پاسخ به:مجله هنر / نقاشی
چهارشنبه 18 خرداد 1390 6:30 PM
مزرعه گندم با کلاغ ها
|
راز جهان در آن چیزی است که آشکارا است نه آنچه به چشم نمی آید. اسکار وایلد آیا کلاغ ها در حال نزدیک شدن به نقاش هستند، یا دور شدن از او؟ ممکن است نتوان میان نزدیک شدن کلاغ ها به نقاش یا دور شدن شان تفاوتی دید. ون گوگ در آخرین کارش، تابلوی «مزرعه گندم با کلاغ ها» که آن را یک ماه قبل از خودکشی اش(۱۸۹۰) کشیده بود، روندی را در پیش می گیرد که طی آن خروج از ژرفا و گرایش به سطح را در تابلوهای خود ترسیم می کند. در این تابلو (مزرعه گندم با کلاغ ها) نمی توان میان جزء و کل یا بین دور و نزدیک تفاوتی اساسی مشاهده کرد. شاید مهم ترین نقش این اثر کلاغ ها باشند و البته به دنبال آن این سوال مهم که آیا کلاغ ها در حال نزدیک شدن به نقاش هستند یا دور شدن از او؟ مهم این است هنگامی که نتوان میان نزدیک شدن کلاغ ها به نقاش یا دور شدن شان تفاوتی دید یا به تعبیر دیگر نشود میان دور و نزدیک تفاوتی قائل شد، این به آن معنا نیز خواهد بود که «مرکز واحدی» وجود ندارد، در واقع تنها با بودن «تک مرکز» است که می شود اجزا را در مقایسه با آن مرکز و فقط در مقایسه با آن مرکز، دور یا نزدیک دید. به عبارت دیگر «تک مرکز بودن» است که می تواند بقیه اجزای یک مجموعه یی را تحت الشعاع خود قرار دهد. این قاعده کلاسیک یعنی «پرسپکتیو تک نقطه یی» به خصوص در تابلوی «مزرعه گندم با کلاغ ها» به وسیله ون گوگ رعایت نمی شود. «در این کار (مزرعه گندم با کلاغ ها) در جلوترین قسمت تابلو و در دورترین قسمت مزرعه گندم، یعنی مناطقی که با هیجان و با حس غنی زیبا یی شناسی و احتمالاً در حالتی خلسه مانند کار شده است، به یک اندازه و با درخشندگی یکسان نمایان شده اند. در کنتراست با این عدم تفاوت بین جلو و عقب مزرعه، کلاغ های در حال پرواز، مطابق با قواعد ژرف نمایی ترسیم شده اند.» (گلستانه، شماره ۳۴ بهمن بازرگانی) اما پل سزان، نقاش همان سبک، همچنین بر ناپیوستگی تاکید می کند، در صورتی که پیوستگی از قواعد اصلی نقاشی کلاسیک تلقی می شود، اما علاوه بر آن سزان قاعده «پرسپکتیو تک نقطه یی» یا «پرسپکتیو خطی» را نیز رعایت نمی کند. «سزان سیستم فلورانسی پرسپکتیو خطی را که همه خطوط را به یک دیدگاه نقطه یی فرضی منتهی می کرد و فضای تصویری را به مثابه یک قیف می گرفت، دوست نداشت. سزان سیستم رنگ آمیزی ونیزی را که سطح تابلو را چون قوطی کم عمق دارای سطوح مختلف پس زمینه می انگاشت دوست تر می داشت. اولین کار سزان از چشم انداز به نام «راه آهن» نمونه کامل این نوع تکنیک و فاقد تنالیته های رنگی از هم جدا شده اند، اشکال از نظر اندازه، رو به کاهش نمی روند، بلکه در سراسر سطح تابلو تکرار می شوند. در این تابلو پرسپکتیو فضایی نیز وجود ندارد، کوهی که در تابلو دیده می شود، به علت دور بودن کم رنگ یا محو نمی شود، بلکه خطوط پیرامونی آن واضح و روشن است و در کنتراست با عدم وضوح پیش زمینه تجزیه شده یی از آن قرار دارد، اصلاً مشخص نیست کدام سطح بعد از چمن قرار دارد یا کدام سطح بالاتر از دیوار است یا در پشت آن قرار دارد.» (گلستانه، شماره ۳۴ بهمن بازرگانی) بنابراین در این نقاشی ها پرسپکتیو تک نقطه یی(ویژگی مهم نقاشی کلاسیک) آن هم در نیمه دوم قرن نوزدهم به چالشی جدی کشیده می شود. مساله تماماً بر سر اتوریته یک مرکز یا چند مرکز در مجموعه یی مثلاً در اینجا یک تابلو است که مطرح می شود. تنها با بودن مرکزی واحد(تک مرکز بودن) است که می توان تحت الشعاع آن، دوری یا نزدیکی و مهم تر از آن ژرفا یا سطح را در نظر داشت و میان شان تمایزی قائل شد. این مساله به آن معنا خواهد بود که هنگامی که چندین مرکز یا بی نهایت مرکز وجود داشته باشد، همه چیز در سطوح است که شکل می گیرد و آنگاه دیگر ژرفایی وجود ندارد. همچنان که تفاوتی میان سطح و عمق (جلو و عقب) تابلوی مزرعه گندم با کلاغ ها وجود ندارد یا مثلاً در اولین کار سزان از چشم انداز به نام را ه آهن، اشکال از نظر اندازه رو به کاهش نمی روند، بلکه در سطح تکرار می شوند زیرا دیگر ژرفایی وجود ندارد. این مساله همچنین به آن معنا نیز خواهد بود که هنگامی که از همه چیز ژرفازدایی شود یعنی همه چیز در سطح تکرار می شود زیرا ژرفایی وجود ندارد که بشود از صورت یا سطح چیزی راهی به ژرفای آن پیدا کرد. به عبارت دیگر همه چیز از «نومن»، به «فنومن» یا از «بود» به «نمود» و مهم تر از آن از «هست» به «شوند» تبدیل می شود.اکنون می توان میان سطح و نمایش ارتباطی پیدا کرد زیرا ظاهر و سطح هر چیزی در عین حال نمایش آن چیز نیز است، یعنی اینکه هر کس که نمایشی را از خود اجرا می کند، آن اجرا در ظاهر و به صورت تصویر است که انجام می پذیرد. بدین سان بازی در صحنه به عنوان رکن اصلی نمایش در تمام سطوح زندگی تکرار می شود. در این صورت زندگی صحنه تئاتری است که هر فرد در رلی ایفای نقش می کند و البته هیچ کس ماهیت واقعی اش را به نمایش نمی گذارد زیرا ماهیتی وجود ندارد و نقش هر کسی (سطح اش) در عین حال بیانگر ماهیتش نیز است.این مساله همان چیزی است که بازی ساز شهیر فرانسوی، روبر برسون، بر آن تاکید می کند. اکنون می شود اصرار و تاکید برسون، بر کنار گذاشتن روانشناس را دریافت کرد زیرا از نظرش روانشناس به دنبال کشف ژرفای ضمیر ناخودآگاه آدمی است در صورتی که از نظر برسون ژرفای آدمی اهمیتی ندارد زیرا آنچه از نظرش اهمیت دارد ایفای نقش و بازی است زیرا بنا نیست که آدمی بیانگر ماهیت خودش باشد. از این رو است که بازیگر به گفته برسون به «مدل همانند می شود، از خود فاصله می گیرد تا جایی که درون با برونش یکی می شود.»۱ بسط این روند یعنی نفی تک مرکز بودن و تکثر مراکز در نهایت ما را با بی مرکزی و بی معنایی امر کلی و جهانشمول رو به رو خواهد کرد بدین معنا که ما مواجه خواهیم شد با تکثر ارزش هایی که هرکدام برای خودشان مرکزی می شوند. بنابراین ارزش های فردی تکثیر می شود. این روند تا به آنجا می رود که بسیاری از مفاهیم دنیای کلاسیک بی معنی و غیرقابل درک و فهم تلقی می شوند، در اینجا هر هنرمندی صرفاً به باورهای شخصی خود (مرکز خود) پایبند می شود و اصلاً درصدد توجیه مردم و جلب نظر آنها نخواهد بود، مساله یی که هنر کلاسیک خود را به آن وفادار می یافت. مثلاً پیکاسو با صراحت توضیح می دهد که جز به تصاویر ذهن خویش، به چیز دیگری متعهد نیست. او (پیکاسو) در بیانیه اش خطاب به ماریوس دزاپاس (۱۹۳۳) بسیاری از مفاهیم هنر کلاسیک و نیز بسیاری از سنت های مدرن را زیر سوال می برد و می نویسد که «من واژه تکامل (مفهوم کلیدی هنر کلاسیک) را زیاد می شنوم و به کرات از من می خواهند توضیح دهم که چگونه نقاشی من تکامل یافت، به گمان من در هنر، گذشته و آینده وجود ندارد (نفی پیوستگی)، ایده های مردم تغییر می کند و همراه با آن شیوه بیان شان نیز... متفاوت بودن به معنی تکامل نیست... هر وقت چیزی یا ایده یی یافتم آن را انجام داده ام بدون آنکه درباره آن به مثابه چیزی در سلسله گذشته و آینده بیندیشم این به معنای تکامل یا پیشرفت آنها نیست.» (بیانیه پیکاسو خطاب به ماریوس زاپاس، ص ۱۶۶ تا ۱۶۸). جالب آنکه درست ۵۰ سال بعد از بیانیه و بعد از آن جمله مشهور پیکاسو که «من جز به تصاویر ذهنی خویش به چیز دیگری متعهد نمی باشم» روبر برسون در مصاحبه یی به سال ۱۹۸۲ یعنی بعد از پایان فعالیت حرفه یی اش مطالبی را طرح می کند که در عین حال بازتابی از روح دوران ماست. او در مصاحبه با میشل سیمان (۱۹۸۲) می گوید؛ «من به دنبال توضیح نیستم. بلکه در جست وجوی دیدن هستم. حس حرکت از ساختن مجموعه یی از دیدن ها و کنار هم قرار دادن های آنها، حاصل می شود که کاملاً قابل بیان با کلمات نیست، مهم ترین و واقعی ترین چیز احساس من است. این تاثیر یک چیز و نه خود آن چیز است که اهمیت دارد. (سپس حرف نهایی را می زند) امر واقع آن چیزی است که ما برای خودمان می سازیم. هرکس واقعیت خودش را دارد، واقعیتی موجود است ولی هر یک از ما نسخه یی از آن دارد.» (مصاحبه با میشل سیمان شرق دوم تیرماه ۸۶) اکنون ناگزیریم که به نیچه بازگردیم. نفی پرسپکتیو تک نقطه یی و ورود نقاشانی که گرایش به سطح و ژرفازدایی را در تابلوهای خود به نمایش می گذاشتند البته که صرفاً به نقاش مربوط نبوده و در سایر بخش ها این تغییر نگاه نسبت به جهان به وجود آمده و پیشاپیش نیچه این روند را پیش بینی کرده است و آن را ادامه ناگزیر تفسیر عقلانی- اخلاقی (سقراطی - مسیحی) از جهان تلقی می کرده است. نیچه این روند را یعنی ارزش زدایی و به دنبال آن گرایش به سطح یا امر محسوس (یعنی زیبایی شناسی) نهیلیسم نامگذاری می کند و حتی از آن استقبال می کند. در واقع او رابطه یی مستقیم میان نفی ماهیت و گرایش به زیبایی شناسی (سطوح) قائل بوده و از آنجایی که خود میل داشته که همواره در قلمرو زیبایی شناسی باقی بماند طبیعتاً از این روند استقبال می کرده. او در همین رابطه می نویسد؛ «من دیگر ورود نهیلیسم (ژرفازدایی و گرایش به سطح) را نکوهش نمی کنم، بلکه آن را می ستایم. باور دارم که این پدیده را باید یکی از خطیرترین بحران ها، یعنی لحظه تامل عمیق بشری دانست. اینکه ما از چنگ آن رهایی می یابیم یا نه و آیا می توانیم بر آن چیره شویم، خود به توانمندی ما بستگی دارد. ممکن است ما پیروز شویم.» کنش زیبایی شناسی که پیامد ناگزیر ژرفا زدایی و گرایش به سطح است، همواره فردی باقی خواهد ماند. این ویژگی دنیای زیبایی شناسی است به همین دلیل است که امکان متنوعی از «فردها» یا «مرکزها» یا به تعبیر فلسفی تر «حقیقت ها» را به همراه می آورد. (چون در این دنیا هر فرد مرکز است). بدین سان دنیایی شکل می گیرد تهی از هرگونه معنای عام و توجیه کننده یی بدون آنکه هیچ «مرکزی» بر «مرکز» دیگر رجحانی داشته باشد. جهان دیگر هیچ مرکز انسجام دهنده یی ندارد یعنی فاقد پرسپکتیو تک نقطه یی است. پس بی نهایت مرکز یا نقطه در این دنیا وجود دارد (درست مثال تابلوی مزرعه گندم با کلاغ ها) به همین دلیل هم ممکن است که هیچ مرکزی وجود نداشته باشد. به این ترتیب جهان از معنا تهی می شود و همه چیز در سطح بارز می شود؛«اینکه ما از چنگ آن رهایی می یابیم یا نه و آیا می توانیم بر آن چیره شویم، خود به توانمندی ما بستگی دارد. ممکن است ما پیروز شویم» |
پی نوشت؛ ۱-آفرینش و آزادی، ص ۳۳۶ نادر شهریوری(صدقی) |