پاسخ به:مجله هنر / نقاشی
سه شنبه 17 خرداد 1390 6:07 PM
در ستایش محصص ماندن
|
من عادت كردهام صدها را ببینم. نه فقط صداها، من همه بوها و حسهای غریب و گمشده را میبینم؛ گوش من پُر از صداها و بوهای ناشناس است كه انگار از خواب میآیند و در وهم و خیال فرو میریزند و من روی غرقاب درونم خم میشوم، به اعماق تاریك و غلیظی كه نمیدانم جهنم است یا عرش خیره میشوم صدای استغاثهها و نفرینها از اعماق وجود من، از انتهای آن تاریكی خیس و شوم میجوشد و بهصورت كابوسهای پریشان بر من نازل میشود. چندی پیش فرصتی پیش آمد تا تعدادی از جدیدترین كارهای اردشیر محصص و البته اصل آثار را از نزدیك ببینم. از دو جهت این فرصت را مغتنم دانستم. اول آنكه همیشه كارهای اردشیر را در كتابها و نشریات دیدهایم و كمتر پیش میآید تا اصل آثار در دسترس باشند و نیز اینكه آثار، از كارهای متاخر او بوده و همین بر اهمیت این ماجرا میافزاید. اردشیر محصص تا قبل از كوچ، پرونده قطور و قابل پیگیری و استنادی در اختیار ما دارد. این به دلیل تعداد آثار منتشر شده او و نیز كتابهای متعددی است كه به طبع رسانده است. اما بعد از كوچ است كه ردیابی خودش و آثارش سخت و گاه غیر ممكن بهنظر میرسد. با مرور آثار جدید او گویی هوای اردشیر همچنان طوفانی است. انساننماهای او، حالا كمی فربهتر و شاید وحشیتر و البته كودنتر شدهاند؛ اما همچنان همزیستی باورناپذیر و مضحكی در جوار هم دارند. میاندیشم چگونه آدمیانی چنین شوم، و مسخ شده و دَد صفت، زمانی به این مسافت را كنار هم دوام آوردهاند؟ كنار هم و مشغول دریدن و لهیدن هم. خالقشان - اردشیر را میگویم - او نیز همان است كه بود. لجوج و ناسازگار. محصص آنسان كه من میشناسمش اهل سازش نیست. او در این سالها با جامعه و فرهنگ ساقط آن، با آدمكها و رجالههای درهم لولیده آن و با هیچ چیز سازش نداشته است؛ حتی با اردشیر هم. حالا بعد از نزدیك به سی سال كمخبری و بیخبری از او؛ میبینم كه همچنان بر آن چه بدان اصرار داشت و پا میفشرد، وفادار مانده است. هر چند شاید فرسایش هفت دهه زیستن - نیمی در غربت - این مجال را به دست و قلمش نمیدهد كه یارای ذهن سریع و تعصب محكمش را داشته باشند. اما اردشیر آنچه را كه میباید، سالها قبل از این به اثبات رسانده است و خوشحالم از اینكه میبینم در ۶۸ سالگی، در همان سمت و سویی پرسه میزند كه در سیوچند سالگی میزد و نیز خوشحالم از اینكه همچون بسیاری از هم نسلان كوچ كرده و نكردهاش، قلمش را به میل هیچكس تكان نداده جز خودش و هنوز شرح، ثبت و تفسیر تاریخ را رسالت خطهایش میپندارد و خرسندم از اینكه با همهی سختی سالهای كوچ، قوت دست و قلم او همچنان بر كاغذ سفید مینشیند نه بر روی كراوات و كاسه و بشقاب و تبلیغ آن در شوهای تلوزیونی. محصص آنچنان كه تاریخ ثابت كرده، معادش را به معاشش نفروخت و اولی را به آن دیگری افضلتر دانست. این را نه به حرف و خطابه كه این روزها بسیار میخوانیم و میشنویم، كه با عملش در این سالها ثابت كرده است. اردشیر را از آن جهت هنوز دوست دارم كه هنرش را به هیچ چیز جز تعصب نیالود و حتی خطی برای خوشآمد این و آن و مشتریهای خرده بورژوا نیافرید. میدانم كه زیبایی را دوست دارد، اما نشان داده كه آن را با زر به معامله نمینشیند. اردشیر زیبایی را خوب میشناسد اما گالریداران و كلكسیونرها و صاحبان میهمانیهای شبانه، آن به او نیاموخته و دیكته نكردهاند. او خود كاشف زیبایی است و تصاویر زیبا را از نیاكانش گدایی نمیكند. اردشیر ادامهی هرات و تبریز و قاجار است نه نوشخواركنندهی آنها. اردشیر را از آن جهت هنوز دوست دارم كه هیچگاه ادعای جذب تودهها را نداشت و ندارد. حال آنكه طرحهای او از اعماق روابط تودهها و جامعه میآیند. آنان كه او را روشنفكرمآب میپندارند به این خاطر است كه اصولاً از هنر تصوری جز مصورسازی زنان زیبا و رنگهای قشنگ و نقوش خوشگل ندارند. عجب است با وجود آنكه همیشه عدهای انگ بیش از حد روشنفكر بودن و غیر قابل فهم بودن را به اردشیر و طرحهایش زدهاند، اما میبینیم بعد از سالها همچنان آثارش بحث برانگیزند و كتابهایش در كتابفروشیهای اطراف دانشگاه كشف میشوند و داد و ستد میشوند و خواهان دارند. این را مقایسه میكنم با بسیاری دیگر كه آوازه شهرت و ناموریشان، سالهاست از درون گالریها و دیوارهای مجموعهداران و حلقه یاران موافق فراتر نرفته است. ولی چه سود كه روزگار قحطالرجال است. اردشیر محصص یك نام نیست. او انعكاسی است از واكنس به توحش و دهشت جامعه معاصر. اردشیر بارها و بارها نقاب از صورت ما بركشیده و نشانمان داده است كه پس از هر دوستی و مسامحه چه دنیای هولانگیز و هراسناكی پنهان است. یادداشتم با سخنی از خسرو گلسرخی برای اردشیر به پایان میرسانم: «او بدبینانه نگاه نمیكند، او كاشف بدیهاست» |
نویسنده : امیرفرهاد گفتگو منوچهر آتشی |