پاسخ به:مجله هنر / نقاشی
سه شنبه 17 خرداد 1390 6:09 PM
در فاصله دو نقطه، چند نقاشی و یک زندگی
|
کودکی که پنج سالگیاش را با طعم تلخ مهاجرت و جنگ گذرانده ، بعدها توانست به خوبی حضور گلها را در یخبندان به تصویر بکشد. نامش را ایراندخت گذاشتند - دختر ایران - از آن رو که بازگو کردن افسانه یک عشق، عشق به وطن، در خانوادهاش موروثی بود. بعدتر، زمانی که <یک نقاش جوان خارجی در پاریس> نام گرفت، هرگز رنگ خاکستری آسمان و رنگ صورتی غروبهای این شهر به زیر پوستش راه پیدا نکرد، چرا که ریشههای هویت او، بر شیفتگی و جاذبهها، غلبه داشت. حالا، سالها از اولین حضور آن نقاش جوان خارجی در پاریس میگذرد و او طی این همه سال یک پای در پاریس داشته و یک پای در تهران، هرچند تهران برایش خاطره دیگری دارد. ماحصل پنجاه سال فعالیت هنری <نقاش تابلوهای بزرگ> پیشروی ما در خانهاش بود . موزه هنرهای معاصر تهران چندی دیگر میزبان آثار این هنرمند خواهد بود، هنرمندی که برای ما از زندگی در فاصله دو نقطه گفت ... ▪ در فاصله دو نقطه...>! اشاره به چه چیزی است که نام کتاب معروفتان هم شده؟ اشاره به مفهوم خط در نقاشی است. اولین درس طراحی، تعریف خط است که خط از تعدادی نقطه در کنار هم به وجود میآید. گرچه میدانیم که خود نقطه از نظر فلسفی به معنای هیچ است، اما زندگی خودم را در فاصله شروع و پایان خط یعنی در فاصله این دو نقطه، میبینم. و در فاصله این دو نقطه است که حضور من در عرصه هستی معنا و مفهوم پیدا میکند. زندگی من با نخستین نقطهای که گذاردهام؛ یعنی نخستین نقاشی، آغاز شد و روزی با آخرین نقطه، پایان خواهد گرفت. به عبارت دیگر، نقاشی آغاز و پایان من است. یک زندگی، چند اثر، در فاصله دو نقطه...! ▪ زندگی هنرمند هیچ نقطه پایانی ندارد... همینطور است؛ ولی بههرحال روزی آخرین نقطه را خواهم گذاشت. همیشه به این فکر کردهام که چه روزی در هفته خواهم مرد؟ یکشنبه، دوشنبه، سهشنبه؟ صبح یا شب؟ آن روز در چه ماهی از سال خواهد بود. خودم متولد شهریورم. یک روز آفتاب در خواهد آمد و من شباش را نخواهم دید، یا شبی که صبحش را نخواهم دید...! در نقاشیهای شما، نمیشود تصویری از مرگ دید. همیشه تداوم زندگی از گذشته تا امروز در آنها دیده میشود. این تصویری که از مرگ در ذهن دارید، در نقاشیهایتان به چشم نمیخورد... همینطور است، نقاشیهایم زیستن و حیات و امید را تصویر میکند چراکه من مرگ را پایان خودم نمیدانم. این همه نیروی عشق که در وجودم انباشته شده، با مرگم پایان نخواهد گرفت. وارد مرحلهای از زندگیام شدهام که طی آن زندگی و تجربههایش برایم مفهوم و ارزش متفاوتی پیدا کردهاند. برای نخستین بار در زندگی از خودم راضیام. چرا که عشق و ایثار عشق را که تعریف دیگر رسیدن به تعالی است، میشناسم. حس میکنم زندگیام را ساختهام و روزی چیزی از خودم را پشت سر خواهم گذاشت، امروز حتی تاثیر آن را به چشم میبینم، در تحول نقاشی معاصر ایران، در حرکات اجتماعی و رفتار بسیار مهربان جامعه نسبت به خودم. ▪ به تجربیات اخیرتان در نقاشی اشاره کردید. این تجربیات چگونه است؟ تمام وقتم را برای نقاشی گذاشتهام، برای کارهای دیگر اشخاصی را معین کردهام تا آن کارها را انجام دهند. از رفت و آمدم کم کردهام و به مسائل حاشیهای نمیپردازم تا بتوانم نقاشی کنم. ممکن است با این کار، ۱۰ تابلو بیشتر از خود باقی بگذارم، نمیدانم، ولی تا لحظهای که زنده هستم میخواهم غیر از نقاشی، کار دیگری نکنم، دنبال هیچ چیز دیگری نیستم، حتی نتیجه کار هم دیگر برایم مهم نیست، مهم نیست که نقاشیهایم خوبند یا بد، فقط خود نقاشی برایم مهم است. خوشبختانه دوره جدیدی در کارم پیدا شده که کاملاً با کارهای گذشتهام متفاوت است. شاید به ایجاز رسیده باشم. شاید پرواز را تجربه میکنم. هرچه هست حس میکنم نیرویم چند برابر شده. اکثراً یکسره از اول شب تا روز بعد کار میکنم، گرچه دکترها از این بابت خیلی ناراضیاند، هم از این بابت و هم از بابت سیگار کشیدنم. چه خوب که در ۷۰ سالگی به جای تکرار خودم وارد دوره جدیدی شدهام. همیشه از اینکه خودم را تکرار کنم واهمه داشتهام. گرچه برخی از آدمها تفاوتی بین دوره رنگهای سرخ، مانند <از اینگونه رستن> و دوره سفید، یخبندانها، مانند <چهارسوار مرگ> نمی بینند ولی من میدانم که نحوه نگرشم در هر لحظه در حال تغییر و تحول است. این دوره جدید در واقع نتیجهگیری از سالهای عمر یک نقاش است. ▪ خانم درّودی، شما به نقاش تابلوهای بزرگ مشهورید. وقتی هم نگاه میکنیم میبینم که تابلوهای شما در مقایسه با دیگر تابلوها بزرگتر هستند و بزرگترین تابلویتان در سان فرانسیسکو نگهداری میشود. چه انگیزهای در خلق آثار بزرگ دارید؟ در نقاشهای خیلی بزرگ، خیلی راحتتر با مقوله نقاشی و تکنیک نقاشی برخورد میکنم. قلم موهای بزرگ به کار میبرم و از جزئیات در میگذرم، جزئیات در نقاشی دست و پا گیر و وقتگیر هستند و حذف آنها، قدرت و صلابت بیشتری به کار میدهد. خوشبختانه هنوز میتوانم در ابعاد نسبتاً بزرگ کار کنم. البته نه به بزرگی سابق. در خلق نقاشیهای بزرگ وقتی حسی به سراغم میآید آنچه را مهم و اصلی است در کلیتش میبینم. مثلاً در نقاشی سان فرانسیسکو که در ابعاد ۱۵ متر مربع بود، و روی دیوار آنهم به شکل عمودی نصب شده بود امکان این که بتوانم روی تمامی آن، در آن واحد احاطه داشته باشم و به جزئیات بپردازم، نبود. بنابراین آنچه را حس میکردم به سرعت و بیواسطه به روی بوم منتقل میکردم. اما حین نقاشی چه احساس شگفتی از پرواز داشتم. حس میکردم هم خودم و هم قلم مو پرواز میکنیم. و مهم در این نقاشی، القای حس پرواز، رهایی و در عین حال بیوزنی بود، نه چگونگی این پرواز. ▪ در باره تابلوی مشهور نفت که در سال ۱۹۶۸ در مطبوعات مهم دنیا دو صفحهای چاپ شد بگویید. در سال ۱۹۶۸ گروهی به ایران آمده بودند که لولهکشی آبادان به ماهشهر را به نقاشی سفارش دهند. این گروه به سراغ چند نقاش رفتند و سری هم به آتلیه من زدند. آن زمان همسرم برای راهاندازی تلویزیون بندرعباس به این شهر رفته بود. همان شب آنها با من تماس گرفتند و گفتند امشب به هتل هیلتون بیایید یک میهمانی به افتخارتان برپا کردهایم. گویا من ار میان دیگر نقاشان برای کشیدن تابلوی <نفت ایران> انتخاب شده بودم. آن شب وقتی قرارداد را جلویم گذاشتند، گفتند ما یک عکاس میفرستیم تا مرحله به مرحله از کار شما عکس بگیرد. اگر کار شما در مهلت یکماهه، جوابگوی ما نباشد، میباید اثر دیگری بکشید. پاسخ دادم نیازی نیست عکاس بفرستید من تعداد زیادی نقاشی با موضوع نفت نقاشی خواهم کرد و تابلویی که چاپ خواهد شد تابلویی است که من انتخاب خواهم کرد. به اهمیت انتشار تابلویی با عنوان <نفت ایران> در مطبوعات مهم دنیا پی برده و از رسالتی که به من واگذار میشد آگاه بودم. در یک لحظه تصمیم گرفتم تمام امتیازهای مادی این کار را زیر پا بگذارم و روی حق انتخاب اثر پافشاری کنم. به این خاطر، قرارداد دوبارهنویسی شد تا قرارداد قطعی شده و هیچ شرط و شروطی از طرف آنها اعمال نشود و حق انتخاب نهایی اثری که در مطبوعات معتبر دنیا، یعنی <تایمز، نیوزویک، لایف، نیوز فرانت> و بسیاری دیگر در دو صفحه، همراه با نوشتاری از من منتشر میشد به من واگذار کنند. ▪ به چه فکر کردید؟ به اهمیت بازتاب این اثر در جهان و اینکه نفت، رگهای اقتصاد ایران است و مهمتر اینکه با این نقاشی به عنوان یک ایرانی میتوانم دیدگاهم را از <نفت ایران> بازگو کنم. در کنار این تابلو متنی بود در چند سطر به امضای من. بعدها <احمد شاملو> به این تابلو اسم زیبایی داد به نام <رگهای ما، رگهای زمین.> روزی که این تابلو در مطبوعات دنیا چاپ شد یکی از بزرگترین روزهای زندگی من بود. سی و دو سالم بود که به شهرت جهانی رسیده بودم و درهای زیادی برایم باز شده بود، ولی صبح روز بعد مثل روزهای دیگر ساعت ۸ صبح سرکارم در تلویزیون حاضر شدم و دفتر ورود و خروج را امضا کردم. انگار هیچ اتفاقی پیش نیامده.... چون در قلبم میدانستم، من در خاک وطنم ماندنی هستم و این خاک است که منبع الهام من است. عجیب نیست که چندی بعد تابلوی <پل پیروزی> مرا که تلویزیون قصد داشت بخرد، با این که از همه نقاشان تابلو میخریدند به من پس دادند. چندی بعد تابلوی دیگر مرا که برای جشن هنر شیراز فرستاده بودم به عنوان اینکه کیفیت لازم را ندارد به من باز گرداندند. این را برای هنرمندان جوان میگویم که از تحقیرها و انتقادها دلسرد نشوند. امروز محکمتر از همیشه نقاشی میکنم و به این کارهای حقیر و ناروا میخندم. نقاشی، اجر صبوری و تحمل و ایمان به کارم را، به من باز میگرداند. ▪ آشنایی شما با همسرتان پرویز مقدسی تاثیر زیادی روی کارتان داشته و در صحبتهای قبلیتان هم این تاثیرگذاری مشهود است. تا جایی که اطلاع دارم تابلوی <به زلالی یک عشق> یادآور ازدواجتان با اوست. حالا هم که به دیوارهای خانه تان نگاه میکنم یادم میآید که گفتهاید این تابلوها را او در خانه نصب کرده است... . باز تکرار میکنم که سرنوشت همیشه بیشتر از آنچه آرزو کردهام به من داده است. اگر بنا میبود، من تصویری از شریک زندگیام بدهم، شاید نمیتوانستم تمامی خصوصیات خوب او را تصویر کنم. تصادفاً در منزل زندهیاد مارکو گرگوریان بودم که جوانی با چشمان سیاه و نگاه عمیق به جمع ما ملحق شد. قضیه مربوط به زمانی است که در نیویورک بودم. از آن جوان پرسیدم شما ایرانی هستید؟! گفت: بله در مشهد سر به دنیا آمدهام (<مشهد سر> اسم سابق بابلسر است) گفتم: من خودم به تنهایی تمامی مشهدم، شما سر مشهد را از کجا آوردید؟! خندید. دو هفته بعد از آن روز، ما با هم ازدواج کردیم. آزادگی و بلندنظری پرویز در رشد فکری و نحوه دیدم به زندگی، تاثیر مهمی داشته و نهایتاً در نقاشیهایم. او حتی بومهای مرا میساخت. او نمونه کامل یک مرد خوب ایرانی بود با خصیصههای کمنظیر. آزاده، گشادهدست، مهربان و... امروز پس از ۲۲ سال، هنوز او به زندگی در ذهن و روح من ادامه میدهد چرا که ارزشهایی که او در زندگی مشترکمان به وجود آورد و به آنها پای بند بود، ارزشهای واقعی بودند که هرگز از بین نخواهند رفت. ▪ شما تجربه مستندسازی هم دارید، مثل مستند بیینال ونیز و فیلمهای دیگر. برایمان از این تجربه بگویید. زمانی که تحصیلاتم در رشته کارگردانی و تهیه برنامههای تلویزیونی در آمریکا تمام شد به دوست با فرهنگم زندهیاد آقای فرخ غفاری که معاون تلویزیون بود، نامه نوشتم و گفتم؛ من با یک کارگردان سینما و تلویزیون، ازدواج کردهام و خودم هم اینجا رشته کارگردانی تلویزیون خواندهام. مایلیم به ایران برگردیم و در تلویزیون تازه تاسیس کار کنیم. آقای غفاری در نامهای فوراً پاسخ داد که شما از همان اولین روز که به ایران برسید هر دو استخدام تلویزیون هستید. سال بعد یعنی سال ۱۹۶۸ بود که از تلویزیون درخواست کردم امکانی فراهم آورد که فیلمی از بیینال ونیز ۱۹۶۸ که سال انقلاب فرهنگی فرانسه بود، تهیه کنم. تلویزیون موافقت کرد و تلویزیون ایتالیا امکانات زیادی در اختیارم گذاشت تا فیلم ساخته شد و برای شرکت در مسابقه به ایتالیا برگشت. در تلویزیون به مدت ۶ سال از زندگی نقاشان فیلمهای بسیار زیادی ساختم که بهدرستی تعدادشان در خاطرم نیست. ولی از روزی که از تلویزیون استعفا کردم دیگر به فیلم و فیلمسازی دست نزدم. فیلمسازی را خیلی دوست دارم گرچه هیجان کارگردانی برنامه تلویزیون را ترجیح میدهم، جوابگوی هیجانات من است. ولی هر دوی این دو حرفه وابسته به همکاری با دیگران است که کیفیت نهایی کار را مشروط میکند. وانگهی فیلمسازی و سینما نیاز به سرمایهگذاری دارد و باز من ترجیح میدهم اگر سرمایهای در اختیارم قرار گیرد در کارهایی مربوط به نقاشی هزینه کنم. ▪ شهر پاریس چه نقشی در زندگی هنری شما داشته؟ گفته بودید بسیاری از آثارتان در آتلیهای در پاریس نگهداری میشود. پاریس به نوعی محل اقامتام است، البته نه دائم. پس از اینکه تحصیلاتم را در پاریس تمام کردم در آن شهر ماندنی شدم. اکنون بیش از نیم قرن از نخستین باری که به عنوان دانشجو به پاریس رفتم، میگذرد. در این سالها چه به عنوان دانشجو، چه به عنوان رهگذر و بالاخره به عنوان مقیم، همیشه شیفتگی خاصی برای این شهر که پر از جاذبههای هنری و فرهنگی است، داشتهام. در این شهر شیرینترین و تلخترین روزهای زندگیام را گذراندهام. معماری و بهخصوص نظم شهرسازی آن را دوست میدارم و همیشه چیزی از زیبایی در آن کشف میکنم. سالها در قسمتهای مختلف این شهر آتلیه داشتهام و در دورههای مختلف در آن کار کردهام. امروز هم هنوز در زیرزمین منزلمان تابلوهای زیادی وجود دارد که گاهاً چندتایی را به ایران میآورم. عجیب اینجاست که وقتی در پاریس نقاشی میکنم رنگ خاکستری آسمان و رنگ صورتی رنگ پریده غروبهای آن به نقاشیهایم رخنه میکند. اکثر دوره یخبندانها را، در پاریس کار کردهام. گرچه پاریس با این همه زیبایی هرگز مثل شهر یزد با آن بادگیرها و کوچههای مسقفش یا اصفهان با گنبدهای سینهریزوارش به زیر پوست من راه پیدا نمیکند. حتماً ریشههای هویتم، بر شیفتگی و جاذبهها، غلبه دارد. ▪ شما تابلویی دارید که در موزه هنرهای معاصر نگهداری میشود و آن را به ملت ایران اهدا کردهاید. این علاقه به ایران در آثارتان هم به چشم اسطورهای در کنار فضایی معماگونه چون تخت جمشید. این نوع نگاه یک اتفاق است یا نوعی الهام و دل بستگی؟ بیشتر الهام و دلبستگی است. اعتقاد من به حفظ هویت ملیام در بیان هنری، به طور ناخودآگاه در آثارم با تعابیر متفاوتی وجود دارد. اگر حادثه بدی در ایران در حال به وقوع پیوستن است حتماً تخت جمشید آتش گرفته یا یخ زده، ولی اگر دوره شکوفایی ایران باشد تخت جمشید گل باران است. دلبستگی عجیبم به فرهنگ ایران با فردوسی شروع میشود. پدرم علاقه زیادی به فردوسی داشت. این علاقه به ایران و فرهنگ ایرانی، برمیگردد به محیط خانوادگیمان. یادم میآید زمانی که در کودکی از آلمان فرار کرده بودیم و به ایران میآمدیم، پدرم در مرز از ماشین پیاده شد و خاک ایران را بوسید. ▪ قضیه مربوط به جنگ جهانی دوم است؟ چرا به آلمان رفته بودید؟ پدرم از ایرانیهایی بود که در آلمان تجارت میکرد و خانواده را هم با خودش به آنجا برده بود. ما اواسط جنگ و در شرایط بسیار بدی از آلمان فرار کردیم و به ایران آمدیم. به ایران که رسیدیم جنگ بود و مشهد بمباران میشد. قحطی بیداد میکرد. سربازهای روسی در شهر زیاد بودند. در آن زمان من پنج ساله بودم. جنگ در ایران در سال ۱۳۲۰ اتفاق افتاد. عشقم به ایران، تحت تاثیر برخورد پدرم با ایران بود. حتی زمانی که بزرگتر شدم و در محضر پدرم از نقاشیهای <دالی> صحبت میکردم، او میگفت: تو اول زبان فارسی را درست یادبگیر و درست فارسی حرف بزن و بعد راجع به هنر صحبت کن. تو باید هویت و فرهنگ ملی خودت را بشناسی. با شناخت کم و بیشم از فرهنگ باشکوه ایران رفته رفته علاقهام به این فرهنگ و تاریخ وطنم بیشتر و بیشتر شد تا جایی که بهجرأت در کتاب <در فاصله دو نقطه....>! مینویسم: تصویر کردن تخت جمشید تنها اشاره به تاریخ نیست. بازگو کردن افسانه یک عشق است. عشق من به وطنم. ▪ <در فاصله دو نقطه> و <چشم شنوا> از جمله کتابهای شما هستند که طی سالهای گذشته منتشر شدهاند. برای ما راجع به نویسندگی یک نقاش بگویید. تابستان امسال چاپ نهم <در فاصله دو نقطه> منتشر شد. کتاب <چشم شنوا> هم که به نظرم از نظر کیفیت چاپ یکی از بهترین کتابهای چاپ شده در ایران است. جوان مشتاق و بافرهنگی این روزها در دست تهیه شناخت نامهای از من است.... گرچه در فاصله دو نقطه...، از نظر نثر فارسی قابل قبول است، ولی من ادعایی به عنوان نویسنده ندارم و ترجیح میدهم حسهایم را با نقاشی بیان کنم تا با واژه. ▪ در بسیاری از نقاشیهای شما آسمان نقش مهمی دارد، آیا این اشاره به نیروی ماورایی است که بر همه چیز نظارت دارد؟ در نهایت، نگاه من به انسان است که قادر است جهان را از عشق خود سرشار کند. گرچه انسان بهندرت در نقاشیهایم حضور عینی پیدا میکند. سعی دارم از بینظمیها به نظم برسم و از آشفتگیها به تعادل و سپس این نظم بینظمی را رنگآمیزی کنم تا به دنیای خاص خودم برسم. تعبیر شما را در تسلط آسمان سرنوشتساز، منکر نیستم. اما اضافه میکنم انسان میباید در نهایت، تواناییها و سرشت خود را بشناسد و در مقابل مقدرات زمینی یا آسمانی، تسلیم نشود. بهتر است بگویم اگر ما نمیتوانیم مسیر سرنوشتمان را تغییر دهیم ولی حتماً میتوانیم با ذخیرههای درونیمان، آنرا دگرگون سازیم و این دقیقاً چیزی است که هنرمند انجام میدهد. یعنی متفاوت ساختن مسیر نگاه ما به ارزشها و مفهوم زندگی. همیشه از خودم پرسیدهام چرا زمین و آسمان گنجایش رویاهای بلند پرواز مرا ندارد؟ ▪ کتاب <در فاصله دو نقطه...>! شما شعرگونه است. شعر، موسیقی، رقص، نقاشی، تئاتر و ادبیات همه از یک بافت هستند، با این تفاوت که هر یک قلمرو و بیان خاص خودشان را دارا هستند. برای من رنگ و طرح صادقتر از واژه هستند. اما مردم ما که فرهنگ ادبی دارند از یک کتاب خوب بیشتر از یک اثر نقاشی لذت میبرند. کتاب در فاصله دو نقطه...! پیش از آنکه زندگی نامهام باشد تجربهام از زندگی و نحوه نگاهم است. سرنوشت من، داستان خاصی ندارد، سرگذشتی است بسیار معمولی همراه با عشقی صادقانه به انسانها و جهان هستی. اما آنچه از این کتاب به شما تأثیر گذاشته است نحوه دوست داشتن و عشق ورزیدن من به زندگی و نگاه من به عشق است. درخلق فضا، در نقاشی و نوشتار، القای فضاهای عاطفی همواره مدنظرم است. ▪ چگونه شروع به نقاشی میکنید؟ من دنیا را از ورای چشمانم، از ورای حسهایم زندگی میکنم. وقتی تصمیم میگیرم نقاشی کنم وقتی است که چیزی گلویم را میفشارد. دلهرهها شروع میشود، سنگینی فریادهای خفه شدهام را در قفسه سینهام احساس میکنم. در آن زمان هیچ عاملی نمیتواند مانع از نقاشی کردنم شود و اندک اندک حس میکنم رنگها در رگهای من جاری میشود. این لحظات شکوهمندترین لحظات زندگیام هستند. وقت نقاشی کردن، بارها پیش آمده که من بیحرکت به نظاره حرکات دستم نشستهام. ولی من تصمیمگیرنده نیستم، خودش از ناکجا آباد میآید و حضور مییابد و سپس در شکلها و فرمها، روی بوم ظاهر میشود. ▪ فضای حاکم بر برخی از آثارتان، سرد و وهم آلود است. گویی ترس از ناشناختهها در آن تداعی میشود. خودم از نقاشیهایم نمیترسم، اما تحمل سردی برخی از کارهایم نیز برایم سخت است. برخی از تابلوهایم که متعلق به دورههای یخبندان هستند، سردی خاصی دارند که این دورهای است که ایران را ترک کردهام، پدرم را از دست دادهام و بعد همسرم را. ایران در جنگ است. به عبارت دیگر این ترس از ناشناختهها نیست. واقعیت تلخ زندگی من است. ▪ به زندگی چگونه مینگرید؟ به زندگی به زیستن و رستن ارج مینهم و مرگ را پایان تمام دردها و تولد دیگر میدانم. اما معتقدم در سختترین لحظههای زندگی انسان میباید سرش را بالا نگاه دارد. فکر میکنم گاهی آسمان بر من رشک میبرد که اینگونه محکم و مبارز، در مقابلش ایستادهام. کسانی که به زندگی و انسان، عشق میورزند، از خاکستر خودشان دوباره متولد میشوند، شاید من از این دست آدمها باشم. برای رسیدن به مرحلهای که اکنون رسیدهام تنها حربهام صداقتم بوده است و در این راه هرگز از آشکار کردن ضعفها، کوتاهی نکردهام. ▪ بنا به گزارش خبرگزاریها، نمایشگاه مرور بر آثار شما اردیبهشتماه در موزه هنرهای معاصر برگزار میشود آیا شما این خبر را تایید میکنید؟ چند روز گذشته بود که پیشنهاد موزه را برای نمایشگاهی که شامل دورههای مختلف کاریام خواهد بود، پذیرفتم. از حالا میباید به فکر جمع آوری آثارم نزد خریدارانم باشم. تا قبل از انقلاب لیست کاملی از آثارم که نزد چه کسانی است داشتم. ولی با انقلاب همه چیز بهم ریخت و آثارم از همه جا سر در آورد. قصد دارم طی آگهی از دارندگان آثارم بخواهم که مرا مطلع کنند. ▪ فکر میکنید حدوداً چند اثر به نمایش بگذارید؟ اگر حسابهایم درست باشد حدود ۱۰۰ تا ۱۲۰ اثر که شامل دورههای مختلف کاریام از دوره دانشجویی گرفته تا به امروز خواهد شد. مجبورم کارهایی که در منزلم در فرانسه دارم، به ایران بیاورم. گرچه تاکنون تابلوهایی که میباید در ایران بمانند و قصد فروششان را ندارم، در فرصتهای مختلف با پرداخت اضافه بار همراه خودم به ایران آوردهام. هیچوقت جرات نکردهام آثارم را به صورت بار، یعنی جدا و دور از خودم حمل شوند. آثارم میباید با چمدانهایم با خودم جابهجا شوند. ▪ آیا هنوز از کارهای مهمتان در فرانسه دارید؟ بله. کارهایی که حتی در نشان دادنشان به دیگران حساسیت دارم، مثل اثر <خلیج گستاخ فارس> این تابلو تقریباً کوچک است حتی یک متر نمیشود ولی اگر روزی فقط یک کار، فقط یک کار، از من باقی بماند ترجیح میدهم همین کار باشد. بیکرانگی این اثر، ترجمان ابعاد عشق من به سرزمین ایران است. در کتاب <چشم شنوا> هم در دو صفحه چاپ شده، ولی رنگش اصلاً شباهتی به اصل اثر، ندارد. ▪ حتماً شاهد آثاری که شما خیلی دوست میدارید خواهیم بود. آیا نمیشود شما حداقل در مورد علاقهتان به این آثار به خصوص، برای مردم در نمایشگاهتان حرف بزنید؟ چون فرصتی استثنایی خواهد بود. ایران درّودی با کم و بیش تمام آثارش...! مردم، هنرمند را در ابعاد زمان نمیبینند. به همان لحظه برخورد و حضور او بسنده میکنند و تصور میکنند او را همیشه خواهند دید و در اختیار خواهند داشت. عجیب نیست که من همیشه نگران از دست دادن فرصتها هستم و به حضور همان لحظه که دیگر تکرار نخواهد شد فکر میکنم. ▪ اما به سوال من پاسخ ندادید؟ من در نمایشگاههایم گرفتار سلام و علیک و خوشآمدگویی میشوم و در عین حال از سوالهای نا به جا و عکسالعملهای مغرضانه از کوره درمیروم. همه میخواهند من نقاشیهایم را تعریف کنم تا آنها نقاشی را بفهمند. و از لابهلای مصاحبهها یا سخنرانیهایم به آرمانهایم پی نمیبرند و حتی سوال هم برایشان پیش نمیآید.... بهراستی من با چه حسی <خلیج گستاخ فارس> یا <نگار جاودان> را کشیدهام آیا انگیزه یا منظورم میتواند چیز دیگری به جز آشکار کردن عشق به ایران باشد؟ ▪ آیا پیشترها موزه از شما دعوت کرده بود؟ بله. ولی من، عنوان نمایشگاه را که <سه زن> بود نپذیرفتم. پرسیدم اگر نمایشگاهی از سه مرد بگذارید آیا عنوانش <سه مرد> خواهد بود؟! چیزی از مردسالاری و برترطلبی در این عنوان حس کردم و یاد درسهای علوم طبیعی افتادم که انسان را در رده حیوانات پستاندار دستهبندی میکند. از قرار این عنوان که از کتاب <سه زن> مسعود بهنود، مصطلح شده بود تغییری نکرد ولی با نبودن زن سومی که من بودم تبدیل شد به <دو نقاش پیشکسوت.> بههر صورت برای من خیلی بهتر شد. هر چیزی میباید در زمان درست خودش پیش بیاید. گرچه هیچ چیز زندگی قطعی نیست. شاید هم که آخرین لحظه چیزی غیرمنتظره پیش بیاید و نمایشگاه به هم بخورد. من زندگی را با تمام حوادث تلخ و شیریناش میپذیرم و خودم را با زندگی وقف میدهم. مهم زمانی است که میگذرد و هماکنون به جای حرف زدن میتوانستم نقاشی کنم و لحظات فرار زمان را با قلم مو به اختیار بگیرم و از آن خودم بکنم. ▪ بعد از برگزاری این نمایشگاه برنامهتان چیست؟ قصد دارم در تمام شهرستانها ی ایران که محلی برای نمایشگاه در اختیارم بگذارند نمایشگاههای زنجیرهای بگذارم. شهرستانیها میباید آثار نقاشان معاصر را ببینند. سابقاً هم چندین و چندین بار در شهرستانها نمایشگاه گذاردهام. همین هفته پیش هم برای افتتاحیه نمایشگاه گروهی موزه هنرهای معاصر اصفهان، به اصفهان رفته بودم. آن روز دعوت موزه، اصفهان را برای نمایشگاه شخصیام نپذیرفتم. ولی حالا که در تهران نمایشگاه خواهم داشت، سهم شهرستانهای ایران را حفظ خواهم کرد. به دوستی از اهالی یزد خواهش کردم جایی را برای نمایش آثارم در نظر بگیرد. این شهر کویری در ذهنم جایگاه خاصی دارد. کرمان همینطور. ساکنین کویر را دوست میدارم. معتقدم آنها باران در روحشان باریده که گرمای کویر را تاب میآورند. عجیب نیست که مردمان کرمان چند قرن پیش در شهر کویری، یخچال ساختهاند! و یزد شگفتترین و زیباترین بادگیرها را دارد و مردم خراسان صحن امام رضا را. صحن امام رضا گذشته از جنبه مذهبی، یکی از زیباترین و شگفتترین آثار معماری جهان است. قرار بود که امسال عید، نمایشگاهی در پاریس داشته باشم. آن را منتفی کردم. من در میان گذاردن نقاشی <نو> در ایران سهمی کوچک دارم و میخواهم این سهم را به چشم ببینم حتی میخواهم به موزه پیشنهاد کنم در حاشیه نمایشگاه، جایی را برای عرضه نقاشانی که از کار من تاثیر گرفتهاند اختصاص دهد. روزی که نخستین نمایشگاهم را در تالار فرهنگ سابق (تالار وحدت کنونی) برگزار کردم تعداد نقاشان ما به صد نفر نمیرسید. امروزه موزه لیستی از نقاشان دارد که تعداد آن به ۳ هزار نفر میرسد. نقاشی ایران وارد دوره جدیدی شده و نقاشان اعتبار پیدا کرده اند. حال هم که قیمتها تکانی خورده، خدا کند که خریداران هم تکانی بخورند و حرکت جامعه هنری ایران را پشتیبانی کنند تا محل فروش آثار هنرمندان ایرانی، دبی نباشد. ▪ شما قدرت انسانها را در چه میبینید؟ در پذیرفتن ضعفها. هنگامی که انسان به ضعفهایش پی میبرد، قدرتمند میشود. ▪ خدا را چگونه توصیف میکنید؟ در این جهان هستی و در کهکشان نظم ریاضی وجود دارد و معتقدم ما ذرهای از این نظم هستیم. این کهکشان بدون تعادل و نظم نمیتواند به حیات خود ادامه دهد. هیچ هنرمندی را نمیشناسم که اثری بیافریند و به قدرت مافوق ایمان نیاورد. زیرا او میداند که نیروی خلاقیت ودیعهای است الهی و نمیتوان آن را به دست آورد. آروزی من در این مقطع از زندگی رسیدن به مرحلهای از اعتقاد است که با آن در جانم ریزش نور را ببینم، آیا غیر ممکن، ممکن نیست؟ |
پرویز براتی - سهراب هادی |