ضرورت بسیار فلسفه
یک شنبه 1 خرداد 1390 4:54 PM
ضرورت فلسفه
شامل: انسان عصر، مكتبهاى اجتماعى، راز انسانیت، جواب چند
شبهه .
انسان عصر
خورشید تازه سر از بستر آبهاى سبز دریا برداشته و اشعه
زرفام خود را بر چهرههاى خواب آلوده سرنشینان كشتى تابانده استسرنشینانى كه به
تازگى از خواب دوشین بیدار شدهاند و با خیال راحت و بىخبر از همه جا به خوردن و
آشامیدن و انواع سرگرمیها پرداختهاند و كشتى همچنان در اقیانوس كران ناپیدا پیش
مىرود .
در این میان یك نفر كه هشیارتر بنظر مىرسد اندكى به فكر فرو مىرود و
آنگاه رو به همنشینان كرده مىپرسد ما به كجا مىرویم دیگرى كه گویى از خواب پریده
استحیرت زده همین سؤال را از دیگران مىكند و ... بعضى آن چنان سرمستشادى و
سرگرمى هستند كه وقعى به آن نمىنهند و بدون اینكه به پاسخ آن بیندیشند به كار خود
ادامه مىدهند ولى این سؤال اندك اندك گسترش مىیابد و به ملوانان و ناخدا هم
مىرسد آنها هم بدون اینكه پاسخى داشته باشند سؤال را تكرار مىكنند و سرانجام
علامتسؤالى بر فضاى كشتى نقش مىبندد و دلهره عجیب و پریشانى فراگیرى پدید مىآید
.
آیا این صحنه تخیلى داستان مردم جهان نیست كه بر سفینه عظیم زمین سوارند و در
حالى كه در فضاى كیهانى بدور خود مىچرخند اقیانوس بىكران زمان را درمىنوردند و
آیا مثل ایشان مثل چارپایان سر در آخور نیست چنانكه قرآن كریم مىفرماید (یتمتعون و
یاكلون كما تاكل الانعام) ([1]) بسان
چارپایان بهره مىگیرند و مىخورند و نیز مىفرماید (لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم
اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم
الغافلون) ([2]) دلهایى دارند كه با
آنها حقایق را در نمىیابند و چشمهایى دارند كه با آنها نمىبینند و گوشهایى دارند
كه با آنها نمىشنوند ایشان مانند چارپایان بلكه گمراهتر از آنانند ایشان همان
غافلانند .
آرى! این داستان انسان عصر ما است كه همراه با پیشرفتشگرف تكنولوژى
دچار حیرت و سردرگمى شده و نمىداند از كجا آمده و به كجا مىرود و به كدام سوى
باید رو كند و از كدام راه باید برود و این چنین است كه در عصر فضا مكاتب پوچ گرایى
و نهیلیسم و هیپیسم ظهور مىكند و چونان سرطان به جان فكر و روح انسان متمدن
مىافتد و به مانند موریانه پایههاى كاخ انسانیت را مىخورد و سست مىكند .
اما این سؤالات از سوى آگاهان مطرح شده و نیمه هشیاران را به خود آورده و
اندیشمندان را براى یافتن پاسخ به اندیشیدن واداشته است گروهى كه آمادگى لازم براى
درست اندیشیدن را دارند به پاسخهاى صحیح و روشنگر و جهت دهندهاى دست مىیابند و
مقصد حقیقى را مىشناسند و با شوق به پیمودن راه مستقیم مىپردازند ولى كسانى هم در
اثر نارسایى فكر و عوامل روانى چنین مىپندارند كه این كاروان را نه آغازى است و نه
انجامى و همواره كشتیهایى در پهنه اقیانوس پدید مىآیند و به وسیله امواج خروشان و
بىهدف به این سوى و آن سوى كشانده مىشوند و پیش از آنكه به ساحل امن و آسودهاى
برسند در دل دریا غرق مىگردند (و قالوا ان هى الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیى و ما
یهلكنا الا الدهر) ([3]) گفتند كه جز
این زندگى دنیا حیاتى نیست مىمیریم و زنده مىشویم و كسى جز روزگار ما را نابود
نمىسازد .
به هر حال این پرسشها خواه ناخواه براى انسان آگاه مطرح است كه آغاز
كدام است و انجام كدام و راه راست به سوى مقصد كدام .
و بدیهى است كه دانشهاى
طبیعى و ریاضى پاسخى براى آنها ندارند پس چه باید كرد و پاسخ درست این سؤالات را از
چه راهى باید به دست آورد .
راه یافتن پاسخ این پرسشها معلوم است یعنى هر یك
از این سؤالات اساسى سه گانه مربوط به شاخهاى از فلسفه است كه باید با روش تعقلى
مورد بررسى قرار گیرد و همه آنها نیازمند به متافیزیك و فلسفه اولى است پس باید از
شناختشناسى و هستى شناسى آغاز كنیم و سپس به سایر علوم فلسفى بپردازیم تا پاسخهاى
صحیح این سؤالات و مانند آنها را بیابیم.
مكتبهاى اجتماعى
سرگردانى و حیرتى
كه دامنگیر انسان عصر فضا شده در مسائل فردى و شخصى محدود و محصور نگشته و مسائل
اجتماعى را نیز در بر گرفته و در مكتبها و سیستمهاى سیاسى اقتصادى مختلفى متبلور
شده است و با اینكه این نظامهاى دست بافت بشر بارها امتحان نارسایى و ناشایستگى خود
را دادهاند هنوز هم جوامع سرگردان بشرى دست از آنها برنداشتهاند و كسانى هم كه از
آنها سرخورده شدهاند در همان مسیرهاى انحرافى گام برمىدارند و به دنبال دست
بافتهاى جدیدى از همان قماشها مىگردند و هر بار كه ایسم تازهاى در صحنه
ایدئولوژیها ظاهر مىشود گروهى گمراه را به سوى خود جذب مىكند و جنجال و غوغائى به
راه مىاندازد و طولى نمىكشد كه ناكام و شكستخورده سقوط مىنماید تا چه وقت با
نام و رنگ و بوى دیگرى ظاهر شود و عدهاى دیگر را بفریبد .
گویى این گمراهان
نگون بختسوگند یاد كردهاند كه هرگز به نداى حق گوش فرا ندهند و سخن رهبران الهى
را نشنوند و بر ایشان همى خرده گیرند كه چرا دستشما از زر و سیم و زرق و برق جهان
تهى است و اگر راست مىگویید چرا كاخهاى سفید و سرخ جهان در اختیار شما نیست .
آرى، اینان دنباله رو كسانى هستند كه قرآن كریم داستانهایشان را پى در پى در
گوش جهانیان فرو خوانده و همگان را به عبرت گرفتن از سرنوشتشوم آنان دعوت كرده است
اما گوش شنوا كجا است .
بارى از باب دعوت با شیوه حكمت مىبایست گفت نظامهاى
اجتماعى مىبایستى بر اساس آگاهى از ساخت فطرى انسان و همه ابعاد وجودى وى و با
توجه به هدف آفرینش و شناخت عواملى كه او را در رسیدن به هدف نهائى كمك مىكند
تنظیم شود و یافتن چنین فرمول پیچیدهاى در توان مغزهاى انسانهاى عادى نیست و آنچه
از اندیشه ما مىتوان انتظار داشت شناختن مسائل بنیادى و شالودههاى كلى این
نظامها است كه مىبایست هر چه محكمتر و استوارتر پىریزى گردد یعنى شناخت آفریننده
جهان و انسان و شناخت هدفدارى زندگى بشر و شناخت راهى كه آفریننده حكیم براى سیر و
حركت به سوى هدف نهائى فراروى بشر گشوده است آنگاه نوبت دل به او سپردن است و سر در
راه آوردن و از راهنماییهاى الهى پیروى كردن و گام استوار برداشتن و بدون هیچ تردید
و تزلزلى راه پیمودن و شتاب گرفتن .
اما اگر كسانى از نعمتخدادادى عقل بهره
نگرفتند و به آغاز و انجام هستى نیندیشیدند و مسائل بنیادى زندگى را حل نكردند و به
دلخواه خود راهى برگزیدند و نظامى پدید آوردند و نیروهاى خود و دیگران را بر سر آن
گذاشتند چنین كسانى باید به پىآمدهاى خودخواهیها و نابخردیها و هوىپرستیها و
كژاندیشیها و كجرویهاى خودشان هم ملتزم شوند و سرانجام نباید كسى را بر ناكامیها و
بدبختیهاى جاودانهشان سرزنش كنند .
آرى! یافتن ایدئولوژى صحیح در گرو داشتن
جهان بینى صحیح است و تا پایههاى جهان بینى استوار نگردد و مسائل بنیادى آن به
صورت درستحل نشود و وسوسههاى مخالف دفع نگردد نمىتوان به یافتن ایدئولوژى مطلوب
و كارساز و راهگشایى امید بست و تا هستها را نشناسیم نمىتوانیم بایدها را بشناسیم
.
و مسائل بنیادى جهان بینى همان پرسشهاى سهگانهایست كه وجدان بیدار و فطرت
آگاه انسان پاسخهاى قطعى و قانع كنندهاى براى آنها مىجوید و بىجهت نیست كه
دانشمندان اسلامى آنها را اصول دین نامیدهاند خدا شناسى در پاسخ آغاز كدام است
معاد شناسى در پاسخ انجام كدام است و وحى و نبوت شناسى در پاسخ راه كدام است و
راهنما كیست .
و ناگفته پیدا است كه حل صحیح و قطعى آنها مرهون اندیشههاى عقلى
و فلسفى است و بدین ترتیب از راه دیگرى به اهمیت و ضرورت مسائل فلسفى و پیشاپیش
آنها شناختشناسى و هستى شناسى پى مىبریم.
راز انسانیت
راه سومى براى
شناختن اهمیت و ضرورت فلسفه وجود دارد كه مىتواند انسانهاى والا همت و تعالىجو را
برانگیزاند و آن این است كه اساسا انسانیتحقیقى انسان در گرو دستاوردهاى فلسفه است
و بیانش این است همه حیوانات با این ویژگى شناخته مىشوند كه افعال خود را با شعور
و اراده برخاسته از غرایز انجام مىدهند و موجودى كه هیچ نحو شعورى ندارد از صف
حیوانات خارج است در میان حیوانات نوع ممتازى وجود دارد كه نه درك او منحصر به درك
حسى است و نه اراده وى تابع غرایز طبیعى بلكه نیروى درك كننده دیگرى به نام عقل
دارد كه ارادهاش در پرتو راهنمایى آن شكل مىگیرد و به دیگر سخن امتیاز انسان به
نوع بینش و گرایش اوست پس اگر فردى تنها به ادراكات حسى قناعت ورزد و نیروى عقل خود
را درست بكار نگیرد و انگیزه حركات و سكناتش هم همان غرایز حیوانى باشد در واقع
حیوانى بیش نیست بلكه به تعبیر قرآن كریم از چهارپایان هم گمراهتر است .
بنا بر
این انسان حقیقى كسى است كه عقل خود را در راه مهمترین مسائل سرنوشتساز به كار
گیرد و بر اساس آنها راه كلى زیستن را بشناسد و سپس با جدیت به پیمودن آن بپردازد و
از بیانات گذشته معلوم شد كه ریشهاىترین مسائلى كه براى هر انسان آگاه مطرح است و
در سرنوشت فردى و اجتماعى بشر نقش حیاتى را ایفاء مىنماید همان مسائل بنیادى جهان
بینى است مسائلى كه حل قطعى و نهائى آنها مرهون تلاشهاى فلسفى است .
حاصل آنكه
بدون بهرهگیرى از دستاوردهاى فلسفه نه سعادت فردى میسر است و نه سعادت اجتماعى و
نه رسیدن به كمال حقیقى انسانى .
[1] . سوره محمد آیه 12.
[2] . سوره اعراف آیه 179.
[3] . سوره جاثیه آیه 24.
|
استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب