پاسخ به:نگاهی به زن در ادبیات فارسی
پنج شنبه 5 خرداد 1390 10:03 AM
چنانکه پیش از این نیز گفته شد، چون زنان از امر آموزش و تحصیل بهرهمند نبودند، قلم، طبیعتن در دست مردان بود. در دورههای بعد، ما شاهد نویسندگانی بودیم که زن بودند و از زبان زنان، درد مشترک را بازگو میکردند. اما در همان دورانی هم که تحصیل و آموزش زنان امر رایجی نبود، بودند زنانی که تحصیل کردند و با شهامت و مبارزهی قلمی، پاسخ گوی این داوری های نادرست بودند. یکی از این زنان آزاده، «بیبیخانم استرآبادی» بود که در سال ۱۳۱۲ش جوابیهی محکمی در قبال رسالهای به نام «تأدیبالنساء»، که توسط آخوندی نوشته شده بود، ارایه داد.
«بیبی خانم» این نسخهی خطی را «معایبالرجال» نام نهاد. او شدیدن به محتوای رسالهی «تأدیبالنساء» تاخت که با شیوههای بسیار عقب مانده و قرون وسطایی به تربیت زنان میپردازد و نجات زنان را در گرو اطاعت از شوهران خود و خدمت به آنها میداند. «بیبی خانم» که زنی تحصیلکرده و از طبقهی متوسط جامعه بود با طنزی گیرا، در پاسخ «نصیحتنامه« «تأدیبالنسا»، آن را «فضیحتنامه» خواند و به تمامی مطالب آن نکته به نکته پاسخ داد و در پایان، در چهار مجلس، به انتقاد از شراب خواری، قماربازی، کشیدن چرس و بنگ و خوشگذرانیهای مردان پرداخت.
کتاب دیگری که در همین دوره نوشته شده، متعلق به شاه زادهی قاجار، «تاجالسلطنه»، دختر «ناصرالدینشاه» قاجار است که زبان فرانسوی را آموخته و با نوشتهی نویسندگان و سبک نوشتاری نویسندگان غرب بهویژه فرانسویها آشنایی دارد.
این شاه زادهی قاجار با آنکه در دربار قاجار و در رفاه کامل زیسته، اما با آشنا شدن به حقوق فردی و اجتماعی زنان اروپا، در جهت روشنگری زنان ایران گام برمیدارد و در جمعیت زنان مبارز آن دوره شرکت میکند. بخشی از خاطرات او که بهجا مانده، در بر دارندهی عقاید جالب سیاسی و اجتماعی برای مبارزه با فساد و عقبماندگی و بهبود وضع زنان در ایران است. خاطرات او اثر ارزندهای است از آغاز جنبش آزادی زن در ایران. «تاجالسلطنه» مینویسد:
«خیلی میل دارم یک مسافرتی به اروپا بکنم و این خانمهای حقوقطلب را ببینم و به آنها بگویم وقتیکه شما غرق سعادت و شرافت، از حقوق خود دفاع میکنید و فاتحانه به مقصود موفق شدهاید، یک نظری به یک قطعه آسیا افکنده، تفحص کنید در خانههایی که دیوارهایش سه ذرع یا پنج ذرع ارتفاع دارد و تمام منفذ این خانه، منحصر به یک درب است و آن هم به توسط دربان محفوظ است و در زیر یک زنجیر اسارت و یک فشار غیرقابل تحمل، اغلب سر و دست شکسته، بعضیها رنگهای زرد پریده، برخی گرسنه و برهنه، قسمتی از شبانروز منتظر و گریه کننده و باز میگفتم اینها هم زن هستند.»
به گفتهی «تاجالسلطنه» زندگی زنهای ایران از دو چیز ترکیب شده:
«یکی سیاه و دیگری سفید. در موقع بیرون آمدن و گردش کردن، هیاکل موحش سیاه عزا و در موقع مرگ، کفنهای سفید. و من یکی از همین زنهای بدبخت هستم و آن کفن سفید را ترجیح به آن هیکل موحش عزا میدهم.»
در روزگار رفع حجاب شعرهای بسیاری در مورد چند همسری، حجاب و مقام زن نوشته شد و از آن میان شعر «زن در ایران» از «پروین اعتصامی»، که در سال ۱۳۱۴ش سروده شده، به این مسایل از دیدگاه یک زن نگاه میکند:
زن در ایران، پیش ازین گویی که ایرانی نبود / پیشهاش جز تیرهروزی و پریشانی نبود
زندگی . مرگش، اندر کنج عزلت میگذشت / زن چه بود آن روزها، گر زانکه زندانی نبود
کس چو زن، اندر سیاهی قرنها منزل نکرد / کس چو زن در معبد سالوس قربانی نبود
از میان نویسندگان و شاعران زن در ایران، شاید هیچ کس تا آن زمان مانند فروغ فرخزاد با بیپروایی و صراحت در بارهی احساسات، عشق و خواستهای زنانهی خود سخن نگفته بود. او نه تنها بر سرنوشت از پیش تعیین شدهی زن، که مرد آن را تعیین کرده، میشورد و میتازد، بلکه نقش و همت زنان را نیز به تمسخر میکشد که به جای کوشش برای به دست آوردن حقوق فردی و اجتماعی خویش، در سایهی ثروت و رفاه مردانی که با آنها زندگی میکنند، شدیدن دچار رخوت و بیاعتنایی شدهاند. شعر "دلم برای باغچه میسوزد"، کنایهای است بر این حال و احوال:
وخواهرم که دوست گلها بود
و حرفهای سادهی قلبش را
وقتی که مادر او را میزد
به جمع مهربان و ساکت آن ها میبرد. . .
او خانهاش در آن سوی شهر است
او در میان خانهی مصنوعیش
و زیر شاخههای درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
و بچههای طبیعی میسازد
او
هر وقت که بهدیدن ما میآید
و گوشهی دامنش از فقر باغچه آلوده میشود،
حمام ادوکلن میگیرد
در نطر فروغ، زنانی که به سرنوشت خود بدون اعتراض گردن مینهند و با صدایی سخت کاذب به مرد میگویند که دوستت دارم و میخواهند در بازوان چیرهی یک مرد، ماده ای زیبا و سالم باشند، چون صفر، در تفریق و جمع و ضرب، حاصلی پیوسته یکسان دارند.
در شعر «عروسک کوکی»، فروغ با احساس و درکی به جا و درست، از پوچی رابطهی سنتی میان زنان و مردان سخن میگوید:
میتوان همچون عروسکهای کوکی بود
با دو چشم شیشهای، دنیای خود را دید
میتوان در جعیهای ماهوت
با تنی انباشته از کاه،
سالها در لابهلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزهی دستی،
بیسبب فریاد کرد و گفت
آه، من بسیار خوشبختم