پاسخ به:مجله هنر / نقاشی
دوشنبه 16 خرداد 1390 3:21 PM
ایران دروّدی
|
ایران دروّدی متولد شهریور ۱۳۱۵ در شهر مشهد است. پدرش در رشته معماری در مسکو تحصیل کرده بود و به هنر، به ویژه نقاشی علاقه خاصی داشت. دیوارهای خانه با آثار نقاشی که پدر از روسیه با خود به ایران آورده بود، پوشانده شده بود و بدین ترتیب از همان دوران کودکی چشمان ایران با پردههای نقاشی خو گرفت. در یک سالگی بهخاطر شغل پدر به همراه مادر و خواهرش به هامبورگ رفت که همزمان بود با شروع قدرت گرفتن نازیها در آلمان. با برافروخته شدن آتش جنگ در اروپا و تشدید آن، ایران به همراه خانواده قصد بازگشت به وطن کردند. خاطرات این جنگ، صدای مهیب هواپیماهای بمبافکن و انفجارهای ناگهانی، خاطرات تلخ فرار از اروپا به سمت ایران و... اثرات شومی را بر ذهن او باقی گذاشت. پس از بازگشت نیز به علت گسترش دامنه جنگ و حضور سربازان روسی در ایران، آرامش بازنگشت و پدر به خاطر فعالیتهای تجارتی که با آلمان داشت دستگیر و تبعید شد ولی پیش از آن، ایران و مادر و خواهرش را به باغ اجدادی در روستای شاندیز منتقل کرد و آنها به مدت شش ماه در آن باغ محبوس بودند؛ باغی زیبا و دلانگیز که به سبب قصههای عجیب و ترسناک زن باغبان و قبرستان مجاور آن، تبدیل به «باغ ترس» شد. تاثیرات اقامت در این باغ در ضمیر ناخودآگاه ایران باقی ماند و اثرات آن هنوز در نقاشیهایش وجود دارند. ایران دروّدی معتقد است که اساس تفکر ذهنی و نحوه نگرشش به نقاشی به واسطه اولین رویارویی با طبیعت، در این باغ شکل گرفت. برقراری آرامش نسبی و بازگشت به مشهد همزمان بود با اولین رویارویی ایرانِ درودّی با اجتماع، یعنی حضور او در مدرسه. اما به علت تاثیرات سالهای جنگ و خاطرات «باغ ترس»، ایران هیچ اشتیاقی برای آموختن نداشت و قادر به برقراری ارتباط با درس و مدرسه نبود. پس از مهاجرت به تهران، بیماری شدیدی بینایی او را به خطر انداخت که به گفته او: «نابینایی دردناکترین و هولناکترین حسی بود که تا آن زمان تجربه کرده بودم. »این نابینایی موقتی اثرات مهمی بر ایران گذاشت. هر چند که نه تنها این بیماری او را بیرمق نکرد بلکه گویی او به یکباره از کابوسی بیدار شد، غبار خاطرات سخت و تلخ به کنار رفت و بهتزدگی و ترس چندین ساله جای خود را به نگرش جدید به جهان پیرامون و توجه به جلوههای چشمنوازش داد و شوق زیستن، آموختن و نگاه کردن را در او زنده کرد و انگیزه نقاشی از همین زمان در درونش جوانه زد. ایران برای سه سال به کلاس نقاشی رفت و رفته رفته مهارت او در نقاشی آشکار شد. پس از گرفتن دیپلم (۱۳۳۳) برای تحصیل در رشته نقاشی راهی بوزار- مدرسه عالی هنرهای زیبا- پاریس شد. نخستین برخورد او با فضای فرهنگی و هنری فرانسه غیرقابل پیشبینی بود. او در بدو ورود متوجه شد هر آنچه به عنوان نقاشی در ایران آموخته اشتباه بوده است و باید نقاشی را از صفر شروع کند. او فکر میکرد تحصیل در بوزار در جهت پیشرفت او در تکنیک نقاشی است ولی به تدریج متوجه شد که از مفهوم نقاشی هنوز هیچ نمیداند و شناختی از تحولات نقاشی ندارد. ولی با قرارگیری در این فضا و درک آن، بهتر دید برای جبران کمبودهای خود به کلاسهای شبانه طراحی و بازدید از موزه ها و مطالعه آثار نقاشان و البته مطالعه تاریخ هنر بپردازد. با این وجود، نقاشیهای او در دورههای تحصیل در پاریس از تجربیات نقاشان پست امپرسیونیست فراتر نرفت، اما تا حدودی نیز گرایشهای اکسپرسیونیستی پیدا کرد. پس از این دوره ایران برای یک سال به ایران بازگشت (۱۳۳۸) و شروع به مطالعه تاریخ هنر ایران کرد و نمایشگاهی نیز از آثارش برپا کرد. در مجموعه آثار این نمایشگاه مناظر طبیعی و گلها و چشمانداز بامهای شهر با غلبه رنگ قرمز و ترکیباتش، جلب نظر میکرد. جواد مجابی- هنرمند و منتقد هنری که در مورد آثار ایران دروّدی بسیار نوشته است- این دوره از آثار ایران را دوره اول میداند؛ دوره تجربهآموزی از شیوهها و راهکارهای استادان حرفه نقاشی؛ دورهای که مجابی معتقد است: «دانش نظری ایران دروّدی با تجربههای پیگیر نقاشی، سفر، مشاهده و تامل درمیآمیزد». پس از این نمایشگاه، ایران دوباره به اروپا بازگشت. تجربیات و مطالعات گسترده خود را آغاز کرد و طی جستوجوهایش به تدریج به زبان و بیان خاص خود در نقاشی دست یافت. او اساس نقاشیاش را بر ریشهیابی هویت فرهنگی خود قرار داد و برای این منظور سه عنصر اصلی «نور»، «حرکت» و «زمان» را مرحله به مرحله به کار گرفت و در نهایت «نور»را به عنوان هدف اصلیاش انتخاب کرد تا بدین وسیله به پندارهای فرهنگ ایران نزدیکتر شود. سالهای دهه ۵۰، سالهای پرکاری برای ایران است؛ نقدنویسی، ساخت برنامههای تلویزیونی، برگزاری مداوم نمایشگاههای نقاشی در شهرهای ایران و سایر کشورها. این دوره از آثار دروّدی از طرف جواد مجابی به عنوان دوره دوم کاری ایران معرفی میشود؛ دورهای که نقاشیهای ایران با عناصر خاصی آراسته میشوند که این عناصر بعدها به نقشمایههای اصلی کار او تبدیل شدند. گرایش ایران به آثار سوررئالیستی سبب تحول دیدگاه او نسبت به واقعیت میشود و با حال و هوای سوررئالیستی پیدا کردن نقاشیهایش، رفته رفته از تکنیک ناتورالیستی نیز فاصله میگیرد و آثار با ناهمزمان و ناهممکان شدن اشیا و تجسم مکانهای بیوجود که در هالهای از مه و غبار قرار گرفتهاند، خلق میشوند. در آثار این دوره همان تفکر سوررئالیستی یعنی آمیزش تخیل و واقعیت برای دستیابی به واقعیتی برتر از واقعیت تحقق مییابد، اما همواره با تاثیرپذیری از شرایط زمانه، ویژگیها و تحولات خاص سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دهه ۵۰، نشانهها و تصویرهایی منطبق با محیط را وارد نقاشیها میکند. در این آثار «سقوط ارزشهای انسانی، زوال تمدن کهن، قلب خونین و آماس کرده زمین پدری، صف ممتد صلیبها و دارها و...» به نمایش گذاشته میشود، البته بدون القای حس ناامیدی به مخاطب؛ حضور گلها، نورها و بلورها در آسمان و زمین در کنار این زشتیها و پلیدیها، روزنههای امید و پایداری را در روح انسان بیدار میکند. ایران در فاصله سالهای ۱۳۵۷ که آخرین نمایشگاهش را تا قبل از انقلاب برگزار میکند، تا سال ۱۳۷۱ سالهای سخت و پرمصیبتی را گذراند. مرگ همسر، پدر، عمو که همگی از بهترین حامیان او بودند و البته جنگ سهمگین ایران و عراق از دلایلی بود که این سالها را سراسر غم و ناراحتی کرد. در این زمان پس از بازگشت از نمایشگاه مقر سازمان ملل به پاریس، شروع به نگاشتن کتاب «در فاصله دو نقطه. . . !» کرد که سه سال بعد در ایران هم منتشر شد. آثار این سالها که جواد مجابی آنها را دوره سوم میداند، دوره بلور و یخبندان است. یخبندانی ناشی از فاجعههای شخصی و عمومی چون بمباران شهرهای ایران و کشتار ناشی از آن؛ اینجا دیگر رویا و تخیل سوررئالیستی جای خود را به بیداری اکسپرسیونیستی میدهد. هرچیز بار حسی و عاطفی افراطی به خود میگیرد. رنگمایههای گرم قرمز دوران قبل به رنگمایههای سرد و آبی این دوره تبدیل میشود. «انباشتهشدن فضا نه از ابر که از یخپارهها، حرکت فراگیر انجماد بر معماری دورنما و مناظر شهری و معبرها، نشانگر سلطه سرمای درونی است که همسو با فضای زمستانی بیرون، نوعی یخبندان شب قطبی را پیش نظر میآورد، اگرچه هنوز هم نور مهگرفتهای در کار عبور از افق است». پس از این دوره سرد و یخ از سال ۱۳۶۶ فعالیت گسترده و مستمر ایران آغاز میشود. در دوره چهارم آثار ایران، بار دیگر شاهد غلبه حیات و شیرینی زندگی بر سایه مرگ هستیم. نور، باز به آثار برمیگردد و در صحنه پایکوبی میکند. به تدریج ترکیببندیهای تیره و سرد و موتیفهای تزئینی کنار میروند. منظرهها هرچه خلاصهتر و پرنورتر میشوند. تحول مهم این دوره حرکت هرچه بیشتر از نقاشی فیگوراتیو به سمت فرمهای آبستره است؛ تلاش برای نمایش اکسپرسیون حرکت نور، رنگ و زمان برای انتقال حس نقاشی به مخاطب. در این دوره نهایی، ایران دروّدی به بنیادهای اصلی فرهنگ ایران که ستایش نور و عشق تابناک است، دست مییابد. این نور در نقاشیهای اولیه او اساسا عنصر غالب نیست و در بسیاری از آثار به عنوان نیرویی درگیر با ترکیببندی برای رها کردن خویش است. اما در این مرحله آگاهی شهودی نقاش بر فرهنگ سرزمین خود سبب میشود که پیروزی نهایی از آن نور باشد. ایران دروّدی میگوید: «نگاه من به انسان و ارزشهای اوست و رسیدن به نور، این همان مفهوم فرهنگ عرفانی است که در تاریخ و فرهنگ ما حضوری چند هزار ساله دارد، در نگاهم به هستی و معنا دادن به آن تحت تاثیر دیدگاههایی مثل دیدگاه شعرای بزرگمان حافظ و مولانا هستم. برای بهتر نشان دادن این حس عناصر نور و بلور را به کار میگیرم. » «در نقاشی به دنبال بلوری هستم که در تراشهای شفاف آن تابش نوری را که سهم هستی کوچک من است، با تلالو رنگها تکثیر کنم. شاید لحظهای آن بلور چند تراش را بشکنم و تکه پارههایی از آن را برای کسانی که عشق را میشناسند هدیه ببرم. اگر روزی نور را در رنگ سفید به اسارت قلممو درآورم و آن را در نقاشیهایم رها کنم، آسمانی را نقاشی خواهم کرد که دیگر آسمان نیست، اما پرواز است...» |
عاطفه سیدموسوی |