پاسخ به:مجله هنر / نقاشی
چهارشنبه 18 خرداد 1390 5:43 PM
گل بر گسترهی تیرهی ماه
|
● یك تصویر یك تحلیل نقاشی حرف نیست، حركت است به ناكجا، حركت از فرش به عرش، ریاضت است، سوختن است و كوفتن مدام بر سندان تجربه. نگارگر ریاضت كش از پیچ و خم آزمونهای سهمگین میگذرد، چون نوآیینی در گذرگاه تشرف. اگر شاعر پْرتوان قرن، كاخی از واژهها بنا میكند، نقاش عرصهی هنر راستین، كوشكی از نور و رنگ و خط بر میآورد با ساكنان اسطورهوش كه فقط در لایههای زیرین خیال، رویا و كهن الگوی او و اقلیمش نهان است و هنرمند آن را بر میكشد و عیان میسازد. نصرالهی از آزمونهای دشخوار گذشته است. اگر او فراز و نشیبهای دشوار را - كه لازمهی گذر هر هنرمندی از عقبههاست - پشت سر نهاده، پس اكنون تازه زبان باز كرده و با زبان شگفت اسطوره و راز میتواند حركت كند (نه اینكه حرف بزند). گلهای صورتی وارونه زیر گسترهی تیره و ظلمانی ماه، ریشه در آسمان اما نه این ماه نورانی است، نه آسمان آبی. از زمین رمیده است گل. زمین ظلمانی چه سپید است و در محدودهی خط و مربع چرخان گیر كرده است. همه چیز وارونه است. اگر نقش به اسطوره بدل شود، كار خیلی ساده میشود. سادهتر از زلالی آب. همهی عظمت كیهان در تو جمع میشود تا از ناخودآگاهت سرریز شود. تازه این هم زیاد است. نصرالهی دیگر به نقشپردازی نیازی ندارد. اگر این كار را بكند - كه گاه میكند- ضعف اوست. چون سالهاست كه تا حدی نقش بازی و مهمتر از همه نمایش بازی را - كه كار بیشتر هنرسازان این مرز و بوم است - كنار گذاشته است. نصرالهی دیگر كافی است فقط خط بكشد و چند تكه رنگ خام كنارش بگذارد. چون لحظه لحظهی زندگی را با همهی تلخیها و شیرینیهایش چو نوشابی گوارا و تلخ سر كشیده و دیگر رمق تصویرسازی و تصویربازی را ندارد. تصویر در ناخودآگاه او به اسطورهی ناب بدل شده و میتواند در لحظهای آب را به آسمان و گل را به ماه و مربع را به یك دهكدهی جهانی بدل كند. تابلوی برگزیده را میتوان "عروج و هبوط" نامید. هرچند از انسان در آن خبری نیست. انسان در زمین، گل و سبزه حل شده و زیر ماه سیاه (شاید سیاهچالهی ناخود آگاه آدمی) محو گردیده است. آری چند خط ساده، مشتی نور سفید و چند تكه رنگ روح نواز - یا خراشندهی روح - كافی است كه از نصرالهی هنرمند اسطوره پرداز و اسطوره ساز بسازد. رسیدن به این سادگی چند دهه سخت كوشی و ذهن فعال و قلبی زلال و ناب میطلبد كه در كمتر نگارگری میتوان سراغ گرفت. نگارگران اسطورههای باستانی نیز در طلب نام و نمایش نبودند. چه كسی نگارههای جاودانهی غارهای آلتامیرا و لاسكو را آفریده؟ اما آشكار است كه در پس آن نگارههای اسطورهوش، جانهای عزیزی خفته است كه تمام همتشان، درك و لمس آفتاب و آتش و سرما و یخبندان و لمس یك زندگی ساده و ناب بوده است. زیستن و لحظات بیبدیل را لمس كردن. نصرالهی هر شیئ را میتواند به اسطوره بدل كند یا هر اسطورهای را میتواند به راحتی به شیئ تبدیل كند. چنان كه در تابلوی "عروج و هبوط" گل صورتی را به اسطوره بدل كرده است. گل صورتی باژگونه ، ریشه در آسمان تیره، بر گسترهی ظلمانی. نه دیگر از نور خبری نیست در آسمان. ماه خود اسطورهی دیگری است. نورش را زمین بلعیده چون زمین نورانی است برعكس ماه. ماه خود اسطورهای است كه به شیئ تبدیل شده و زمین، این شیئ بیجان ، خاكی، سفلی و پست، خود شیئی بزرگ است كه به اسطوره بدل گردیده و سبزینهاش به آسمان پرواز كرده است. از انسجام "عروج و هبوط" همین كافی است كه تا حدی به تكنیك اثر اشاره كنیم. مربعی استوار كه با اندك توسع میتوان آن را مستطیلی كوچك تصور كرد. چه استوار در آسمان تیره میخكوب شده است. مربع تمامیت است و كمال. انسان كامل است، نقشمایهی عروج است و چه ساده است و ممتنع نقش مربع یا مستطیل گونهای بر فراز آسمان، غرقه در نور سفید. زیر مربع، خطوط با تاش شتابناك قلم مو بر نور سپید، ساده و بیپیرایه. گویی خوشنویسان اصیل كهناند كه مشق عشق میورزند، صمیمی، ناب و در عین حال محكم و استوار، دراز كشیده بر پهنهی سفید نور. این خط كشیدنها به همین سادگی دست نمیدهد، اشراقی است و زر ناب میطلبد. خودت را بكشی، این خط كشیدنها در پهنهی سفید، فقط كار تكنیك نیست، فراسوی تكنیك، چیز دیگری است كه فقط كیمیاگر میتواند دریابد تا خاك را به زر تبدیل كند، چیز دیگری میطلبد كه در جان خط كشنده و در هزار توی روح او نهفته است. نصرالهی این خطوط رازگونه را بر مربع یا لوزی چرخانی نقش زده كه با رنگهای زرد و آبی و صورتی در مربعهای كوچك همنشیناند. این مربعهای كوچك رنگارنگ همان آدمها هستند كه یكی دو دههی پیش در تابلوهای او پْررنك بودهاند و دیگر رنگ باختهاند. نصرالهی هر سال و هر روز انتزاعی تر میشود (فرآیند سپهری را به شكلی دیگر در واژه و رنگ طی میكند). از تصویرگری طبیعت به انسان میرسد و از انسان فراتر میرود و به تمثالهای اساطیری رو میآورد و همهی تمثالها در ناخودآگاه او به مربع، مستطیل، دایره، لوزی یا بیضی بدل شده و دیری نمیگذرد كه همهی خطوط او به نقطه بدل میگردد و همهی رنگها به صورت یكی دو رنگ اصلی - شاید نور و ظلمت، سپید وسیاه - در میآیند. این عروج است یا هبوط؟ عروج در گلهای صورتی است و هبوط ماه ظلمانی است. زمین عروج كرده و آسمان هبوط! این ذهن اساطیری هنرمند است كه سالها در اسطوره زیسته و خود اسطوره میشود. چه زبان و عملش یكی است، یكی در دیگری نفوذ كرده و هر چه میگذرد، زلالتر میشود. نصرالهی دیگر شاخ گاوهای باغ اساطیری و سیاهكاریهای تلخش را رها كرده و به نقطه و خط و پارههای نور چسبیده است. از این رو تلخیها و زمختیهایش به شیرینی و نرمش تبدیل میشود. رنگ و نور وقتی زلال میشود كه عمق روح و جان رنگپرداز و نورپرداز صافی شود و از آزمونهای صعب بگذرد و غرقه در زلالی ناب، حلاوت و طربناكی نور و رنگ را - به دور از هیاهو و روشنفكربازی رایج - در فضا پخش كند، چنانكه تابلوی "عروج و هبوط" بیسرخاب و سفیداب، طنازی میكند. |
نویسنده : دكترابوالقاسم اسماعیل پور |
دوهفتهنامه هنرهای تجسمی تندیس |