پاسخ به:مجله هنر / نقاشی
دوشنبه 16 خرداد 1390 2:45 PM
احمد نصرالهی
|
● متولد پنجم تیرماه ۱۳۳۰ بابل ● دیپلم كشاورزی ۱۳۵۱ ● ۴۰ نمایشگاه انفرادی در ایران و چین بیش از شصت نمایشگاه گروهی در ایران، ایتالیا، چین، امارات عربی، انگلستان، سوئیس در فاصله بیست كیلومتری شمال بابل، روستای بایكلای، احاطه شده در میان شالیزارها و مزارع پنبه و كنجد قرار دارد كه محل تولد احمد نصرالهی و سپری شدن سالهای كودكی او است. كار پدر كشاورزی بود و مزد او از كار و تلاش بیپایانی كه در زمین داشت، تنها سهم كمی بود، كه مالك یا ارباب ده به او میداد. كار سخت و طاقتفرسا بود و سهم اندك. امیدی هم به آینده نیست. آب و زمین همه متعلق به مالك است. سالهای خشك و كم محصول و سالهای آفت، روزگار رنج مضاعف بود. تنها امید پسران بودند. امید به روزی كه آنها هم دوشبهدوش هم كار كنند. آغاز این همكاری چندان هم دور نبود. پنج یا شش سالگی. به هر تقدیر حاصل یك سال زحمت خانواده، محصولی بود، كه با ذخیره بخشی و فروش بخش دیگری، میبایست یك سال را با آن سپری كرد. گاه مادر با سفرهای پر پذیرای خانواده خود میشد، و گاه فقط آنقدر بود كه شكم را به سختی سیر میكرد و شكری بر زبان جاری. هر چه بود سعادت كودكی و میل به بازی و شادی، خیلی زود محتوای سفره پر یا خالی را از یادها میبرد و جریان بازی (زندگی) از سر گرفته میشد. روزها، هرگاه كه باران نبود، بیرون از خانه سپری میشد. فضای امن برای بازی، بهقدر كافی مهیا بود. بهزودی سالهای مدرسه فرا رسید. پدر احمد را به مدرسه فرستاد. با هزاران امید. اولین سال تحصیل، مصادف با اولین سال راهاندازی مدرسه در بایكلای است. اما هنوز جایی برای آن ساخته نشده است. پیش از این مكتب خانه بود. پس «تكیه» ده كلاس درس شد. «تكیه مقابل قبرستان بزرگ ده بود و من بهراستی گاهی اجدادم را خوابیده در مقابلم میدیدم.» چند روز بعد سه كتاب كاملاً نو به بچهها داده شد. حساب، فارسی، علوم. بوی نویی و بوی تازگی كتابها، حداقل تا مدتی شوق آفرین شد. آنها پر بودند از عكس و نقاشی. بچهها همان روز اول همه صفحات كتابها را ورق زده و عكسها و نقاشیها را دیده و به هم نشان دادند، بعد از آن مرارت درس آغاز شد، و زیبایی تصاویر از یادها رفت. عكسالعمل احمد، بارها و بارها ورق زدن و دیدن كتابها بود. نقاشیها زبان سادهای داشتند. پدر به دخترش لیوانی آب میداد. كشاورزی سوار بر اسب و داس در دست در باران میرفت. دختری دور سایه دوستش كه روی زمین افتاده بود، خط میكشید و... تصاویر زیبا بود و نمیشد بیتفاوت ماند. پس با مدادش شروع به رنگآمیزی مجدد آنها كرد. از كتاب فارسی شروع شد. بهزودی همه تصاویر بازسازی (؟) شدند. حتی عكسهای شاه و فرح. با شوق بسیار، شاهكارهایش را به پدر و مادر نشان داد. پدر فقط چشم غرهای نشان داد، اما مادر بهسختی او را كتك زد. «مادرم نگران بود كه خطخطی كردن عكس شاه و فرح برایمان دردسرساز شود و پای ژاندارمها به میان بیاید. ترس و نگرانی مادرم به قدری زیاد بود كه مرا نیز سخت مریض كرد و تا یكماه در تب میسوختم.» احمد بعد از این تشویق، كارش را باز هم ادامه داد. ولی فهمید كه بهتر است كارهایش را به پدر، مادر معلم و ژاندارمها نشان ندهد. بعد از مدتی هم یاد گرفت بهجای نقاشی روی تصاویر، بهتر است از روی آنها نقاشی بكشد. همشاگردیها اولین مشوقان او شدند. معلم كلاس پنجم هم مشوق دیگر او شد. در باریكلای فقط تا كلاس پنجم میشد درس خواند، بنابراین پدر، او را برای ادامه تحصیل به شهر بابل فرستاد. آنجا جایی را برایش اجاره، و بعد اول او را به خدا و سپس به آشنایانی كه سراغ داشت سپرد و به روستا برگشت. روزها و شبهای تنهایی آغاز شد. «اتاقم به اندازه ۳×۲ متر بود. برای اینكه رطوبت اذیتم نكند، با مقدار زیادی كارتن كف آن را پوشاندم. هنوز برق نداشت و با چراغی نفتی آن را روشن میكردم. شبها بهخصوص خیلی سخت میگذشت. وقت خواب، همه جا را سكوت و تاریكی مطلقی فرا میگرفت. در این سكوت و تاریكی، هر صدایی برای من تبدیل به هیولا یا جانوری مخوف میشد.» كلاس ششم را در دبستان «عموزاده» درس خواند. و برای تحصیل در دبیرستان در مدرسه «آیتالله نوری» ثبتنام كرد. نقاشی رفتهرفته جای بیشتری در زندگی او پیدا میكرد. آن سال رفوزه شد. دل به درس نمیداد. بیشتر دوست داشت نقاشی بكشد. هر عكسی كه علاقهاش را بر میانگیخت، میكشید. تشویق دیگران شوق او را باز هم بیشتر كرد. ولی درس رقیب نیرومندی بود. نیاز داشت و میبایست به هر طریق دیپلم را میگرفت. پس در هنرستان فنیوحرفهای «نوشیروانی» بابل- كه اولین سال تاسیس آن بود- و در رشته مكانیك اسم نوشت. سه سال اول به هر صورت سپری شد. ادامه آن تا سطح دیپلم، مشروط به قبول شدن در امتحان بود و احمد شانسی نداشت. به او توصیه كردند كه برای ادامه در هنرستان كشاورزی ساری ثبتنام كند. پس به ساری رفت. هنرستان كشاورزی ساری شبانهروزی بود و دیگر نه مشكل غذا داشت و نه تنها میماند. (۱۳۴۷-۱۳۵۱) در همین ایام، اتفاق تلخی، خانوادهاش را از روستا به بابل كشاند. پدر كه در انقلاب سفید شاه، صاحب زمین شده بود، از بد روزگار، سه سال خشكسالی پیدرپی و قطحی، او را مجبور به فروش و تركمایملك خود در روستا و مهاجرت به شهر كرد. حداقل در شهر میشد كاری كرد و كسبی راه انداخت، اما كسبوكار سرمایه میخواست كه پدر نداشت. فروش میوه با چرخدستی، حداكثر كاری است كه در توانش بود. مادر نیز، به قوت غریزه مادری، در كنار كار در خانه، و جمعجور كردن بچهها، به كار در خانه مردم و رختشویی مشغول میشد. «مادرم» گاهی با خود كفش و لباسهایی كه به او داده بودند برای ما میآورد، ما هم آنها را میپوشیدیم. ولی از این شرایط واقعا رنج میبردم. پسر بزرگ خانواده بوده، و دوست داشتم برای تغییر این شرایط كاری كنم. مصمم بودم به هر طریق و هرچه زودتر آنقدر ثروتمند شوم تا این وضعیت را جبران كنم.» نقاشی امیدی برای كسب درآمد شد. در ساری بیشترین كاری كه انجام داد نقاشی بود، اغلب هم كپیههایی را میكشید كه شانس بیشتری برای فروش داشت. «یكی از معلمهای هنرستان به نام مهندس دهقان، كه در امریكا تحصیل كرده بود، وقتی تلاش و نقاشیهایم را دید، خیلی تشویقم كرد. جایی را بیرون خوابگاه برایم فراهم كرد، رنگ، بوم و سهپایه دراختیارم گذاشت و گفت تو فقط نقاشی كن. اصلاً هم نگران نمره درسهایت نباش.» سال پنجم دبیرستان، در مسابقات دانشآموزی شركت كرد، و صاحب عنوان شد. تابستان همان سال نیز به اردوی ده روزهای در منظریه تهران فرستاده شد. اولین بار بود كه تهران را میدید، و این سفر موقعیت مناسبی شد، تا به طورجدی، هم با هنر، و هم با هنرمندان جوان و با انگیزه آشنا شود. حسین گلبا، بیژن بیژنی (شاعر) سیروس شاملو و... دوستیهایی كه اغلب تداوم یافت و از خلال همین دوستیها، رفتهرفته با نام و كار اساتید تاریخ نقاشی آشنا شد: رمبراند، رافائل، شیشكین، امپرسیونیستها، ونگوگ و... دیپلم كه گرفت به سربازی رفت. (۱۳۵۱-۱۳۵۳) همان سال هم ازدواج كرد. «هزینه ازدواج و تشكیل زندگی را از طریق فروش نقاشیهایم تامین كردم.» بعد از دوره آموزشی به عنوان «سپاه ترویج آبادانی» به یكی از روستاهای اطراف سنندج فرستاده شد، و همسرش را نیز با خود برد. فقر و تنگدستی مردم برای او چیز غریبی نبود. اوقات زیادی را به نقاشی میگذراند. هنوز كپی میكرد، و نقاشی واسطهای برای ارتباط او با مردم شد. علاقه مردم او را مشتاق كرد به آنها نیز آموزش دهد. پس مكانی را برای این منظور فراهم، و آموزش را شروع كرد. همسرش نیز در كنار او به آموزش گلدوزی پرداخت. فعالیت نقاشانهاش، سبب آشنایی او با چند افسر وظیفه شد. این آشنایی به تدریج زمینه بحثهایی را فراهم كرد كه احمد نصرالهی تاكنون كمتر به آنها فكر كرده بود. تا پیش از این فقر برای او امری طبیعی بود، ولی حالا حرفهایی درباره علل فقر میشنید. بیشتر نشانهها و اشارهها نیز سمتوسویی سیاسی مییافت. به یاد آوریم كه این سالها مصادف با اوجگیری جنبشهای مسلحانه، دانشجویی و مخفیانه بر علیه رژیم پهلوی بود. بعد از سربازی، به بابل برگشت، و به استخدام آموزش و پرورش درآمد، و به عنوان مربی تربیتبدنی به خدمت مشغول شد. (۱۳۵۳-۱۳۸۲) با حقوق ماهی هفتصد تومان. در هفته دو روز نیز «در خانه جوانان» به آموزش نقاشی پرداخت. هنوز نقاشی كپی كار است، ولی رفتهرفته دوستیهایی شكل گرفت كه موجب تجربههای تازهای برای او شدند. محمد مهدی علیزاده و ناصر امامی، دوستانی هستند كه به اتفاق برای نقاشی از منظره به طبعیت میرفتند.» «با ناصر كه برای نقاشی میرفتیم، مثل ونگوگ كلاه حصیری روی سرمان میگذاشتیم و سعی داشتیم مثل هم او نقاشی كنیم.» از طریق امامی با «ابوالقاسم اسماعیلپور»(۱) نیز آشنا شد. ابوالقاسم از زمان دانشآموزی به طور جدی اهل مطالعه بود. به زبان هم آشنایی داشت و گاهی هم به ترجمه میپرداخت. اوجگیری بحران در آغاز سالهای پنجاه، محدود به تهران نشد و دامنه آن به بسیاری دیگر از شهرها گسترش یافت. بابل با سابقه روشنفكری دیرینهای كه داشت بسیار مستعد برای پذیرش دگرگونی بود و پتانسیلهای فراوانی برای شكل بخشیدن به فعالیت های اجتماعی و فرهنگی از خود نشان داد. جمع كثیر روشنفكران و هنرمندان در سالهای پنجاه گواه این امر است. محمد زمان زمانی، حسین گلبا، رضا یحیایی، ناصر امامی، بردیا شهمیری و علیزاده از جمله نقاشان فعال در این سالها میباشند. حضور نصراللهی دراین فضا، چشماندازهای تازهای مقابل او گشود. «ناصر حریری پیش از این انجمن شعری را تشكیل داده بود كه از جمله اهداف آن كتابخوانی نیز بود. بعد او با همراهی حسین گلبا، گروهی از نقاشان بابل را با عنوان «گروه نقاشان آزاد» گردهم جمع و اولین نمایشگاه خود را در خانه فرهنگ بابل برگزار كردند. (۱۳۵۵) در یك بولتن هم اهداف خود را از تشكیل این گروه شرح دادند. شناسایی نقاشان و علاقهمندان به نقاشی، از جمله اهداف این گروه بود، و به موازات آن آموزشگاهی نیز به اسم «آموزشگاه تجسمی آبی» تاسیس كردند.» «این آموزشگاه تا مدتها، بهطور مستقیم شهریهای از هنرجویان خود نمیگرفت. در واقع صندوقی در محل آموزشگاه بود و هنرجویان، اگر تمایل داشتند، پولی در آن میریختند. بیشتر هزینهها، از طریق ماهیانه اعضا تامین میشد.» «از جمله اهداف دیگری كه این گروه دنبال میكرد، دعوت از هنرمندان مطرح مثل علیاكبر صفاییان، بهرام عالیوندی، اسماعیل مرزایی، بهمن جلالی، نصرالله كسراییان، محمد حقوقی و... بود كه به بابل آمده، كارهای اعضا را میدیدند، راهنمایی میكردند، و گاه سخنرانی عمومی برای آنها گذاشته میشد. علیاكبر صفاییان، تا مدتها، هر ماه بدون هیچگونه چشمداشتی به بابل میآمد و با نقاشان ارتباط بسیار نزدیكی پیدا كرده بود.» كار دیگری كه گروه به صورت پیگیر آن را ادامه داد، كتابخوانی بود. بدین شكل كه ابتدا كتابی معرفی، خوانده و سپس به بحث گذاشته میشد. كتابهایی مثل «تاریخ اجتماعی» (مرتضی راوندی) «چگونه انسان غول شد»، رمان، داستان، كتب تاریخی و... معرفی و تماشای فیلم، تئاتر، و آشنایی با دیگر شاخههای هنر، و نقد و بررسی هر كدام، از جمله برنامههایی بود كه در گروه به طور مرتب صورت میگرفت. در این گروه، حسین گلبا مسئول تجسمی و مدیر گروه، ناصر حریری مسئول فرهنگی، و حسین حسینی مسئول تداركات بودند. «مدتی بعد حسین گلپا، تصمیم به مهاجرت به ایتالیا را گرفته بود، و من دعوت شدم تا به جای ایشان مسئولیت تجسمی گروه و آموزشگاه را به عهده بگیرم. برای این منظور نیز از من خواسته شد تا تدریس «در خانه جوانان» را كنار بگذارم. بعدا فهمیدم این كارشان نوعی موضعگیری سیاسی بود. همچنین چون مدرك تحصیلات عالی نداشتم، لازم شد تا تواناییام مورد ارزیابی قرار بگیرد. به همین جهت ابتدا به اداره فرهنگ و هنر تهران و از آنجا نیز به هنرستان تجسمی پسران معرفی شدم. مرحوم حسین شیخ و بهرام عالیوندی، هركدام جداگانه كارهایم را مورد ارزیابی قرار داده و تایید كردند.» حضور نصرالهی در «گروه نقاشان آزاد»، او را در فضایی روشنفكرانه، فعال و با انگیزه قرار داد، و فرصتی شد تا ضمن آشنایی با نوگرایی و برخی از نقاشان نوگرا، در جریان اندیشههای رایج روشنفكری نیز قرار بگیرد. «به حدی شیفته خواندن شدم، كه شب و روزم غرق در آن شد. دوست داشتم كاری به جز آن نداشتم.» در این زمان او طیف وسیعی از تجربیات مدرن در نقاشی را دنبال كرد. گاه متاثر از ونگوگ و نقاشان اكسپرسونیست تجربهآموزی میكند، و گاه به تبعیت از نقاشان كوبیست، سوررئالیست و سمبولیست. و گاهی نیز متاثر از فضای ملتهب سالهای انقلاب به شیوه نقاشان رئالیست اجتماعی مكزیك. و البته هنوز، برای امرار معاش، تا حدودی كارهای گذشته را نیز دنبال میكرد. «چون در طول روز درگیر كارهای گروه بودم و فرصتی نبود، شبها تا دیروقت، كارم خطكشی و نقاشی روی بدنه و اتاق كامیونهایی بود كه در مازندران ساخته میشد.» در اواخر سالهای پنجاه و اوایل سالهای شصت، هنگامی كه اختلاف آرا گروههای سیاسی در ایران به اوج رسید و نبردهای مسلحانه آغاز شد، فعالیتهای آنها متوقف، و اعضای گروه پراكنده و «آموزشگاه تجسمی آبی» نیز تعطیل شد.وسعت تحولات در سالهای انقلاب، درگیریهای سیاسی، و اختلاف نظرها، شرایط جدیدی بهوجود آوردند كه انطباق با آن برای احمد نصراللهی مدتی زمان برد، و فاصلهای دو یا سهساله در روند تجربیات او بهوجود آورد، در عین حال این فاصله زمانی برای او این مزیت را داشت كه وقتی مجدداً نقاشی را شروع كرد، كارش با تمركز و آگاهی بیشتری همراه شد. به عبارتی تنوعطلبی گذشته، جای خود را به شیوه تقریبا واحدی در كار بخشید. اگر پیش از این وسعت كاوشگریهای او از ساخت و پرداخت دقیق اشیا تا بكارگیری خطوط روان و رنگهای درخشان را در بر میگرفت، از این به بعد، تجربههای او به استفاده از رنگ روغن و یا آب رنگ و آب مركب و نقاشی از طبیعت و با قلمهایی آزاد و فضایی اكسپرسیونیستی محدود شد. این سه سال زمان مناسبی برای بازنگری تجربههای گذشته و برخوردی آگاهانه به مقوله نقاشی بود. او، هم جایگاه خودش را به عنوان یك نقاش، و هم جایگاه نقاشی را به عنوان هنر، و زبانی تجسمی، مورد ارزیابی قرار داد. بنابراین، انجام بسیاری از كارهای گذشته را كه صرفا جهت امرار معاش به آن میپرداخت، كنار گذاشت، و تلاش كرد تا از نقاشی به عنوان وسیلهای برای بیان خواستهها، اندیشهها و احساسات خود بهره برد. ضمناً به موقعیت خود به عنوان انسانی متعلق به زمان و مكان حاضر نیز توجه كرد. بنابراین قدم در راهی پر از ابهام گذاشت، و جستجوهای بیوقفهاش، تلاشی شد، برای یافتن راهی كه میبایست قدم به قدم كشف شود. در این مسیر آنكه بیش از هركس راهنمای او شد، دوست آغاز جوانیاش «ابوالقاسم اسماعیلپور» بود. «دكتر اسماعیلپور دنیای نمادها و نشانهها را به روی من گشود، و ریشهها و ارزش و اعتبار آنها را برای من شرح داد. او مرا با نمادها و نشانهها و مفاهیمی آشنا ساخت كه از اعماق تاریخ، و از آرزوها، امیدها، حسرتها و دردهای مشترك بشری ریشه میگرفتند. توسط او مطالعات من نظم پیدا كردند، و در راهی افتادم كه دیگر ثروتمند شدن هدفم نبود، بلكه آموختن و آموزش مهمترین هدفهایم شدند.» بعد از این روش كار او كاملاً تغییر كرد. دیگر فقط طبیعت صرف، الگوی او نیست، و اسلوب كار او عبارت میشود از بكارگیری خطوط كناره نما سطوح نسبتاً تخت و درخشان رنگ، و سادگی گاه در حد ایجاز فرمها و اشیا، و استفاده از نمادهایی چون گاو، درخت، زن، ماه، پرنده و .... «به روایت یك اسطوره ایرانی ماقبل زرتشت كه به دوره هنر ایرانی مربوط میشود، گاو نخستین آفریده است. مهر یا میترا كه یكی از خدایان هند و ایرانی است، با پیام خورشید، گاو را دستگیر و به غاری میبرد و او را در آنجا قربانی میكند. معجزه قربانی گاو این است كه سراسر زمین سرسبز شد، از مغز او سرسبزی، از خونش تاك، و از ستون فقراتش حبوبات، و از نطفهاش انواع و اقسام جانوران بهوجود آمده است.»(۲) نصراللهی تجربیات جدید خود را در ابتدا در مازندران (۱۳۶۶ بابل و ۱۳۶۷ ساری) و سپس در تهران به نمایش گذاشت (۱۳۶۸ گالری سیحون) ابوالقاسم اسماعیلپور در بروشور نمایشگاه در شهر ساری (۱۳۶۷)، كارهای او را به سه دوره تقسیم كرده است: «زمینه اصلی گروه نخست تابلوها، طبیعت محض است. طبیعت بیحضور انسان. كه حال و فضای خاص خود را دارد... طبیعتی خیالگونه و وهمآمیز، با ریشههای همیشگی كه در زمین و آسمان دوانده شده است... گروه دوم آثاری است كه انسان وارد طبیعت نو آفریده نقاش میشود. آرامش خیالانگیزی كه بیننده در تابلوهای گروه نخست فرا چشم آورده بود، ناگهان درهم میشكند، و با بیم و امید و دردهای انسان آشنا میشود... سومین دوره كار هنری نقاش گویی یكی از پربارترین ادوار زندگی هنری اوست. این نكته را از كیفیت این دسته آثار او میتوان دریافت. آثار این دوره، بیتردید متاثر از سوررئالیسم است. البته به زعم من سوررئالیسمی است كه رنگی مشرق زمینی و ایرانی یافته و در پی هویت است...»(۳) حمید پیرنیا درباره نمایشگاه او در گالری سیحون (۱۳۶۸) مینویسد: «آثار به نمایش گذاشته دو گروه را شامل میشوند: آنهایی كه رنگ روغن هستند و در قطعهای بزرگ، دید منحصر به فردی را شاملاند، گرچه هضم خطوط و چیرگی در كاربرد رنگ، تدریجاً به دل مینشینند. استفاده از خطوط بدون زاویه، و دارای انحناهای متعدد، علیرغم ظاهر مدرن تابلوها، نشان از دل مشغولی ذاتاً روستایی نقاش دارد. سمبلهای گاو شیرده و... استفاده جابهجا از تصاویر زنان ساده و زحمتكش خطه شمال ایران دستمایه بسیاری از تابلوها را تشكیل میدهند... گروه دوم آثار نقاش به یكسری كارهای گواش و پاستل در اندازههای كوچك بر میگردد. او با استفاده از تصاویر روزنامهها و مجلات به عنوان بافت اصلی كار، برداشت ذهنی خود را به آنها افزوده و تصویر ثابتی پدید آورده است...»(۴) در بررسی آثار نصراللهی، جایگاه او به عنوان یك معلم را نیز نباید از نظر دور داشت. وی فعالیت آموزشی خود را مجدداً از سال ۱۳۶۳ پیگرفت، و آموزش نقاشی به كودكان بخش مهمی از فعالیتآموزشی شد. خلوص، سادگی و بیان بیپیرایه در نقاشی كودكان، نكاتی است كه سخت بدان دلبسته شد. و در نقاشیهایش بكار گرفت. «یكی از دلایل ماندن در این خانه كوچك در كنار بابل، شاید حضور همین پرندگان كوچولو بوده است تا مرا در كوچههای باریك این خانه تا به خانههای دیگر یاری دهند تا ذرهای از وجودم را به پرواز درآوردم و تحصیلاتم در همین دانشگاه كوچك آغاز شد.»(۵) ویژگیهایی چون استفاده از رنگهای ناب، بهكارگیری خطوط غالبا تیره، اجراهای فیالبداهه و سریع در نقاشیهای او، از جمله مواردی هستند كه وابستگی آثارش را، از یكسو به نقاشی كودكان، و از سوی دیگر، نگاهش را به تاریخ نقاشی و دستاوردهای تجسمی نیمه آغازین سده بیستم نقاشی غرب را نشان میدهد. نمایشگاههای بعدی او در بابل (۱۳۶۹ و ۱۳۷۰ آتلیه آبی) و در تهران (۱۳۶۹ گالری سیحون و ۱۳۷۰ گالری نور)، برپا شد. اسماعیلپور درباره این مقطع از كارهای وی مینویسد: «او با انواع رنگهای آبی و سبز زندگی میكند. در آثارش حركت موج میزند و از عناصر به گونهای كمك میگیرد كه بیننده احساس حركت میكند. در كنار رنگهای عمدتا آبی فیروزهای- نماد هنر اصیل ایرانی، سبز، سرخ و صورتی، عنصر خط حاكم است كه با رنگ سیاه، سطوحی بینظیر میآفریند، گاه سطوحی وسیع، گاه خرد و كوچك. عمدهترین ویژگی آثار این نقاش، سطوح رنگارنگ و خطوط منحنی است. او نقاش سطح است و نه حجم، و در این گستره، بیش از همه متاثر از شاگال و پلكله است. ویژگی دیگرش اما نگاه شرقی اوست. خطوط مشبك رنگارنگ، ارسی یا شیشههای هندسی خوش تراش و رنگین- آبی، زرد، سفید، سبز و عنابی- گلبوتههای چادر و پیراهن كه یادآور جامههای سنتی زادگاه سرسبز او مازندران است. در برخی از تابلوهایش،... رگههای اكسپرسیونیستی میتوان دید. با این حال، او از اسمها به دور است و همواره بر آن است كه چیزی نو بیافریند. ▪ به طوركلی تابلوهای این نمایشگاه را به سه دسته عمده میتوان بخش كرد: ۱) نگارههای گاو كه بعضا یادآور اسطوره گاو در ایران باستان است،... ۲) نقوش آركائیك یا باستانگرا،... كه متاثر از نقاشی دوران غار و نگارههای مصر و میانرودان است. ۳) تابلوهای چهرهپراز كه عمدتا شامل چهرههای زن، مادر و كودك است. در این آثار، نقاش از شگرد نقاشی كودك بسیار بهره میگیرد و این حاصل سالها كار نقاشی با كودكان است. ... در كار تعلیم نقاشی به كودكان، باید گفت كه كودكان بیشتر به او تعلیم میدهند تا او...»(۶) و در نقدی دیگر، نویسنده ضمن اشاره به وامگیری از سنت تصویری ایران مینویسد: «آدمها، پرندهها و گاوها با مضامین گستردهشان در آثار نصراللهی سیطرهای نیرومند دارند و گوناگونی مضامین با خطوط مكرر، زبان تصویری او را تا حدودی تضعیف میكند. به همین سبب، زبان تصویری ژرف و استوار و به ویژه مستقل در تابلوهای او رنگ میبازند، مضامین و خطوط نمیگذارند رنگها زبان آتشین خویش را شعلهور سازند. اگر نقاش میخواهد در راه شكوهمند و پویایی كه برگزیده است به زبان تصویری كاملاً مستقل دست یابد، بهتر كه خود را از قیدوبند مضامین و موضوعیت، رها كند و تنها با رنگهای نو ساخته و بدیع، مایههای نادیده و خودآگاه را دور از هرگونه «نقاشی- كلام» نقش زند.»(۷) نصراللهی در ادامه كار خود، باز هم تا حد امكان نقوش كارش را سادهتر میكند، به گونهای كه گاه مانند نقوش سفالینهها در شوش یا سیلك، تنها طراحی سایهوار از آن به جا میماند. (گالری سیحون ۱۳۷۱)«اشكال و تصاویر او عمدتاً دو بعدی و فرمها تا اندازه زیادی، بدوی و كودكانه است.خطوط كنارهنما نسبتاً زمخت و سنگین، و خطهای «زیر» غالباً آشكار و ظریف است. سادگی و انتزاع واپسین پیام اوست. خط و رنگ دستمایه اصلی نقاش است. او عمدتاً از خطوط منحنی و قوسدار بهره میگیرد. رنگهایش چون نبض او تند میزند... شمع، طاق و محراب و ماه موتیفهای تازه و ویژه نصرالهیاند كه ابهامی رازگونه دارند. این رازگونگی در عین حال ساده، او را به مسیر ویژهای سوق میدهد كه نقاش ناگزیر باید از آن بگذرد.(۸) حمیدرضا رحمتی ضمن اشاره به سادگی و صمیمت آثارش مینویسد: «كار او موقعیت انسانی را باز میتابد كه در آغوش طبیعت زندگی میكند و هنوز ارتباطش را با صید و مظاهر ابتدایی زندگی حفظ كرده است. جذابیت كارهای نصراللهی گذشته از نرمش قلمزنی، شناخت رنگ، گونهگونی بافت، حاصل برخورد حسی او با عناصر تصویری است. كارهای او تجربه عاطفی انسانی را تصویر میكند كه نقاشی را با درونیترین زوایای وجودش درآمیخته است... پیكرههای سایهوار نصراللهی هنوز تكرار خودنگاری انسان نخستین است. گل و گیاه هنوز از نقش سفالینه فراتر نرفتهاست، گاو همان گاو نقاشی غار است، تكرار نقشمایهها، روی هم افتادن خطوط، تداخل سطحها، بستر ناهموار رنگ، دورگیری رنگ با خط و... همهو همه عواملی هستند كه ساختار نقاشی بدوی را میسازند و قبل از این، دیگران بسیار آنها را كشف و تحلیل كردهاند. نقش نصراللهی در تحول و نوسازی این ساختار چه بوده است؟»(۹) حاجی فیروز موضوع نمایشگاه بعدی اوست (۱۳۷۱ آتلیه آبی، ۱۳۷۳ گالری سیحون). وی درباره نحوه شكلگیری این ایده میگوید: «حاجی فیروز برای من یك اتفاق خوشآیند و ناآگاهانه بود. در یك عصر غمانگیز و دلتنگ زمستانی با دوستی در شهر قدم میزدیم و صحبت از نزدیكشدن ایام نوروز و چهارشنبه سوری بود. جنبوجوش مردم بازار را میدیدم كه خودشان را برای جشن نوروز آماده میكردند، اما من در این میان احساس میكردم كه چیزی كم است و حاجی فیروز را در این میان، خالی دیدم. من پیشینه سیساله به حاجی فیروز دارم و هنوز سرشار، از دایرههای آن زنگی سیاه هستم. همان شب به گالری آمدم. در آن زمان، عموماً در گالری زندگی میكردم. حال عجیبی داشتم و به همان دوستم، زنگ زدم و گفتم با دیوان مولوی به گالری بیاید و این اشعار را برایم بخواند كه من دارم حاجی فیروز میسازم. آن شب در هیجان عجیبی به سر میبردم كه شاید كسی باورش نشود. من در سرمای شدید زمستانی پر از گرما و انرژی بودم. پا برهنه در گالری میدویدم. به دوستم گفتم جلوی من نیا. فقط میخواهم صدایت را بشنوم. واقعاً خودم به شكل حاجی فیروز شده بودم و تا قبل از طلوع خورشید، همه این تابلوها را كشیدم.»(۱۰) احمد نصراللهی به طور مرتب هرساله نمایشگاههای انفرادی نقاشی خود را در بابل و تهران (گالری سیحون) پیگرفت، و ساده سازیهایش را تا حد اشارههای كوتاه به اشیا ادامه داد. در این حالت دو سه خط عمودی نشانگر نیزار، چند برگ به معنای درخت یا درختان به لكهای رنگ، دریا، خطی منحنی، تپه یا كوه و... به تدریج سطوح وسیعی از رنگ نسبتا تخت اطراف پیكرهها قرار گرفت. بدین شكل، سطح بوم بستر میشد كه نشانهها یا اشارههای بسیار ساده و پراكندهای از اشیا روی آن قرار میگرفت. ارتباط این اشیا باهم و معنای نمادینی كه هركدام یا در ارتباط با هم داشتند، مضمون آثار را بهوجود میآوردند. خط (نگارش) عنصر دیگری است كه از اواسط سالهای هفتاد بهطور جدی وارد فضای نقاشیهای نصراللهی شد. طبعاً این خط نوشتهها به قصد توضیح چیزی نبودند، و نقش نمادین، كلامگونه و بافت آن مدنظر بود. شكل معكوس نوشتهها و سطح رنگی كه گاه به صورت شفاف روی آن كشیده میشد، نیز به همین منظور بوده است (۱۳۷۶ گالری سیحون) رفته رفته خط نوشتهها كه غالبا در اشكالی چهارگوش نوشته میشد، نقش مهمتری پیدا كرده و در كنار سطوحی از مربع، مثلث، دایره، و پیكانها، خطوط مكرر، كوتاه و موازی و اعداد ارقام، قرار گرفتند، و نقش اشیا و فرمهای خلاصه شده به تدریج كمرنگتر شد. نتیجه چیزی شبیه طلسمها، جادوها و دعاها شد. «این هنرمند در آثار گذشته خود مراجعه مستقیم به اسطوره داشته است. به عنوان نمونه پدیدههایی نظیر گاو نماد قدرت و زایش، زمین نماد بخشش و حاصلخیزی زن و آب و... است، اما در آثار متاخر او، اسطوره نه در قالب آشنا كه در جوهر انتزاعی آن تبلور یافته است؛ در قالب اشكال هندسی كه در گذشته در بردارنده چكیدهای از اندیشههای كهن بشری بوده است. «مربع» در اندیشههای اساطیری ایران، نمادی از مكان و همچنین فضای مثالی است، طرح روح است از ظلمت ازلی. مربع، نمایانگر چهار عنصر اصلی آب، باد، خاك و آتش است. نمادی است از چهارفصل طبیعت و یا چهار مرحله زندگی تكاملی بشری، در نگرش افلاطون نیز مربع به معنای مطلق زیبایی است. دایره نمادی از حركت و زمان است، آسمان عالم ملكوت، حركت اجرام سماوی در حول محور دوار و نیز نمادی است از جهان معنوی و متعال. اگر مربع نشان از عقل دارد، در عوض دایره بر احساس تكیه میكند. مثلث نیز نمادی است از زهدان، و شعارهایی نظیر گفتار نیك، پندارنیك، كردارنیك... رجوع اینگونه به اسطوره در آثار نصراللهی سبب شده است تا روح اسطورهای جایگزین برخوردهای گرافیكی كه پیش از این در تابلوهای او مشهور بوده شود. در اینجا نقاش، دیگر چیزی آشنا را نمینمایاند، بلكه همهچیز در شرایطی رمزگونه و مكنون جلوهگری میكند. از این زاویه، دیگر نقاش راوی ساده اسطوره نیست؛ چرا كه اسطوره نیز خود در قالب ابهام نقاشی جریان تازهای یافته است. با این همه، نقاشگویی خود چندان این ابهام را بر نمیتابد، چرا كه سمتوسوی آثار بعضا روی در رمزگشایی دارد نه پرده پوشی. استفاده از حروف فارسی در اینجا اگرچه باوارونه نویسی آشنایی زدایی كرده است، اما همچنان قابل فهم و خواندن است. قرار گرفتن تصاویر آشنا نظیر چشم، علامات ریاضیگونه و... نیز موید این نظر است.»(۱۱) در كارهای اخیر نصراللهی، خط نوشتهها نقش كمتری یافته، و در عرض دایره و چهارگوشها هستند كه نقشی عمده مییابند. فضای این اشكال توسط خطوط، نقطهها، جداول، انواع بافتها و... پر میشود و گاه نیز با شكلهای ساده شدهای از درخت، زن، میوه، پرنده، شمع و... تلفیق میشود. «ذهن نقاش طرحهای هندسی سادهای از تجارب خود در عالم واقع میسازد، كه مبین سادگی و بساطت جهان است. در این مرحله ذهن نقاش هنوز حالتی متضاد و «باطل نما» دارد و به انتزاع میپردازد. انتزاعی كه البته همراه با تصاویر محسوس و شهودگرایی و اشراق است. با این حساب، نقاشیهای نصراللهی در میانه ناتورالیسم و انتزاعیگری است، كه قرار دارد و تعریف میشود. به خاطر همین هم هست كه تجربههای او همچنان از انتزاع ناب میگریزد و ما شاهد ظهور و بروز علائم و نشانههای شناخته شده یعنی در پهنه نقاشیهای بیكلاماش هستیم. نشانههایی كه هنوز در مفهوم ابتدایی خویش ماندهاند و از آوا شدن میپرهیزند. همین هم امكان و اجازه جستوجوی نوعی عینیات بازنمای شده را در كارهای نقاش به بیننده میدهد. عینیاتی كه از اندیشگی كارهای نصراللهی خبر میدهد و از گسستی كه نقاشیهای او با نقاشیهای كودكان دارند.»(۱۲) احمد نصراللهی در پاسخ پرسش روند كار خود از آغاز تاكنون را چنین شرح داده است: ابتدا كلاسیك كار بودم. بعدها تحت تاثیر نقاشان امپرسیونیست و دورهای هم از نقاشان نوگرای دیگری مثل شاگال، ماتیس و پلكله تاثیر پذیرفتهام. آشناییام با زبان اسطوره، بالهای خیالم را وسعت بخشید تا در سرزمین پهناور جهان ازلی، خود را بار دیگر با جلوه تازهتری ببینم. اینكه اكنون در كجایم، خوابم یا بیدار، در آسمانم یا زمین، هرجا كه باشم چه فرقی دارد؟ میدانم كه در جستجوی مرواریدی هستم كه در تمامی عمرم همچنان مرابا خود برده است. خطوط و نقوش مانوی، مهرها و كتیبهها، معماریهای مقابر و مساجد، و اكنون هم به دیار مقدس سفر میكنم.»(۱۳) |
نویسنده : حسن موریزی نژاد هنرمندان معاصر ایران پینوشت: ۱- ابوالقاسم اسماعیلپورمطلق، متولد ۱۳۳۳ بابل، دارای دكترای فرهنگ و زبانهای باستانی از دانشگاه تهران، استاد دانشگاه و محقق ادبی است. از جمله آثار و ترجمههای او عبارتند از: عرفان مانوی، اسطوره آفرینش در آیین مانوی، اسطوره بیان نمادین، ادبیات مانوی، هنر مانوی و... ۲- ابوالقاسم اسماعیلپور، بروشور نمایشگاه. ۱۳۶۶. بابل ۳- ابوالقاسم اسماعیلپور. بروشور نمایشگاه نصراللهی در میراث فرهنگی ساری، خرداد ۱۳۶۷ ۴- حمید. ب. پیرنیا. بازگشت به اسطوره ایرانی. كیهان هوایی شماره ۸۴۳، چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۶۸ ص ۲۱ ۵- نامداران شهر ما. بار فروش، شماره ۳۵، آذر ۱۳۸۰، ص ۲۱ ۶- اسماعیلپور، احمد نصراللهی نگارگر اسطورههای درد. ابرار، شماره ۹۱۱، ۵ دی ۱۳۷۰ ص ۴ ۷- اصغر پریدل. در كنار آدمها. گردون، شماره ۲۵، ۲۶، سال ۱۳۷۲ ص ۵۹ ۸- رویین قاسمپور. دیدار از نگارههای اساطیری احمد نصراللهی در نگارخانه نور. چاوش، ۱۳۷۰ ص ۶۹ ۹- حمیدرضا رحمتی. تكرار خودنگاری غارها. آدینه، شماره ۷۵، آبان ۱۳۷۱. ص ۵۹ ۱۰- حاجی فیروزهای عصر ما (گفتگو با احمد نصراللهی). جوان، سهشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۷۸. شماره ۲۰۷ ۱۱- محمدحسن حامدی. نقاش سادگیهای كودك درون. جامجم، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۱، شماره ۶۵۷ ۱۲- محمد شمخانی. گست از نقاشی كودكان و پیوند با سقاخانه. روزنامه ایران، سهشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۰ سال هشتم- شماره ۲۰۵۹ ۱۳- نامداران شهرما. پیشین. ص ۲۲ |
دوهفتهنامه هنرهای تجسمی تندیس |