مقدمه هستىشناسى
یک شنبه 1 خرداد 1390 7:27 PM
مقدمه هستىشناسى |
شامل: مقدمه، هشدارى درباره مفاهیم، هشدارى درباره الفاظ،
بداهت مفهوم وجود، نسبت بین وجود و ادراك.
مقدمه
در این قسمت به مسائل هستى
شناسى و متافیزیك میپردازیم كه از سویى مادر علوم به شمار مىرود و از سوى دیگر
كلید حل مهمترین مسائل بنیادى در زندگى انسان مىباشد مسائلى كه اساسىترین نقش را
در سرنوشت بشر و سعادت و خوشبختى ابدى یا شقاوت و بدبختى جاودانى وى ایفاء
مىنمایند .
حقیقت هستى و انواع و جلوههاى آن و روابط كلى موجودات با یكدیگر
مورد بحث و كاوش قرار مىگیرد اما پیش از پرداختن به این مباحث لازم است توضیحى
پیرامون مفاهیم و روابط آنها با مصادیق عینى و نیز توضیحى پیرامون الفاظ و روابط
آنها با معانى بدهیم و به برخى از لغزشگاههایى كه در این زمینهها وجود دارد اشاره
كنیم تا در ضمن بحثهاى آینده دچار لغزش و مغالطه نشویم آنچنانكه بسیارى از
اندیشمندان دچار شدهاند.
هشدارى درباره مفاهیم
واضح است كه سر و كار عقل
همواره با مفاهیم است و هر جا فكر و اندیشهاى تحقق یابد یا تعقل و استدلالى انجام
گیرد مفاهیم ذهنى نقش ابزارهاى ضرورى و جانشین ناپذیر را ایفاء مىكنند حتى علوم
حضورى هنگامى مىتوانند در فكر و استدلال مورد بهره بردارى قرار گیرند كه مفاهیم
ذهنى از آنها گرفته شود و حتى هنگامى كه به وجود عینى و خارجى اشاره مىكنیم و توجه
ذهن را به ماوراى خودش معطوف مىداریم باز هم از مفاهیم عینى و خارجى استفاده
مىكنیم مفاهیمى كه نقش آینه و مرآت یا سمبول و علامت را براى حقایق عینى بازى
مىكنند .
ولى به كار گرفتن مفاهیم در افكار و استدلالها همیشه و در همه علوم
عقلى یكسان نیست و اختلاف استفاده از مفاهیم از سویى به تفاوت ذاتى خود مفاهیم بر
مىگردد مانند اختلافى كه بین مفاهیم ماهوى و فلسفى و منطقى وجود دارد و ویژگى هر
دسته از آنها موجب اختصاص به شاخه معینى از علوم مىشود و از سوى دیگر به كیفیت به
كار گرفتن مفاهیم و چگونگى التفات و توجه ذهن به آنها مربوط مىگردد مثلا مفهوم كلى
را نمىتوان مرآت و نشانهاى براى امور خارجى و عینى قرار داد زیرا اشیاء و اشخاص
خارجى همیشه به صورت شخصى موجود مىشوند و ممكن نیستیك موجود خارجى با وصف كلیت
تحقق یابد و این همان مطلبى است كه فلاسفه مىگویند وجود مساوق با تشخص است پس عدم
استفاده از مفهوم كلى به عنوان مرآت و علامتى براى امور خارجى مربوط به ویژگى ذاتى
خود این مفهوم است كه مانند سایر معقولات منطقى فقط درباره مفاهیم ذهنى دیگر
مىتواند به كار رود بر خلاف مفاهیم ماهوى و فلسفى كه به شكلى مىتوانند از امور
خارجى حكایت كنند .
این مفاهیم چنانكه در مبحثشناختشناسى دانستیم به دو دسته
كلى و جزئى تقسیم مىشوند مفاهیم جزئى همواره آینهاى براى اشیاء و اشخاص خاصى
هستند و توان حكایت از غیر از مصادیق مشخص خودشان را ندارند بر عكس مفاهیم كلى كه
مىتوانند مرآت براى اشیاء بىشمارى واقع شوند و این دو ویژگى مربوط به حیثیت
مرآتیت و مفهومیت آنها است ولى همین مفاهیم كلى داراى حیثیت دیگرى هستند و آن عبارت
است از حیثیت وجود آنها در ذهن و از این نظر مانند وجود مفاهیم جزئى و مانند
وجودهاى خارج از ذهن امورى شخصى به شمار مىروند.
آن دسته از مفاهیم كلى كه
مصداق خارجى دارند و به اصطلاح اتصافشان خارجى است نیز بر دو دسته تقسیم مىشوند یك
دسته مفاهیمى كه به منزله قالبهایى براى امور یكسانى هستند و حدود ماهوى آنها را
مشخص مىسازند مفاهیم ماهوى و دیگرى مفاهیمى كه از اصل هستى و روابط وجودى و نیز از
نقص و امور عدمى حكایت مىكنند و نمایشگر ماهیتخاصى نیستند مفاهیم فلسفى دسته اول
طبعا ماهیت مشترك بین افراد و به عبارت دیگر حدود یكسان موجوداتى را نشان مىدهند
اما دسته دوم چنین شانى را ندارند و چون انتزاع آنها مرهون دیدگاه عقلى خاصى است و
به اصطلاح عروضشان ذهنى است صدق آنها بر موارد متعدد نشانه وحدت دیدگاهى است كه عقل
درباره آنها دارد هر چند از نظر ماهیت و حدود وجودى مختلف باشند مانند مفهوم علت كه
هم بر امور مادى صدق مىكند و هم بر امور مجرد كه اختلاف ماهوى با آنها دارند .
البته انتزاع مفهوم علت از امور مختلف الحقیقه گزاف و بى حساب نیست اما
نمىتواند وحدت مفهومى آن دلیل وحدت حقیقت مصادیق باشد و كافى است كه همه آنها در
این جهتشریك باشند كه موجود دیگرى بر آنها توقف دارد جهتى كه با التفات عقل تعین
مىیابد و براى اینكه اینگونه جهات عقلى با جهات خارجى و حدود وجودى اشتباه نشوند
بهتر این است كه اصطلاح انحاء و شؤون وجودى را به جاى حدود وجودى درباره آنها به
كار ببریم و مثلا بگویم وحدت مفهوم علت نشانه اشتراك نحوه وجود یا اشتراك چند موجود
در شان واحدى استیعنى همه آنها در این جهتشریكاند كه در موجود دیگرى تاثیر
مىكنند یا وجود دیگرى وابسته به آنها است .
همچنین كثرت و مفاهیم فلسفى یا
تعدد مفاهیم ماهوى و فلسفى در موردى دلیل كثرت جهات و حیثیات خارجى آن نمىشود و
چنانكه در مورد وجدانیات و علوم حضورى دانستیم با اینكه معلوم ما امر واحد و بسیطى
است ذهن مفاهیم متعددى از آن مىگیرد و آن را به صورت قضیهاى مركب از چند مفهوم
منعكس مىسازد .
نیز صدق یك مفهوم فلسفى مانند مفهوم علت بر مورد خاصى دلیل نفى
مقابل آن نیست بر خلاف مفاهیم ماهوى مثلا اگر مفهوم سفید بر جسمى صادق بود دیگر
مفهوم سیاه در همان حال و بر همان نقطه صادق نخواهد بود به خلاف اینكه شىء واحدى
در عین حال كه متصف به علت براى موجودى مىشود متصف به معلول براى موجود دیگرى
مىگردد به عبارت اصطلاحى براى تحقق تقابل در مفاهیم فلسفى باید وحدت جهت و اضافه
را نیز در نظر گرفت .
حاصل آنكه در مقام به كار گرفتن مفاهیم باید به دو نكته
مهم توجه داشته باشیم یكى آنكه ویژگى خاص هر نوع از مفاهیم را در نظر داشته باشیم
كه مبادا بى جهتحكم نوع خاصى از مفاهیم را به انواع دیگر تعمیم ندهیم و مخصوصا به
ویژگیهاى هر یك از مفاهیم ماهوى و فلسفى و منطقى توجه داشته باشیم زیرا بسیارى از
مشكلات فلسفى در اثر خلط بین این مفاهیم پدید آمده است و دیگرى آنكه ویژگى مفاهیم
را به مصادیق و بالعكس ویژگى مصادیق را به مفاهیم سرایت ندهیم تا در دام مغالطه و
اشتباه مفهوم با مصداق نیفتیم
هشدارى درباره الفاظ
دانستیم كه ابزار اصلى
اندیشیدن و استدلال كردن مفاهیم و معقولات است ولى نقل و انتقال اندیشهها و تفهیم
و تفهم همواره به وسیله الفاظ صورت مىگیرد و همانگونه كه مفاهیم نقش مرآت و آینه
را براى امور خارجى ایفاء مىكنند الفاظ نیز همین نقش را نسبت به مفاهیم بازى
مىكنند و میان الفاظ و مفاهیم آن چنان رابطه مستحكمى بوجود مىآید كه غالبا هنگام
فكر كردن الفاظ حاكى از مفاهیم به ذهن مىآید و بر این اساس الفاظ را وجود لفظى
اشیاء نامیدهاند چنانكه مفاهیم را وجود ذهنى آنها تلقى كردهاند و بعضى چندان
مبالغه كردهاند كه اساسا فكر كردن را سخن گفتن ذهنى دانستهاند و طرفداران مكتب
تحلیل زبانى لینگویستیك پنداشتهاند كه مفاهیم فلسفى واقعیتى وراى الفاظ ندارند و
بازگشت بحثهاى فلسفى به شاخهاى از مباحث زبان شناختى است پندارى كه بىمایگى آن تا
حدودى در حثشناختشناسى آشكار شده است .
رابطه لفظ و معنى گاهى چنین توهمى را
پدید مىآورد كه صفات الفاظ به مفاهیم هم سرایت مىكند و مثلا وحدت لفظ و اشتراك
لفظى از نوعى وحدت معنى و مفهوم حكایت مىكند چنانكه بر عكس گاهى مشترك معنوى از
قبیل مشترك لفظى پنداشته مىشود یا اینكه كلید حل مشكلات فلسفى از تبیین شؤون الفاظ
و حقیقت و مجاز و استعاره و مانند آنها جستجو مىگردد یا اینكه مفاهیمى كه در لفظ و
اصطلاح واحدى شریك هستند در اثر قرابت به جاى یكدیگر گرفته مىشوند و مغالطهاى از
باب اشتراك لفظى رخ مىدهد، از این روى باید دقت كرد كه مسائل لفظى با مسائل معنوى
درنیامیزند و همچنین احكام الفاظ به معانى سرایت داده نشود و نیز در هر مبحثى معناى
مورد نظر كاملا مشخص شود تا مغالطهاى از جهت اشتراك در لفظ پیش نیاید.
بداهت
مفهوم وجود
در بخش اول دانستیم كه قبل از شروع در مسائل هر علم باید نخست موضوع
آن را بشناسیم و تصور صحیحى از آن داشته باشیم و نیز در هر علم حقیقى غیر قراردادى
باید از وجود حقیقى موضوع آن آگاه باشیم تا مباحثى كه بر محور آن دور مىزند
بىپایه و بىاساس نباشد و در صورتى كه وجود موضوع بدیهى نباشد باید به عنوان یكى
از مبادى تصدیقى علم اثبات شود كه معمولا این كار در علم دیگرى انجام مىگیرد و
نیازمند به بحثهاى فلسفى است .
اكنون ببینیم موضوع خود فلسفه از نظر تصور و
تصدیق چگونه است .
بر اساس تعریفى كه از فلسفه اولى یا متافیزیك شده موضوع این
علم موجود مطلق یا موجود بما هو موجود است اما مفهوم موجود از بدیهىترین مفاهیم
است كه ذهن از همه موجودات انتزاع مىكند و نه نیازى به تعریف دارد و نه اساسا چنین
كارى ممكن است زیرا همچنان كه در مفهوم علم گفته شد كه مفهومى روشنتر از آن یافت
نمىشود كه بتوان آنرا مبین معناى علم قرار داد در اینجا هم امر به همین منوال است
.
یكى از شواهد روشن بر بداهت مفهوم وجود این است همانگونه كه در
مبحثشناختشناسى دانستیم هنگامى كه یك معلوم حضورى در ذهن منعكس مىشود به صورت
قضیه هلیه بسیطه درمىآید كه محمول آن موجود است و این كارى است كه ذهن نسبت به
سادهترین و ابتدائىترین یافتههاى حضورى و شهودى انجام مىدهد و اگر مفهوم روشنى
از وجود و موجود نمىداشت چنین كارى ممكن نمىبود . |
استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 |
|
|
|
|
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب