0

«خرمشهر»؛‌ شهري كه قرار بود 3 روزه «محمره» شود

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

«خرمشهر»؛‌ شهري كه قرار بود 3 روزه «محمره» شود
دوشنبه 2 خرداد 1390  2:49 PM

نسخه چاپي ارسال به دوستان
سوم خرداد، سالروز آزادسازي خرمشهر/
«خرمشهر»؛‌ شهري كه قرار بود 3 روزه «محمره» شود

خبرگزاري فارس: شايد پنداري كه اسلحه بود، مهمات بود، آر پي چي بود، تانك بود و فرمانده كل قوايي نيز بود كه اهل خيانت نبود. اما تنها چيزي كه بود عشق شهادت بود. اينكه چه بُكشيم و چه كشته شويم، پيروزيم. اينكه با دست خالي هم نمي‌گذاريم گرد و غبار خرمشهر از ايران خارج شود بود.

خ« خون»، ر«رشادت»، م«مظلوميت»، ش«شهادت»، ه«هجرت» و دوباره «ر» و دوباره روايت خرمشهر.
خمسه اول 31 شهريور افتاد و جاده اهواز - خرمشهر شكست. خمسه دوم 7 مهر افتاد و ايستگاه حسينيه و گرمدشت شكست. خمسه سوم 10 مهر افتاد و كوي طالقاني شكست. خمسه چهارم 21 مهر افتاد و مسجد جامع شكست. خمسه پنجم 24 مهر نيفتاد ولي چيزي شكست؛ دل خرمشهر بود كه شكست.

نمك بر زخم خرمشهر پاشيدند. بر روي قلب خرمشهر نوشتند كه "جئنا لنبقي "؛ آمده‌ايم تا بمانيم. نامش را تغيير دادند و "محمره " صدايش كردند. از خرمشهر به بصره خط اتوبوس و تا كسي راه انداختند و صرافي افتتاح كردند تا ريال ايران را به دينار عراق تبديل كنند.

مي‌گويند خرمشهر كنوني را حاج يوسف؛ رئيس عشيره كعب بنا كرده و نامش را به خاطر خاك‌هاي سرخ منطقه محمره گذاشت اما خرمشهر، محمره شده بود. سرخي خاكش، سرخي خون بود و آبي آسمانش، ابرهاي اشك را بارور مي‌كرد.

كجا بوديم. خرمشهر يا محمره؟ خرمشهري كه تا بصره عراق 24 كيلومتر، تا آبادان 12 كيلومتر، تا اهواز 120 كيلومتر و تا ساحل خيلج فارس 105 كيلومتر فاصله داشت. چه توفيري مي‌كند خرمشهر تا كجا چقدر فاصله داشته باشد. مهم اين بود كه عروس شهرهاي ايران چشم خورده بود و بندر رقيبش (بصره عراق) طاقت ديدن خانه‌هاي ويلايي و خيابان‌هاي پر از گل او را نداشت.

رقيب چون ديد "عروس " مال ايران شده است و نه عراق، پاي جنگ را به خانه و كاشانه داماد باز كرد. شايد مي‌خواست عشق عروس را به ايران محك بزند. شايد مي‌خواست عروس را براي خود كند و شايد مي‌خواست رشادت و مردانگي مردان خرمشهر را در تاريخ ثبت كند.

حالا چه وقت حدس و گمان است. خرمشهر زير آتش دشمن در حال سوختن است، خانه‌ها به خاكريز تبديل شده، بوي گوشت سوخته فضاي شهر را پر كرده است، مردي سرش از تنش جدا شده و هنوز در حال دويدن است؛ آن وقت نشسته‌اي و از فكر دشمن براي حمله به ايران حرف مي‌زني.

چون نوشته بودي كه از بصره به خرمشهر خط اتوبوس كشيده بودند، ما حرفي نداريم اما مدافعان اين حرف‌ها را نپذيرفتند. (مدافعان همان مظلوماني بودند كه بعدها به آنها گفتند رزمنده. صرفاً جهت اطلاع مي‌نويسم كه تا زمان آزادسازي خرمشهر هر كه در عروس شهرهاي ايران مي‌جنگيد مدافع خطاب مي‌شد، نه رزمنده). نه اينكه پنداري اشتباه است. اشتباه اينجاست كه پنداري مدافعان خرمشهر گذاشتند آب خوش از گلوي متجاوز پايين برود.

شايد پنداري كه اسلحه بود، مهمات بود، آر پي چي بود، تانك بود و فرمانده كل قوايي نيز بود كه اهل خيانت نبود.
تنها چيزي كه بود عشق شهادت بود. اينكه چه بُكشيم و چه كشته شويم، پيروزيم. اينكه با دست خالي هم نمي‌گذاريم گرد و غبار خرمشهر از ايران خارج شود بود. البته بود چيزهايي كه عقل ما تا درك آنها فاصله‌اي به عمق اروند رود داشت.

آن چيزي كه نبود اجازه بني صدر بود كه براي مدافعان خرمشهري تجهيزات و اسلحه بفرستند. نبود تيري كه به سوي دشمن شليك شود ولي بود جسمي كه در برابر تير دشمن ستون شود. نبودن‌ها هم به اندازه بودن‌ها بود.

يكي بود يكي نبود. غير از خداي مهربان هيچ كس نبود كه "المحمره " را "خرمشهر " كند. غير از خداي مهربان هيچ كسي نبود كه رود كارون، جاده اهواز - خرمشهر، ايستگاه حسينيه و گرمدشت، نهر عرايض و پل نو، جاده شلمچه، پليس راه، جنت آباد، مسجد جامع، بندر و گمرك خرمشهر، پادگان دژ، چهارراه كشتارگاه، كوي طالقاني، خيابان چهل متري، ميدان راه آهن، خيابان كمربندي، ميدان فرمانداري، صد دستگاه و كوت شيخ را آزاد كند.

نوشتي غير از خداي مهربون هيچ كس نبود، كاش اين را هم مي‌نوشتي كه "بهروز مرادي " شب عمليات آزادسازي خرمشهر از بچه‌ها مي‌پرسد "جمعيت خرمشهر چند نفر است " و هر كس عددي مي‌گويد و بهروز مي‌گويد "جمعيت خرمشهر 36 ميليون نفر است ". امشب قلب همه مردم ايران در خرمشهر مي‌تپد. اين جمله را روي يك تابلوي بزرگ مي‌نويسد و در ورودي شهر نصب مي‌كند.

گفتي غير از خداي مهربون كسي نبود ولي نگفتي كه چگونه اهالي فلكه شهلا، زن بارداري را كه تركش خمپاره خورده و بچه از شكمش بيرون آمده و فقط به ناف مادرش بند بود را به بيمارستان رساندند.

گفتي خدا خرمشهر را آزاد كرد ولي نگفتي چگونه 24 مهر خرمشهر خونين شهر شد؟ خدايي كه خرمشهر را آزاد كرد اگر بخواهد بحرين را هم آزاد مي‌كند. حتماً صداي ناله‌هاي زنان و دختران بحريني به گوش عالم خواهد رسيد و ديگر دانش‌آموزي نخواهد بود كه از ترس شكنجه، زندان و تجاوز ترك تحصيل كند.

ديگر آل خليفه و آل سعودي نخواهد بود كه براي حاكميت دست به نسل كشي زند. كجا بوديم آل خليفه يا آل بعث؟
غروب 31 شهريور بود. مردم در پي خريد كيف و كيفش فرزندانشان بودند كه ناگهان هوا تيره و تار شد. رعد و برقي به صدا در آمد و باران خمپاره بر سر خرمشهر فرود آمد.

بوي گوشت و خون در شهر پيچيد، بيمارستان و قبرستان‌هاي خرمشهر بيش ار هر جاي ديگر شلوغ شده بود، يكي دنبال زن و فرزندش مي‌گشت و ديگري به دنبال مادر و پدرش...

شهري كه قرار بود 3 روزه "محمره " شود يك هفته بود كه آل بعث را پشت درهاي شهر نگه داشت. معادله پيچيده‌اي نيست. يك دو دو تا چهارتاي ساده بيش نيست. اما شايد اينقدر هم ساده نباشد. با دست خالي چگونه مي‌شود ارتش تا بن دندان مسلح را 6 روز زمينگير كرد؟

شايد محاسبه سختي باشد اگر بخواهيم مادي فكر كنيم؛ يعني اگر بخواهيم دو دو تا چهارتا كنيم، حتماً افسانه نوشته‌ايم اما هنگامي كه اسلحه "ايمان " شود و رضاي خدا، نيت مبارز، نصرت الهي حسرت يك وجب از خاك را بر دل دشمن مي‌گذارد.
سخت‌ترين روزهاي مقاومت از هفته دوم تا 24 مهر رقم خورد كه خرمشهر خونين شهر شد. روزهايي كه مدافعان قدم به قدم از شهر دفاع كردند.

7 مهر؛ دشمن به دروازه شهر رسيد.
9 مهر؛ گمرك خرمشهر زير آتش دشمن قرار گرفت.
10 مهر؛ مدافعان دشمن را تا صد دستگاه و پل نو تعقيب كردند.
17 مهر؛ دشمن به پادگان دژ حمله كرد.
19 مهر؛ نيروهاي عراق از كارون گذشتند. مدافعان را محاصره كردند و جاده اهواز ـ آبادان را بستند.
23 مهر؛ تانك هاي عراقي جاده ماهشهر_آبادان را بستند.
24 مهر؛ عروس شهرهاي ايران در دست آل بعث گرفتار شد.

"چه بايد بگويم كه شايد شما را به تحريك وادارد؟ اين را بگويم كه از 150 پاسدار خرمشهر تنها 30 نفر باقي ماندند. بگويم كه ما مي‌توانيم با 30 خمپاره، خونين شهر را براي 30 ماه نگه داريم و امروز 30 تفنگ نداريم...

من را وقت آن نيست آنكه بگويم تا به حال چه كارهاي متهورانه‌اي انجام داده‌ايم. خدا مي‌داند ما تانك‌هاي دشمن را لمس كرده‌ايم. فغان‌هاي زنانه آنها را در شبيخون‌هاي خود شنيده‌ايم. اسراي پاسدار يا از پشت تيرباران شده يا زير تانك له و لورده شده‌اند...

سلاح را به دست صالحين بدهيد. تا به حال دشمن حسرت گرفتن يك اسلحه كمري از پاسداران را به دل داشته و خواهد داشت. ما شهداي زنده فراوان داريم. ما بر پا دارندگان كربلاي 30 روزه خونين شهريم. ما بهشت را زير سايه شمشيرها مي‌بينيم.

شهداي 25 روزه ما هنوز دفن نشده‌اند. به داد ما برسيد. ما نياز به اسلحه و امكانات داريم. ما در راه خدا جان داديم كه بدهيم، امكانات دادن جان را نداريم. به خود بياييد ".

نوشته بودي كه يكي بود يكي نبود. عشق به شهادت بود و اسلحه براي جنگيدن نبود. حالا كه نوشته علي شمخاني؛ فرمانده سپاه خوزستان را يك روز قبل از اشغال خرمشهر رو كردي، آسان تر قبول مي‌كنيم كه غير از خداي مهربان هيچ كس نبود كه المحمره را خرمشهر كند.

از 24 مهر تا 3 خرداد، عروس شهرهاي ايران عين 219 روز را در حال چرتكه انداختن بود. چشم انتظار و اميدوار، روزها را شب مي‌كرد. ايمان داشت كه غيرت مردان شهرش، شهره آفاق خواهد شد. اميد داشت كه روزهاي اسارت پايان مي‌پذيرد ولي نمي‌دانم چرا دلش مدام مي‌لرزد.

شايد طاقت نداشت اشك مردان و زنان شهرش را ببينند كه مجبور بودند روضه وداع بخوانند. شايد لرزش دلش به خاطر آن نوزادي بود كه زير آوارهاي خانه ناله مي‌كرد و دوباره رفتي سراغ حدس و گمان. دل عروس شهرهاي ايران مي‌لرزيد چون فهميده بود تنها بنايي كه اگر بلرزد محكم‌تر مي‌شود دل است.

زمستان گذشته بود و بهار روزهاي پاياني خود را پشت سر مي‌گذاشت. هفتاد هزار بسيجي آمده بودند تا فراق را به وصال تبديل كنند. عاشقان از 3 محور براي رسيدن به محبوب خويش وارد عمل شدند. عشاق قرارگاه قدس بايد به جنوب رودخانه كرخه مي‌زدند تا دشمن را درگير كنند. عشاق قرارگاه فتح بايد به كارون مي‌زدند تا خود را به جاده اهواز - خرمشهر برسانند و عشاق قرارگاه نصر بايد بعد از عبور از كارون با نابود كردن دشمن خرمشهر و مرز را تأمين مي‌كردند. رمز وصال «يا علي‌بن‌ابي طالب» و نام وصل «بيت‌المقدس» شد.

"بيت‌المقدسي كه در آن روزها اتفاق افتاد كار پيچيده و عظيمي بود كه از دو عامل تركيب شده بود: عامل اول، دانش نظامي، قوت فرماندهي و هوشياري و استعداد جوانان مؤمن ما بود. در آن روز كساني كه وانمود مي‌كردند - و امروز هم بعضي خيال مي‌كنند - كه عملياتي مثل بيت‌المقدس، فقط يك هجوم انبوه انساني بود، اينها سخت در اشتباه‌اند.

هيچ امواج انساني بدون فرماندهي قادر، قاطعِ و هوشيار نمي‌تواند هيچ عملي را انجام دهد. در جنگ نظامي سازماندهي، عمليات، فرماندهي، تاكتيك، دقت نظر، موقع شناسي و ده‌ها عامل ديگر دانش نظامي را به وجود مي‌آورد و استعداد و نبوغ نظامي را نشان مي‌دهد.

شهيد صياد شيرازي يكي از كارگردانان اصلي اين عمليات بود و خودِ او مثل ظهر چنين روزي با بنده تماس گرفت و مژده پيروزي را داد و گفت سربازان عراقي صف طولاني كشيده‌اند تا بيايند اسير شوند! ببينيد اين عمليات چقدر هوشمندانه و قوي و همه جانبه بود كه نيروهاي دشمن احساس اضطرار مي‌كردند كه براي حفظ جان خودشان بيايند خود را تسليم اسارت كنند و در آن روز هزاران نفر از نيروهاي دشمن متجاوز كه آن همه با غرور و تكبر، فرياد بر آورده بودند، آمدند دو دستي خودشان را تسليم رزمندگان اسلام كردند.

بنابراين، يك عامل از دو عامل مهم چنين پيروزي‌هاي مهمي قدرت فرماندهي، دانش، مسلط بودن بر عمليات پيچيده جنگ و توان به كارگيري نيروها بود. آن روز هم دشمنان ما در تبليغات خودشان اين‌ها را مخفي مي‌كردند و مي‌گفتند ايران امواج انساني را به جنگ فرستاد. مگر امواج انساني مي‌تواند پيروز شود؟ چند قبضه مسلسل از چند طرف كار بگذارند، همه امواج انساني را درو خواهد كرد. نه خير، فقط امواج انساني نبود، فقط انبوه جمعيت نبود، قوت سازماندهي بود. قوت اراده بود. نيروي نظامي بود.

عامل دوم كه از عامل اول مهمتر است، نيروي ايمان رزمندگان و مردم و جوانان بود. يعني عشق ايماني ـ نه عشق حيواني، نه عشق مادي، نه عشق به چيزهاي خرد و حقير - عشق به ارزش‌ها، عشق به آرمان‌هاي الهي و اسلامي؛ همان چيزي كه كشته شدن در راه خدا را براي كسي كه چنين عشقي دارد، شيرين مي‌كند، نه اينكه آسان مي‌كند، شيرين مي‌كند. چه چيزي يك رزمنده، يك جوان و يك انسان را در ميدان‌هاي گوناگون اينگونه به روشن‌بيني مي‌رساند؟ ايمان آگاهانه ".

چون نوشته بودي كه غير از خداي مهربان هيچ كسي نمي‌توانست كه خرمشهر را آزاد كند، ما نيز از كلام رهبر معظم انقلاب چند جمله بالا را عاريت گرفتيم تا از زبان نايب امام زمان (عج) شرح ماوقع كنيم تا كمترين خطايي در روايت خرمشهر به ما گرفته نشود.
خ« خون»، ر«رشادت»، م«مظلوميت»، ش«شهادت»، ه «هجرت» و دوباره « ر » كه آغازگر دوباره روايت خرمشهر.

--------------------------------------
يادداشت از روح‌الله متقي مجد
--------------------------------------
انتهاي پيام/و

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها