0

حركت

 
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

حركت
یک شنبه 1 خرداد 1390  8:02 PM

حركت
شامل: مفهوم حركت، وجود حركت، شبهات منكرین وجود حركت و حل آنها.
مفهوم حركت
در خلال بحثهاى گذشته مفهوم حركت نیز روشن گردید و تعریف ساده‏اى براى آن بدست آمد كه عبارت است از تغیر تدریجى تعریفهاى دیگرى نیز براى حركت ‏شده كه در ضمن بحثهاى گذشته به برخى از آنها اشاره كرده‏ایم از جمله خروج تدریجى شى‏ء از قوه به فعل و دیگرى تعریف منقول از ارسطو یعنى كمال اول براى موجود بالقوه از آن جهت كه بالقوه است مى‏باشد كه در مقاله «هدفمندی جهان» به آن اشاره شد و منظور وى این است موجودى كه قوه و استعداد براى كمالى را دارد و هم اكنون فاقد آن است در شرایط خاصى بسوى آن سیر مى‏كند و این سیر مقدمه‏اى براى رسیدن به كمال مطلوب است و اضافه كردن قید حیثیت از آن جهت كه بالقوه است براى احتراز از صورت نوعیه موجود متحرك است زیرا هر موجود بالقوه‏اى خواه ناخواه صورت نوعیه‏اى دارد كه كمال اول براى آن بشمار مى‏رود اما این كمال اول از جهت فعلیت داشتن آن است نه از جهت بالقوه بودنش و ربطى به حركت ندارد اما كمال بودن حركت براى جسم به لحاظ بالقوه بودن آن است و اول بودنش از نظر مقدمیت آن براى وصول به غایت مى‏باشد .
اما تعریف اول از نظر قلت الفاظ و وضوح مفاهیم بر دیگر تعریفها رجحان دارد هر چند هیچكدام را به اصطلاح منطقى نمى‏توان حد تام دانست زیرا حد تام مخصوص ماهیاتى است كه داراى جنس و فصل باشند ولى مفهوم حركت از معقولات ثانیه فلسفى است كه از نحوه وجود متحرك انتزاع مى‏شود و در خارج جوهر یا عرضى بنام حركت نداریم بلكه حركت عبارت است از تدریجى بودن وجود جوهر یا عرض و سیلان آن در امتداد زمان و حتى بر حسب نظر شیخ اشراق كه حركت را از مقولات عرضى بشمار آورده است نیز نمى‏توان حد تامى براى آن در نظر گرفت زیرا مقوله جنس عالى است و دیگر جنس و فصلى ندارد .
نكته دیگرى كه باید یاد آور شویم این است كه تغیرات دفعى از دو وجود یا دست كم از وجود و عدم شى‏ء واحدى انتزاع مى‏شوند اما حركت از یك وجود و گستردگى آن در ظرف زمان انتزاع مى‏گردد و تعدد متغیر و متغیر الیه به لحاظ اجزاء بالقوه آن است كه دائما موجود و معدوم مى‏شوند ولى هیچكدام وجود بالفعلى ندارند و به دیگر سخن حركت مجموعه‏اى از موجودات نیست كه پى در پى بوجود بیایند بلكه از امتداد وجود واحدى انتزاع مى‏شود و مى‏توان آن را تا بى نهایت تقسیم كرد اما تقسیم خارجى آن مستلزم پدید آمدن سكون و از بین رفتن وحدت آن است
وجود حركت
گروهى از فلاسفه یونان باستان مانند پارمنیدس و زنون الئایى تغیر تدریجى و حركت را انكار كرده‏اند این سخن در آغاز عجیب بنظر مى‏رسد و فورا این سؤال را در ذهن خواننده و شنونده پدید مى‏آورد كه مگر ایشان این همه حركات مختلف را نمى‏دیده‏اند و مگر خود ایشان در روى زمین حركت نمى‏كرده‏اند اما با دقت در سخنان ایشان روشن مى‏شود كه مطلب به این سادگى نیست و حتى بازگشت‏سخن بعضى از كسانى كه قائل به حركت بوده‏اند و سرسختانه از آن دفاع كرده‏اند مانند بعضى از سخنان ماركسیستها نیز به قول الئاییان است .
راز مطلب این است كه ایشان تغیراتى كه بنام حركت نامیده مى‏شود را مجموعه‏اى از تغیرات دفعى پى در پى تلقى مى‏كرده‏اند و مثلا حركت جسم از نقطه‏اى به نقطه دیگر را قرار گرفتن پى در پى آن در نقاط متوسط بین دو نقطه مفروض مى‏انگاشته‏اند و به دیگر سخن حركت را بعنوان یك امر تدریجى پیوسته نمى‏پذیرفته‏اند و آن را مجموعه‏اى از سكونات پى در پى مى‏پنداشته‏اند از اینروى اگر كسان دیگرى هم براى حركت اجزاء بالفعلى قائل باشند در واقع بصف منكرین حركت پیوسته‏اند .
ولى حقیقت این است كه وجود حركت بعنوان امر تدریجى واحد قابل انكار نیست و حتى بعضى از مصادیق آن مانند تغیر تدریجى كیفیات نفسانى را مى‏توان با علم حضورى خطا ناپذیر درك كرد و منشا اشتباه الئاییان شبهاتى در برابر وجدان و بداهت بوده است كه با حل آنها جاى تردیدى باقى نمى‏ماند
شبهات منكرین وجود حركت و حل آنها
كسانى كه وجود خارجى حركت را انكار كرده و آن را مفهومى ذهنى و حاكى از توالى سكونات انگاشته‏اند به شبهاتى تمسك كرده‏اند كه مهمترین آنها این دو شبهه است:
1 اگر حركت بعنوان امر ممتد واحدى در خارج وجود داشته باشد باید بتوان براى آن اجزائى در نظر گرفت و هر یك از اجزاء آن چون داراى امتداد مى‏باشد به نوبه خود قابل قسمت به اجزاء دیگرى خواهد بود و این تقسیمات تا بى‏نهایت ادامه خواهد یافت و لازمه‏اش این است كه حركت متناهى نامتناهى باشد .
ارسطو از این شبهه به این صورت پاسخ داده است كه حركت اجزاء بالفعلى ندارد تا آنها متناهى یا نامتناهى باشند بلكه مى‏توان مثلا آن را به دو بخش تقسیم كرد كه در این صورت دو حركت وجود خواهد داشت نه یك حركت و همچنین هر بخشى از آن را مى‏توان به دو یا چند بخش دیگر قسمت كرد و از هر تقسیمى كه در خارج انجام پذیرد تعدادى از موجودات بالفعل پدید خواهد آمد و این تقسیمات تا بى‏نهایت قابل ادامه مى‏باشد پس خود حركت مفروض متناهى و اجزاء بالقوه آن نامتناهى است و میان این دو قضیه تناقضى وجود ندارد زیرا یكى از شرایط تناقض وحدت قوه و فعل است كه در اینجا منتفى است چون تناهى صفت كل حركت و عدم تناهى صفت اجزاء بالقوه آن است .
اما بهتر این است كه از استدلال كننده سؤال شود كه منظور شما از نامتناهى بودن حركت متناهى چیست اگر منظور نامتناهى بودن عدد اجزاء آن باشد چنین عددى بالفعل در هیچ حركتى وجود ندارد و پیدایش هر عدد متناهى یا نامتناهى در حركت در گرو تقسیم خارجى آن است و در آن صورت دیگر حركت واحدى وجود نخواهد داشت چنانكه هر چیزى كه قابل قسمت به دو نیمه باشد فعلا واحد است اما هر وقت تقسیم شد دو واحد خواهد بود ولى لازمه قابلیت قسمت این نیست كه هم یك باشد و هم دو .
و اما اگر مقصود این باشد كه لازمه قسمت‏پذیرى حركت تا بى‏نهایت این است كه مقدار و كمیت متصلش و نه عدد آن از طرفى متناهى و از طرف دیگر نامتناهى باشد زیرا هر جزئى از اجزاء نامتناهى آن مقدارى خواهد داشت و مجموع مقادیر آنها نامتناهى خواهد بود پاسخ این اشكال آن است كه هر چند هر امتدادى قابل قسمت به بى‏نهایت اجزاء مى‏باشد اما مقدار امتداد هر یك از اجزاء كسرى از همان مقدار كل خواهد بود پس مقدار مجموعه كسرهاى نامتناهى از حركت هم همان مقدار متناهى خود حركت مى‏باشد .
لازم به تذكر است كه این شبهه اختصاص به حركت ندارد و در باره همه امتدادها مانند خط و زمان هم جارى است و از اینروى صاحبان این شبهه هر خط محدودى را نیز مركب از تعداد محدودى نقطه بى‏امتداد و هر قطعه محدودى از زمان را مركب از تعداد معینى آن دانسته‏اند و معتقد شده‏اند كه در عین حالى كه نقطه امتدادى ندارد از مجموع چندین نقطه خطى بوجود مى‏آید و با اینكه آن طول و امتدادى ندارد از مجموع چندین آن قطعه‏اى از زمان تحقق مى‏یابد و همچنین از مجموعه‏اى از سكونات حركتى پدید مى‏آید و در واقع آنچه وجود خارجى دارد نقاط و آنات و سكونات است و خط و زمان و حركت مفاهیمى است كه از مجموعه آنها انتزاع مى‏شود .
به تعبیر دیگر ایشان از قائلین به جزء لا یتجزى هستند یعنى هر امتدادى را قابل قسمت به اجزاء محدودى مى‏دانند و معتقدند كه آخرین تقسیم به جزئى منتهى مى‏شود كه دیگر قابل تقسیم نیست و این مسئله‏اى است كه فلاسفه درباره آن بسیار سخن گفته‏اند و دلایل متعددى بر ابطال جزء لا یتجزى اقامه نموده‏اند كه در اینجا مجال بررسى آنها نیست .
2 شبهه دیگر این است هنگامى كه مثلا جسمى از نقطه الف بسوى نقطه ج حركت مى‏كند در آن اول در نقطه الف و در آن سوم در نقطه ج قرار دارد و ناچار باید در آن دوم از نقطه ب كه در وسط آنها قرار دارد بگذرد وگرنه حركتى صورت نمى‏گیرد اكنون اگر فرض كنیم كه جسم مزبور در آن دوم در نقطه ب قرار گرفته است لازمه‏اش این است كه حركت آن مجموعه‏اى از سه سكون باشد زیرا سكون چیزى جز قرار گرفتن جسم در مكانى نیست و اگر در آن قرار نگرفته باشد لازمه‏اش این است كه حركتى انجام نگرفته زیرا حركت آن بدون گذر از نقطه دوم امكان ندارد پس لازمه حركت اجتماع نقیضین بودن و نبودن در نقطه وسط است .
جواب این است كه در این مثال سه امتداد منطبق بر یكدیگر فرض شده است زمان و مكان و حركت‏حال اگر براى هر یك از آنها سه جزء با امتداد در نظر بگیریم مى‏توان گفت كه در جزء اول زمان جسم متحرك در جزء اول مكان بوده و اولین جزء حركتش بر آنها انطباق یافته است و همچنین جزء دوم و سوم آنها ولى معناى وقوع هر یك از اجزاء حركت در اجزاء همتاى آن از زمان و مكان سكون جسم نیست و اما اگر نقطه و آن را بمعناى حقیقى گرفتیم كه فاقد امتداد مى‏باشد باید گفت كه در زمان و مكان آن و نقطه بالفعلى وجود ندارد و فرض نقطه بالفعل در خط بمعناى تقسیم شدن آن به دو پاره‏خط است كه نقطه مزبور پایان یكى و آغاز دیگرى بشمار مى‏رود و همچنین فرض آن در زمان و فرض سكون در حركت و معناى بودن جسم در آن معینى در نقطه‏اى از مكان این است كه اگر امتدادهاى زمان و مكان و حركت قطع شود مقاطع آنها بر یكدیگر منطبق مى‏گردد و لازمه آن وجود سكون در میان حركت نیست چنانكه مستلزم وجود نقطه در خط یا وجود آن در زمان نمى‏باشد .
استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد2

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها