جراحي پلاستيك
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 2:18 PM
عنوان:جراحي پلاستيك
فرهاد کافي زاده(فري شعر قشنگه)-يزد
شدم روزي روانه در خيابان
براي كودكان گيرم دو سه نان
قدم آهسته ميرفتم كه ناگه
ز سنگيني دستي گشتم آگه
صدايي پشت سر گفتا كه «فرهاد!
چه آسان دوستان را بردي از ياد!»
نگاهم را به پشت سر نمودم
كه بينم اين صدا از كي شنودم
جواني ديدم اما يك غريبه
به خود گفتم كه نشناسم، عجيبه!
به وي گفتم شما را جا نيارم
چنين صورت به ذهن خود ندارم
بگفتا هستم اي فرهاد، فرشيد!
همان نقاش قلب و تير بر بيد!
به يك نيمكت دوتايي مينشستيم
به شوخي خطكش هم ميشكستيم!
نگاهش كردم اما باتعجب
بگفتم با كمي ترديد و شك: خوب!
گر آن فرشيد هستي، عينكت كو؟
تو را بر سر نبودي شاخهاي مو!
دماغت بود بالايش كمي كج
دو چشمت نيز با هم دائماً لج!
ولي حالا اثر ز آنها نداري
زمستان بودهاي گشتي بهاري!
نموده روي خود ترش و چنين گفت:
فري! حرفت هميشه نيشه يا مفت!
نمودم جمله جراحي پلاستيك
شدم حالا جواني خوشگل و شيك
هزاران تار مو بر سر نمودم
تو گويي چشم آهويي ربودم
دماغم چون قلم گرديده باريك
رخم گرديده تازه، نيست تاريك
رسيده سنم از پنجاه تا بيست
ز آن صورت كه ديدي هيچ اثر نيست!
نگاهش كرده چپ چپ با تأمل
بگفتم راست گويي، خار شد گل!
ببايد دست آن جراح بوسيد
كه بنموده رخت را قابل ديد!
منبع:نشريه جوانان امروز شماره2092