مقدمه شناختشناسى
یک شنبه 1 خرداد 1390 4:59 PM
بداهت اصول شناختشناسى |
شامل: كیفیت نیاز فلسفه به شناختشناسى، امكان شناخت، بررسى
ادعاى شكگرایان، رد شبهه شكگرایان.
كیفیت نیاز فلسفه به شناختشناسى
با
توجه به مفهوم وسیع شناخت كه شامل هر نوع آگاهى و ادراكى مىشود مسائل فراوانى را
مىتوان در بخش شناختشناسى مطرح كرد كه برخى از آنها رسما در این علم عنوان
نمىشود مانند بحث درباره حقیقت وحى و الهام و انواع مكاشفات و مشاهدات عرفانى اما
مسائلى كه معمولا در این شاخه از فلسفه مورد بحث قرار مىگیرد بر محور حس و عقل دور
مىزند ولى ما همه آنها را نیز در اینجا مطرح نمىكنیم زیرا هدف اصلى توضیح ارزش
ادراك عقلى و تثبیت موضع بر حق فلسفه و صحت روش تعقلى آن است و از این روى تنها به
مسائلى خواهیم پرداخت كه براى متافیزیك و خدا شناسى و ضمنا براى بعضى دیگر از علوم
فلسفى مانند روانشناسى فلسفى و فلسفه اخلاق مفید باشد .
در اینجا ممكن است
سؤالى مطرح شود كه مبادى تصدیقى علم شناختشناسى چیست و در كجا اثبات مىشود و
پاسخ این است كه شناختشناسى نیازى به اصول موضوعه ندارد و مسائل آن تنها بر اساس
بدیهیات اولیه تبیین مىشود .
سؤال دیگرى كه ممكن است مطرح شود این است كه اگر
حل مسائل هستى شناسى و دیگر علومى كه با روش تعقلى مورد بررسى قرار مىگیرند متوقف
بر اثبات این مسئله است كه آیا عقل توان حل اینگونه مسائل را دارد یا نه لازمهاش
این است كه فلسفه اولى هم نیازمند به علم شناختشناسى باشد و این علم باید مبادى
تصدیقى فلسفه را نیز اثبات كند در صورتى كه قبلا گفته شد فلسفه نیاز به هیچ علم
دیگرى ندارد .
اولا قضایائى كه مستقیما مورد نیاز فلسفه اولى است در واقع
قضایاى بدیهى و بى نیاز از اثبات است و توضیحاتى كه پیرامون این قضایا در علم منطق
یا شناختشناسى داده مىشود در حقیقت بیاناتى است تنبیهى نه استدلالى یعنى وسیلهاى
است براى توجه دادن ذهن به حقایقى كه عقل بدون نیاز به استدلال آنها را درك مىكند
و نكته مطرح كردن اینگونه قضایا در این علوم این است كه شبهاتى در باره آنها بوجوده
آمده كه منشا توهمات و تشكیكاتى شده است چنانكه در باره بدیهىترین قضایا یعنى محال
بودن تناقض هم چنین شبهاتى پدید آمده تا آنجا كه بعضى پنداشتهاند كه تناقض نه تنها
محال نیست بلكه اساس همه حقایق است .
شبهاتى كه در باره ارزش ادراك عقلى مطرح
شده نیز از همین قماش است و براى پاسخگوئى از این شبهات و زدودن آنها از اذهان است
كه این مباحث مطرح مىشود و در واقع نامگذارى این قضایا به مسائل علم منطق یا مسائل
شناختشناسى از باب مسامحه یا استطراد یا مماشات با صاحبان شبهات است و اگر كسى
ارزش ادراك عقلى را هر چند به صورت ناخود آگاه نپذیرفته باشد چگونه مىتوان با
برهان عقلى براى او استدلال كرد چنانكه همین بیان خود بیانى عقلى است دقتشود .
ثانیا نیاز فلسفه به اصول منطق و معرفتشناسى در حقیقت براى مضاعف كردن علم و
به اصطلاح براى حصول علم به علم است توضیح آنكه كسى كه ذهنش مشوب به شبهات نباشد
مىتواند براى بسیارى از مسائل استدلال كند و به نتایجیقینى هم برسد و استدلالاتش
هم منطبق بر اصول منطقى باشد بدون اینكه توجهى داشته باشد كه مثلا این استدلال در
قالب شكل اول بیان شده و شرایط آن چیستیا توجهى داشته باشد كه عقلى وجود دارد كه
این مقدمات را درك مىكند و صحت نتیجه آنها را مىپذیرد و از سوى دیگر ممكن است
كسانى براى ابطال اصالت عقل یا متافیزیك دست به استدلالاتى بزنند و ناخود آگاه از
مقدمات عقلى و متافیزیكى استفاده كنند یا براى ابطال قواعد منطق بر اساس قواعد
منطقى استدلال كنند یا حتى براى ابطال محال بودن تناقض ناخود آگاه به خود این اصل
تمسك نمایند چنانكه اگر به ایشان گفته شود این استدلال شما در عین حال كه صحیح است
باطل است ناراحتشوند و آن را حمل بر استهزاء نمایند .
پس در واقع نیاز
استدلالات فلسفى به اصول منطقى یا اصول شناختشناسى از قبیل نیاز مسائل علوم به
اصول موضوعه نیست بلكه نیازى ثانوى و نظیر نیاز قواعد این علوم به خود آنها
استیعنى براى مضاعف شدن علم و حصول تصدیق دیگرى متعلق به این تصدیقات مىباشد
چنانكه در مورد بدیهیات اولیه نیز گفته مىشود كه نیاز به اصل محال بودن تناقض
دارند و معناى صحیح آن همین است زیرا روشن است كه نیاز قضایاى بدیهى به این اصل از
قبیل نیاز قضایاى نظرى به قضایاى بدیهى نیست و گر نه فرقى بین قضایاى بدیهى و نظرى
باقى نمىماند و حد اكثر مىبایست اصل محال بودن تناقض را بعنوان تنها اصل بدیهى
معرفى كرد
امكان شناخت
هر انسان عاقلى بر این باور است كه چیزهایى را
مىداند و چیزهایى را مىتواند بداند و از این روى براى كسب اطلاع از امور مورد
نیاز یا مورد علاقهاش كوشش مىكند و بهترین نمونه اینگونه كوششها به وسیله
دانشمندان و فلاسفه انجام گرفته كه رشتههاى مختلف علوم و فلسفه را پدید آوردهاند
پس امكان و وقوع علم مطلبى نیست كه براى هیچ انسان عاقلى كه ذهنش به وسیله پارهاى
از شبهات آشفته نشده باشد قابل انكار و یا حتى قابل تردید باشد و آنچه جاى بحث و
بررسى دارد و اختلاف در باره آن معقول است تعیین قلمرو علم انسان و تشخیص ابزار
دستیابى به علم یقینى و راه باز شناسى اندیشههاى درست از نادرست و مانند آنها است
.
ولى چنانكه در بحثهاى گذشته اشاره شد بارها در اروپا موج خطرناك شك گرایى
پدید آمده و حتى اندیشمندان بزرگى را در كام خود فرو برده است و تاریخ فلسفه از
مكتبهایى نام مىبرد كه مطلقا منكر علم بودهاند مانند سوفیسم سوفسطایىگرى و سپتى
سیسم شك گرایى و آگنوستىسیسم لاادرى گرى و اگر نسبت انكار علم بطور مطلق به كسانى
صحیح باشد بهترین توجیهش این است كه ایشان مبتلى به وسواس ذهنى شدیدى شده بودند
چنانكه گاهى چنین حالاتى نسبت به بعضى از مسائل براى افرادى رخ مىدهد و در واقع
باید آن را نوعى بیمارى روانى به حساب آورد .
بارى ما بدون اینكه به بررسى
تاریخى در باره وجود چنین كسانى بپردازیم یا از انگیزه ایشان در این اظهارات جستجو
كنیم یا پیرامون صحت و سقم نسبتهایى كه به ایشان داده شده به كنكاش بپردازیم سخنان
نقل شده از آنان را به عنوان شبهات و سؤالاتى تلقى مىكنیم كه باید به آنها پاسخ
داده شود كارى كه در خور یك بحث فلسفى است و سایر مطالب را به پژوهشگران تاریخ و
دیگران وامىگذاریم
بررسى ادعاى شكگرایان
سخنانى كه از سوفیستها و شكاكان
نقل شده از یك نظر به دو بخش تقسیم مىشود یكى آنچه درباره وجود و هستى گفتهاند و
دیگرى آنچه درباره علم و شناخت اظهار كردهاند یا سخنان ایشان دو جنبه دارد یك جنبه
آن مربوط به هستى شناسى و جنبه دیگر آن مربوط به ناختشناسى است مثلا عبارتى كه از
افراطىترین سوفیستها گرگیاس نقل شده كه هیچ چیزى موجود نیست و اگر چیزى وجود
مىداشت قابل شناختن نمىبود و اگر قابل شناختن مىبود قابل شناساندن به دیگران
نمىبود جمله اول آن مربوط به هستى است كه باید در بخش هستى شناسى مورد بررسى قرار
گیرد ولى جمله دوم آن مربوط به بحث فعلى شناختشناسى است و طبعا در اینجا به بخش
دوم مىپردازیم و بخش اول را در مبحث هستى شناسى مورد بررسى قرار خواهیم داد .
نخست این نكته را خاطر نشان مىكنیم كه هر كس در هر چیزى شك كند نمىتواند در
وجود خودش و در وجود شكش و نیز وجود قواى ادراكى مانند نیروى بینایى و شنوایى و
وجود صورتهاى ذهنى و حالات روانى خودش شك كند و اگر كسى حتى در چنین امورى هم اظهار
شك نماید یا بیمارى است كه باید معالجه شود یا به دروغ و براى اغراض سوئى چنین
اظهارى مىكند كه باید تادیب و تنبیه شود .
همچنین كسى كه به بحث و گفتگو
مىپردازد یا كتاب مىنویسد نمىتواند در وجود طرف بحث و یا در وجود كاغذ و قلمى كه
مىنویسد شك كند نهایت این است كه بگوید همه آنها را در درون خودم درك مىكنم و اما
در وجود خارجى آنها شك دارم چنانكه ظاهر سخنان باركلى و بعضى دیگر از ایدآلیستها
این است كه ایشان همه مدركات را فقط به عنوان صورتهاى درون ذهنى مىپذیرفتهاند و
وجود خارجى آنها را انكار مىكردهاند ولى وجود انسانهاى دیگرى را كه داراى ذهن و
ادراك هستند قبول داشتهاند ولى چنین نظرى به معناى نفى مطلق علم یا مطلق وجود نیست
بلكه انكار موجودات مادى چنانكه از باركلى نقل شده به معناى انكار بعضى از موجودات
و شك در آنها به معناى شك درباره بعضى از معلومات است .
حال اگر كسى ادعا كند
كه هیچ شناختیقینى امكان ندارد از وى سؤال مىشود كه آیا این مطلب را مىدانى یا
درباره آن شك دارى اگر بگوید مىدانم پس دست كم به یك شناختیقینى اعتراف كرده و
بدین ترتیب ادعاى خود را نقض كرده است و اگر بگوید نمىدانم معنایش این است كه
احتمال مىدهم معرفتیقینى ممكن باشد پس از سوى دیگر سخن خود را ابطال نموده است .
اما اگر كسى بگوید من درباره امكان علم و شناخت جزمى شك دارم از وى سؤال مىشود
كه آیا مىدانى كه شك دارى یا نه اگر پاسخ دهد مىدانم كه شك دارم پس نه تنها امكان
بلكه وقوع علم را هم پذیرفته است اما اگر بگوید در شك خودم هم شك دارم این همان
سخنى است كه یا به علت مرض و یا از روى غرض گفته مىشود و باید به آن پاسخ عملى داد
. |
استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 |
|
|
|
|
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب