0

نقش عقل و حس در تصورات

 
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

نقش عقل و حس در تصورات
یک شنبه 1 خرداد 1390  5:26 PM

نقش عقل و حس در تصورات
شامل: اصالت عقل یا حس در تصورات، نقد تحقیق در مسئله .
اصالت عقل یا حس در تصورات
فلاسفه غربى در مقام تبیین پیدایش تصورات بر دو دسته تقسیم مى‏شوند یك دسته معتقدند كه عقل خود به خود یك سلسله از مفاهیم را درك مى‏كند بدون اینكه نیازى به حس داشته باشد چنانكه دكارت درباره مفاهیم خدا و نفس از امور غیر مادى و درباره امتداد و شكل از امور مادى معتقد بود و اینگونه صفات مادیات را كه مستقیما از حس دریافت نمى‏شود كیفیات اولیه مى‏نامید در مقابل اوصافى از قبیل رنگ و بوى و مزه كه از راه حواس درك مى‏شوند و آنها را كیفیات ثانویه مى‏خواند و به این صورت نوعى اصالت براى عقل قائل مى‏شد و از سوى دیگر درك كیفیات ثانویه را كه با مشاركت‏حواس حاصل مى‏شود خطا بردار و غیر قابل اعتماد مى‏شمرد و بدین ترتیب نوعى دیگر هم از اصالت براى عقل اثبات مى‏كرد كه مربوط به بحث ارزش شناخت است .
همچنین كانت‏یك سلسله از مفاهیم را به عنوان ما تقدم یا قبل از تجربه به ذهن نسبت مى‏داد و از جمله مفهوم زمان و مكان را مربوط به مرتبه حساسیت و مقولات دوازده‏گانه را مربوط به مرتبه فاهمه مى‏دانست و درك این مفاهیم را خاصیت ذاتى و فطرى ذهن به حساب مى‏آورد .
دسته دیگر معتقدند كه ذهن انسان مانند لوح ساده‏اى آفریده شده كه هیچ نقشى در آن وجود ندارد و تماس با موجودات خارجى كه به وسیله اندامهاى حسى انجام مى‏گیرد موجب پیدایش عكسها و نقشهایى در آن مى‏شود و به این صورت ادراكات مختلف پدید مى‏آید چنانكه از اپیكور نقل شده كه چیزى در عقل نیست مگر اینكه قبلا در حس بوده است و عین همین عبارت را جان لاك فیلسوف تجربى انگلیسى تكرار كرده است .
اما سخنان ایشان درباره پیدایش مفاهیم عقلى متفاوت است و ظاهر بعضى از آنها این است كه ادراك حسى به وسیله عقل دستكارى مى‏شود و تغییر شكل مى‏یابد و تبدیل به ادراك عقلى مى‏گردد همانگونه كه نجار قطعات چوب را مى‏برد و به شكلهاى گوناگون درمى‏آورد و از آنها میز و صندلى و درب و پنجره مى‏سازد پس مفاهیم عقلى همان صورتهاى حسى تغییر شكل یافته است و بعضى دیگر از سخنانشان قابل چنین توجیهى هست كه ادراك حسى مایه و زمینه ادراك عقلى را فراهم مى‏كند نه اینكه صورت حسى حقیقه تبدیل به مفهوم عقلى گردد .
تجربه‏گرایان افراطى مانند پوزیتویستها اساسا منكر وجود مفاهیم عقلى هستند و آنها را به صورت الفاظ ذهنى تفسیر مى‏كنند .
از سوى دیگر بعضى از تجربه‏گرایان مانند كندیاك فرانسوى تجربه‏اى را كه موجب پیدایش مفاهیم ذهنى مى‏شود منحصر به تجربه حسى مى‏دانند در حالى كه بعضى دیگر مانند جان لاك انگلیسى آن را به تجربه‏هاى درونى هم توسعه مى‏دهند و در این میان باركلى وضع استثنائى دارد و تجربه را منحصر به تجربه درونى مى‏داند زیرا وجود اشیاء مادى را انكار مى‏كند و بر این اساس دیگر جایى براى تجربه حسى باقى نمى‏ماند .
باید اضافه كنیم كه بسیارى از تجربه‏گرایان مخصوصا كسانى كه تجربه را شامل تجربه‏هاى درونى هم مى‏دانند حوزه شناخت را منحصر به مادیات نمى‏كنند و امور ما وراء طبیعى را هم به وسیله عقل اثبات مى‏كنند هر چند بر اساس اصالت‏حس و وابستگى كامل ادراكات عقلى به ادراكات حسى چنین اعتقادى چندان منطقى نیست چنانكه نفى ما وراء طبیعت هم بى‏دلیل است و از این روى هیوم كه به این نكته پى برده بود امورى را كه مستقیما مورد تجربه واقع نمى‏شوند مشكوك تلقى كرد.(
[1])
روشن است كه نقد تفصیلى و گسترده هر دو مشرب نیازمند به كتاب مستقل و پر حجمى است كه سخنان هر صاحبنظرى جداگانه نقل و بررسى شود و چنین كارى با وضع این كتاب مناسب نیست از این روى به نقد مختصرى از اصل نظرات بدون در نظر گرفتن ویژگیهاى هر قول بسنده مى‏كنیم:
نقد
1 فرض اینكه عقل از آغاز وجود داراى مفاهیم خاصى باشد و با آنها سرشته شده باشد یا پس از چندى خود بخود و بدون تاثیر هیچ عامل دیگرى به درك آنها نائل شود فرض قابل قبولى نیست و وجدان هر انسان آگاهى آنرا تكذیب مى‏كند خواه مفاهیم مفروض مربوط به مادیات باشند یا مربوط به مجردات و یا قابل صدق بر هر دو دسته .
2 با فرض اینكه یك سلسله مفاهیم لازمه سرشت و فطرت عقل باشد نمى‏توان واقع نمایى آنها را اثبات كرد و حد اكثر مى‏توان گفت كه فلان مطلب مقتضاى فطرت عقل است و جاى چنین احتمالى باقى مى‏ماند كه اگر عقل طور دیگرى آفریده شده بود مطالب را بگونه‏اى دیگر درك مى‏كرد .
براى جبران این نقیصه است كه دكارت به حكمت‏خدا تمسك مى‏كند و مى‏گوید اگر خدا این مفاهیم را بر خلاف واقع و حقیقت در سرشت عقل نهاده بود لازمه‏اش این بود كه فریبكار باشد .
ولى روشن است كه صفات خداى متعال و عدم فریبكارى او هم باید با دلیل عقلى اثبات شود و اگر ادراك عقلى ضمانت صحتى نداشته باشد اساس این دلیل هم فرو مى‏ریزد و تضمین صحت آن از راه دلیل مستلزم دور است.
3 و اما فرض اینكه مفاهیم عقلى از تغییر شكل صورتهاى حسى پدید مى‏آید مستلزم این است كه صورتى كه تغییر شكل مى‏یابد و تبدیل به مفهوم عقل مى‏شود دیگر به شكل اولش باقى نماند در حالى كه مى‏بینیم همراه و همزمان با پیدایش مفاهیم كلى در ذهن صورتهاى حسى و خیالى هم به حال خودشان باقى هستند افزون بر این تغییر شكل و تبدیل و تبدل مخصوص موجودات مادى است و چنانكه در جاى خودش ثابت‏خواهد شد صورتهاى ادراكى مجرد هستند .
4 بسیارى از مفاهیم عقلى مانند مفهوم علت و معلول اصلا صورت حسى و خیالى ندارند تا گفته شود كه از تغییر شكل صورتهاى حسى پدید آمده‏اند .
5 و اما فرض اینكه صورتهاى حسى مایه و زمینه مفاهیم عقلى را فراهم مى‏كنند و حقیقه تبدیل به آنها نمى‏شوند هر چند كم اشكالتر و به حقیقت نزدیكتر است و مى‏تواند در مورد بخشى از مفاهیم ماهوى پذیرفته شود ولى منحصر كردن زمینه مفاهیم عقلى به ادراكات حسى صحیح نیست و مثلا در مورد مفاهیم فلسفى نمى‏توان گفت كه از تجرید و تعمیم ادراكات حسى به دست مى‏آیند زیرا چنانكه اشاره شد در ازاء این مفاهیم هیچ ادراك حسى و خیالى وجود ندارد .
تحقیق در مسئله
براى روشن شدن نقش حقیقى حس و عقل در تصورات نگاهى به انواع مفاهیم و كیفیت پیدایش آنها در ذهن مى‏افكنیم .
هنگامى كه چشم به منظره زیباى باغچه مى‏گشاییم رنگهاى مختلف گلها و برگها توجه ما را جلب مى‏كند و صورتهاى ادراكى گوناگونى در ذهن ما نقش مى‏بندد و با بستن چشم دیگر آن رنگهاى زیبا و خیره كننده را نمى‏بینیم و این همان ادراك حسى است كه با قطع ارتباط با خارج از بین مى‏رود اما مى‏توانیم همان گلها را در ذهن خودمان تصور كنیم و آن منظره زیبا را به خاطر بیاوریم و این همان ادراك خیالى است .
غیر از این صورتهاى حسى و خیالى كه نمایشگر اشیاء خاص و مشخصى است‏یك سلسله مفاهیم كلى را هم درك مى‏كنیم كه از اشیاء مشخصى حكایت نمى‏كنند مانند مفاهیم سبز سرخ زرد ارغوانى نیلوفرى و ... .
همچنین خود مفهوم رنگ كه قابل انطباق بر رنگهاى گوناگون و متضاد است و نمى‏توان آنرا صورت رنگ پریده و مبهمى از یكى از آنها انگاشت .
بدیهى است كه اگر ما رنگ برگ درختان و چیزهاى همرنگ آنها را ندیده بودیم هرگز نه مى‏توانستیم صورت خیالى آن را در ذهن خودمان تصور كنیم و نه مفهوم عقلى آن را چنانكه نابینایان هیچ تصورى از رنگها ندارند و كسانى كه فاقد حس بویایى هستند هیچ مفهومى از بویهاى مختلف ندارند و از این جا است كه گفته‏اند من فقد حسا فقد علما یعنى كسى كه فاقد حسى باشد از نوعى از ادراكات و آگاهیها محروم خواهد بود .
پس بدون شك پیدایش اینگونه مفاهیم كلى در گرو تحقق ادراكات جزئى آنها است ولى نه بدان معنى كه ادراكات حسى تبدیل به ادراك عقلى مى‏شوند آنچنانكه چوب به صندلى یا ماده به انرژى و یا نوع خاصى از انرژى به نوع دیگرى تبدیل مى‏شود زیرا چنانكه گفتیم اینگونه تبدیل و تبدلات مستلزم آن است كه تبدیل شونده به حال اولش باقى نماند در صورتى كه ادراكات جزئى بعد از پیدایش مفاهیم عقلى هم قابل بقاء هستند علاوه بر اینكه اصولا تبدیل و تبدل مخصوص مادیات است در حالى كه ادراك مطلقا مجرد است چنانكه در جاى خودش ثابت‏خواهد شد ان شاء الله تعالى .
بنا بر این نقش حس در پیدایش اینگونه مفاهیم كلى تنها به عنوان زمینه و شرط لازم قابل قبول است .
دسته دیگرى از مفاهیم هستند كه هیچ رابطه‏اى با اشیاء محسوس ندارند بلكه از حالات روانى حكایت مى‏كنند حالاتى كه با علم حضورى و تجربه درونى درك مى‏شوند مانند مفهوم ترس محبت عداوت لذت و درد .
بدون تردید اگر ما چنین احساسات درونى را نمى‏داشتیم هرگز نمى‏توانستیم مفاهیم كلى آنها را درك كنیم چنانكه كودك تا هنگامى كه به حد بلوغ نرسیده پاره‏اى از لذتهاى افراد بالغ را درك نمى‏كند و هیچ مفهوم خاصى هم از آنها ندارد پس این دسته از مفاهیم هم نیازمند به ادراكات شخصى قبلى هستند ولى نه ادراكاتى كه به كمك اندامهاى حسى حاصل شده باشد بنا بر این تجربه حسى نقشى در حصول این دسته از مفاهیم ماهوى ندارد .
از سوى دیگر یك سلسله از مفاهیم داریم كه اصلا مصداق خارجى ندارند و تنها مصادیق آنها در ذهن تحقق مى‏یابند مانند مفهوم كلى كه بر مفاهیم ذهنى دیگرى منطبق مى‏شود و هرگز در خارج از ذهن چیزى كه بتوان آنرا كلى به معناى مفهوم قابل صدق بر افراد بى‏شمار نامید وجود ندارد .

[1] . ر. ك: ایدئولوژی تطبیقی درس یازدهم و دوازدهم.
استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها