پاسخ به:پاسخ به شبهات فلسفی - کلامی
یک شنبه 1 خرداد 1390 2:33 PM
آیا وجود به معناى واحدى بر همه موجودات حمل مىشود و به اصطلاح مشترک معنوى استیا اینکه داراى معانى متعددى مىباشد و از قبیل مشترکات لفظى است؟
منشا این بحث از آن جا است که گروهى از متکلمین پنداشتهاند که وجود را به معنایى که به مخلوقات نسبت داده مىشود نمىتوان به خداى متعال نسبت داد از این روى بعضى گفتهاند که وجود به هر چیزى نسبت داده شود معناى همان چیز را خواهد داشت مثلا در مورد انسان معناى انسان را دارد و در مورد درخت معناى درخت را و بعضى دیگر براى آن دو معنى قائل شدهاند یکى مخصوص خداى متعال و دیگرى مشترک بین همه مخلوقات .
خاستگاه این شبهه خلط بین ویژگیهاى مفهوم و مصداق استیعنى آنچه در مورد خداى متعال قابل مقایسه با مخلوقات نیست مصداق وجود است نه مفهوم آن و اختلاف در مصادیق موجب اختلاف در مفهوم نمىشود .
و مىتوان خاستگاه آنرا خلط بین مفاهیم ماهوى و فلسفى دانست به این تقریر هنگامى وحدت مفهوم نشانه ماهیت مشترک بین مصادیق است که از قبیل مفاهیم ماهوى باشد ولى مفهوم وجود از قبیل مفاهیم فلسفى است و وحدت آن فقط نشانه وحدت حیثیتى است که عقل براى انتزاع آن در نظر مىگیرد و آن عبارت است از حیثیت طرد عدم .
فلاسفه اسلامى در مقام رد قول اول بیاناتى ایراد کردهاند از جمله آنکه اگر وجود بر هر چیزى که حمل مىشد معناى همان موضوع را مىداشت لازمهاش این بود که حمل در هلیات بسیطه که از قبیل حمل شایع است به حمل اولى و بدیهى برگردد و نیز شناخت موضوع و محمول آنها یکسان باشد به طورى که اگر کسى معناى موضوع را ندانست معناى محمول را هم نفهمد .
و براى رد قول دوم بیانى دارند که حاصلش این است اگر معناى وجود در مورد خداى متعال غیر از معناى آن در مورد ممکنات مىبود لازمهاش این بود که نقیض معناى هر یک بر دیگرى منطبق گردد زیرا هیچ چیزى نیست که یکى از نقیضین بر آن صدق نکند مثلا هر چیزى یا انسان است و یا لا انسان و نقیض معناى وجود در ممکنات عدم استحال اگر وجود به همین معناى مقابل عدم به خدا نسبت داده نشود باید نقیض آن عدم به آفریدگار نسبت داده شود و وجودى که به او نسبت داده مىشود در واقع از مصادیق عدم باشد .
به هر حال کسى که ذهنش با چنان شبههاى مشوب نشده باشد تردیدى نخواهد داشت که واژه وجود و هستى در همه موارد به یک معنى به کار مىرود و لازمه وحدت مفهوم وجود این نیست که همه موجودات داراى ماهیت مشترکى باشند
مفهوم اسمى و مفهوم حرفى وجود
سومین بحثى که پیرامون مفهوم وجود مطرح شده درباره اشتراک واژه وجود بین معناى اسمى و مستقل و معناى حرفى و ربطى است .
توضیح آنکه در قضیه منطقى علاوه بر دو مفهوم اسمى و مستقل موضوع و محمول مفهوم دیگرى لحاظ مىشود که رابط بین آنها است و در زبان فارسى با لفظ است به آن اشاره مىشود ولى در زبان عربى معادلى ندارد و هیئت ترکیبى جمله را مىتوان حاکى از آن به شمار آورد این مفهوم از قبیل معانى حرفى است و مانند معانى حروف اضافه استقلالا قابل تصور نیست بلکه باید آن را در ضمن جمله درک کرد منطقیین این معناى حرفى را وجود ربطى یا وجود رابط مىنامند در برابر معناى اسمى آن که مىتواند محمول واقع شود و از این روى آن را وجود محمولى مىخوانند .
صدرالمتالهین در اسفار تصریح کرده است که استعمال واژه وجود در چنین معناى حرفى به اصطلاح خاصى غیر از معناى معروف و مصطلح آن است که معنایى اسمى و مستقل مىباشد و بنابراین باید کاربرد کلمه وجود را در این دو معنى به صورت مشترک لفظى دانست .
ولى بعضى دیگر به این نکته توجه نکردهاند و مفهوم وجود را مطلقا مشترک معنوى دانستهاند بلکه پا را فراتر نهاده خواستهاند از راه چنین مفهومى وجود عینى رابط را نیز اثبات کنند به این بیان که وقتى مثلا مىگوییم على دانشمند است واژه على حکایت از شخص خاصى مىکند و در ازاء واژه دانشمند هم دانش وى وجود دارد که آن هم در خارج موجود است پس مفهوم رابط قضیه هم که با لفظ است نشان داده مىشود حکایت از نسبتخارجى بین دانش و على مىنماید بنا بر این در متن خارج هم نوعى وجود ربطى اثبات مىشود .
ولى در اینجا هم بین مفاهیم و احکام منطقى با مفاهیم و احکام فلسفى خلطى صورت گرفته و احکام قضیه را که مربوط به مفاهیم ذهنى است به مصادیق خارجى سرایت دادهاند و بر این اساس وجود نسبت در هلیات بسیطه را انکار کردهاند به این جهت که نمىتوان بین خود شىء و وجود آن نسبتى تصور کرد در صورتى که وجود نسبت در قضیهاى که حاکى از یک امر بسیط است مستلزم وجود خارجى نسبت در مصداق آن نیست بلکه اساسا هیچگاه نمىتوان نسبت را از امور عینى و خارجى به حساب آورد و نهایت چیزى که مىتوان گفت این است که نسبت در هلیات بسیطه نشانه وحدت مصداق موضوع و محمول و در هلیات مرکبه نشانه اتحاد عینى آنها است عجیب این است که بعضى از فلاسفه مغرب زمین اصلا معناى اسمى وجود وجود محمولى را انکار کردهاند و مفهوم وجود را منحصر در معناى حرفى و رابط بین موضوع و محمول پنداشتهاند و بدین ترتیب هلیات بسیطه را شبه قضیه شمردهاند نه قضیه حقیقى زیرا اینگونه قضایا به گمان ایشان در واقع محمولى ندارند .
حقیقت این است که اینگونه سخنان از ضعف قدرت ذهن بر تحلیلات فلسفى نشات مىگیرد و گرنه مفهوم اسمى و استقلالى وجود چیزى نیست که قابل انکار باشد بلکه معناى حرفى آن است که باید با زحمت اثبات شود مخصوصا براى کسانى که در زبان ایشان معادل خاصى براى آن یافت نمىشود .
و شاید منشا انکار معناى اسمى وجود این باشد که در زبان انکار کنندگان معادل معناى اسمى و حرفى وجود یکى است بر خلاف زبان فارسى که در ازاء معناى اسمى آن واژه هستى به کار مىرود و در ازاء معناى حرفى آن واژه است و از اینجا چنین توهمى براى ایشان پیش آمده که معناى وجود مطلقا از قبیل معانى حرفى است .
بارى مجددا تاکید مىکنیم که در مباحث فلسفى نباید روى بحثهاى لفظى تکیه شود و احکام دستورى و زبان شناختى نباید مبناى حل مشکلات فلسفى قرار گیرد و همواره باید مواظب باشیم که ویژگیهاى الفاظ ما را در راه شناخت دقیق مفاهیم گمراه نسازد و نیز ویژگیهاى مفاهیم ما را در شناختن احکام موجودات عینى به اشتباه نیندازد
وجود و موجود
نکته دیگرى که درباره واژه وجود و مفهوم آن قابل تذکر است این است که لفظ وجود از آن جهت که مبدا اشتقاق موجود به حساب مىآید مصدر و متضمن معناى حدث و نسبت آن به فاعل یا مفعول است و معادل آن در فارسى واژه بودن مىباشد چنانکه واژه موجود از نظر ادبى اسم مفعول و متضمن معناى وقوع فعل بر ذات است و گاهى از کلمه موجود مصدر جعلى به صورت موجودیت گرفته مىشود و مساوى با وجود به کار مىرود .
الفاظى که در زبان عربى به صورت مصدر استعمال مىشوند گاهى از معناى نسبت به فاعل یا مفعول تجرید شده به صورت اسم مصدر به کار مىروند که دلالت بر اصل حدث دارد بنابراین براى وجود هم مىتوان چنین معناى اسم مصدرى را در نظر گرفت
از سوى دیگر معانى حدثى که دلالت بر حرکت و دست کم دلالت بر حالت و کیفیتى دارند مستقیما قابل حمل بر ذوات نیستند مثلا نمىتوان رفتن را که مصدر استیا رفتار را که اسم مصدر است بر شىء یا شخصى حمل کرد بلکه یا باید مشتقى از آن گرفت و مثلا کلمه رونده را محمول قرار داد و یا کلمه دیگرى را که متضمن معناى مشتق باشد به آن اضافه کرد و مثلا گفت صاحب رفتار قسم اول را اصطلاحا حمل هو هو و قسم دوم را حمل ذو هو مىنامند از باب نمونه حمل حیوان را بر انسان حمل هو هو و حمل حیات را بر او حمل ذو هو مىخوانند .
این مباحث چنانکه ملاحظه مىشود در اصل مربوط به دستور زبان است که قواعد آن قراردادى است و در زبانهاى مختلف تفاوت مىکند و بعضى از زبانها از نظر وسعت لغات و قواعد دستورى غنىتر و بعضى دیگر محدودتر هستند ولى از آنجا که ممکن است رابطه لفظ و معنى موجب اشتباهاتى در بحثهاى فلسفى گردد لازم است تذکر دهیم که در کاربرد واژههاى وجود و موجود در مباحث فلسفى نه تنها این ویژگیهاى زبان شناختى مورد توجه قرار نمىگیرد بلکه اساسا توجه به آنها ذهن را از دریافتن معانى منظور منحرف مىسازد .
فلاسفه نه هنگامى که واژه وجود را به کار مىبرند معناى مصدرى و حدثى را در نظر مىگیرند و نه هنگامى که واژه موجود را به کار مىگیرند معناى مشتق و اسم مفعولى را مثلا هنگامى که درباره خداى متعال مىگویند وجود محض است آیا در این تعبیر جایى براى معناى حدث و نسبت به فاعل و مفعول یا معنایى کیفیت و حالت و نسبت آن به ذات مىتوان یافت و آیا مىتوان بر ایشان خرده گرفت که چگونه لفظ وجود را بر خداى متعال اطلاق مىکنید در حالى که حمل مصدر بر ذات صحیح نیست و یا هنگامى که تعبیر موجود را درباره همه واقعیات به کار مىبرند و آنها را شامل واجب الوجود و ممکن الوجود مىدانند آیا مىتوان معناى اسم مفعولى را از آن فهمید و آیا مىتوان بر این اساس استدلال کرد که اقتضاى اسم مفعول آن است که فاعلى داشته باشد پس خدا هم فاعلى لازم دارد و یا بر عکس چون کلمه موجود چنین دلالتى دارد استعمال آن در مورد واجب الوجود صحیح نیست و نمىتوان گفتخدا موجود است .
بدیهى است که اینگونه بحثهاى زبان شناسانه جایى در فلسفه نخواهد داشت و پرداختن به آنها نه تنها مشکلى از مشکلات فلسفه را حل نمىکند بلکه بر مشکلات آن مىافزاید و نتیجهاى جز کژ اندیشى و انحراف فکرى به بار نخواهد آورد و براى احتراز از سوء فهم و مغالطه باید به معانى اصطلاحى واژهها دقیقا توجه کرد و در مواردى که با معانى لغوى و عرفى یا اصطلاحات سایر علوم وفق نمىدهد تفاوت آنها را کاملا در نظر گرفت تا خلط و اشتباهى رخ ندهد .
حاصل آنکه: مفهوم فلسفى وجود مساوى است با مطلق واقعیت و در نقطه مقابل عدم قرار دارد و باصطلاح نقیض آن است و از ذات مقدس الهى گرفته تا واقعیتهاى مجرد و مادى و همچنین از جواهر تا اعراض و از ذوات تا حالات هم را در بر مىگیرد و همین واقعیتهاى عینى هنگامى که در ذهن به صورت قضیه منعکس مىگردند دست کم دو مفهوم اسمى از آنها گرفته مىشود که یکى در طرف موضوع قرار مىگیرد و معمولا از مفاهیم ماهوى است و دیگرى که مفهوم موجود باشد در طرف محمول قرار مىگیرد که از مفاهیم فلسفى است و مشتق بودن آن مقتضاى محمول بودن آن است.
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب