی و جذبه و شور و شناخت و بازآفرینی نقشمایههای تمدن دیرین، به ویژه، یافتههای آثار مفرغی لرستان، نمود و ظهور شفافتری مییابد و شاید به گونهای مسیر بازگشت به گذشته را روشنتر از همیشه به عنوان یك ضرورت و نیاز درمییابد. تضاد میان فرهنگ شرق و غرب و تضاد میان جامعهی صنعتی و شتابان و خشن غرب، با جامعهی سنتی شرق، او را از سكوت و تنهایی به آفرینش معنایی ارزشهای شرق در آثارش میكشاند.(۱۴) حضور مجدد در تهران با استقبال گالریداران مواجه میشود. گالری سیحون تعدادی از كارهای جدید او را به نمایش گذاشت. (۱۳۷۲) سال بعد نیز ابتدا گالری گلستان آخرین تجربههای وی را، و در مهر همان سال گالری برگ، مروری برآثار او را ارایه میدهد. سیما كوبان «هنرشناس ایرانی» دربارهی این نمایشگاه می نویسد: «آنچه در كارهای عربشاهی بیش از همه اهمیت دارد بازشناختن هنرمند در سراسر آثار عرضه شده است. عربشاهی انواع تجربیات را با مواد و مصالح مختلف انجام داده، رنگها، شكلها و تركیببندیهای او، متنوع اما پیوسته است. آثار اورا نمی توان با آثار هیچ هنرمند دیگری اشتباه گرفت. كارهای این هنرمنداراز دیدگاه تخصصی تكراری نیست، اما به هیچ وجه از شاخهای به شاخهی دیگر نمیپرد. دیدی قوی و دستی باز هم قویتر دارد. علاوه بر منابع الهامی كه خود برشمرده، تأثیر تفكر و هنر رنسانس به وضوح در آثارش مشاهده میشود.»(۱۵) عربشاهی در طی سالهای اخیر، و در طی رفت و آمدهای خود به آمریكا و ایران، موفق به اجرای چند نقش برجستهی دیگر شده است. از جمله: نقشبرجستهی بتنی (۳۰۰ متر مربع) در بزرگراه مدرس (۱۳۷۴)، تالار همایش ساختمان آزمایشگاه خاك (۴۰۰ متر مربع) ۱۳۷۵، طراحی نقشبرجسته بر روی درهای ورودی تالار اجلاس سران كشورهای اسلامی (۱۳۷۷)، نقشبرجسته نمای بیرونی ساختمان «كانون وكلای مركز» در تهران (۷۰۰ متر مربع) ۱۳۸۰. وی همچنین ضمن شركت در تعدادی نمایشگاههای انفرادی و گروهی در ایران و خارج از كشور، در سال ۱۳۸۰ نیز بزرگداشتی از سوی موزهی هنرهای معاصر تهران همراه با مروری بر آثار دورههای مختلف كار ایشان برگزارشد و كاتالوگی نیز به همین مناسبت از سوی موزهی معاصر انتشار یافت. «مسعود عربشاهی به روزگار ما، سرایندهی سرود پیوندها است. پیوند با گذشته و با نیاكان و با میراث و دستاوردهای بشر، اما پذیرای واقعیت جهان نیز هست، در عین حال كه جهان را به اصلش باز میگرداند یعنی به هندسه و ارقام و خط كه همه رمزی و تأویلپذیرند. چون باور دارد كه باید از طریق واقعیت و فراتر رفتن از آن، به معنویت رسید. نقاشی مسعود عربشاهی بیانگر خیزش و جهش شرق است برای كشف و تسخیر جهانی نو با فروریختن سدها و موانع بر سر راه و تكان دادن اقوام كهن دستخوش رخوت و خودشیفتگی. در پردههایش از انسان چندان نشانی نیست، اما اشتیاق طیران در جهان بیكران و ذوق پرواز تا بینهایت، پیمودن راه تا پایان كه به خط افق ناپیدا می رسد، هست و نیز دل آگاهی از اینكه هنوز راه درازی در پیش است و به آنچه شده نمیتواند بسنده كند و كار را پایان یافته پندارد و با خرسندی خاطر به تكرار مكرر و همانگویی بپردازد، موج می زند. ... مسعود عربشاهی به این گونه نه سنت و میراث را از یاد میبرد و نه جهان امروز و ذهنیت انسان معاصر را و هنرش اساساً برقراری پیوند میان آن دو است و از این رو میتوان گفت كه مرد گفتگو با فرهنگ غنی شرق و تمدن درخشان انسان روزگار ما است.»(۱۶) |
نویسنده : حسن موریزینژاد پینوشت: ۱- ر. پاكباز. پیشگامان هنر نوگرای ایران . مسعود عربشاهی . موزه هنرهای معاصر تهران،۱۳۸۰ .ص ۲۵ ۲- پیشگامان هنر نوگرای ایران . پیشین. ص ۲۶ ۳- ر. پاكباز. دایرهٔالمعارف هنر، نشر فرهنگ معاصر، تهران. ۱۳۷۸،ص ۸۹۳ ۴- دو پسرـ هومن و رامین ـ ثمرهی ازدواج او است. ۵- سالشمار زندگی مسعود عربشاهی. این سالشمار با همكاری نقاش و توسط «رضا گوهرزاد» محقق ایرانی ساكن آمریكا، تهیه شده است. ۶- رضا گوهرزاد. نگاهی به زندگی و آثار عربشاهی. روزنامهی ایران، سال هفتم،شماره ۲۰۲۴، دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۰ ۷- پیشگامان هنر نوگرای ایران. پیشین. ص ۲۶ ۸- محمد شمخانی. پشگامان هنر معاصر ایران. مجموعه مقالات، گفتگو با مسعود عربشاهی. نشر آگاه. زمستان ۱۳۸۴. چاپ اول. ص ۲۰ـ۲۱ ۹- جلال ستاری. جهان اسطورهشناسی. جلد هشتم، نشر مركز، ۱۳۸۳ ۱۰- پیشگامان هنر نوگرای ایران. پیشین. ص۲۹ ۱۱-پیشین. ص۳۳ ۱۲- رضا گوهرزاد. پیشین ۱۳- پیشگامان هنر معاصر ایران. پیشین. ص۲۵ ۱۴- سالشمار زندگی مسعود عربشاهی. پیشین ۱۵- پیشگامان هنر نوگرای ایران. پیشین. ص۳۶ ۱۶- جهان اسطورهشناسی. پیشین . ص ۴ـ۱۵۳ |
دوهفتهنامه هنرهای تجسمی تندیس |