بديدم كه شعري سرودند دو تن
كه مردانگي حزين گشته در انجمن
چو مردي را خدا آفريدش نخست
ملائك همه معترض بگشتند و سست
چو زن را خدا آفريدش سپس
ز حسرت پريان بگشتند به خس
از آن رو كه شيطان بشد دل غمين
بكرد ناله هاي پر سوز و حزين
بگفتا كه اين مرد و اين زن ز من
مگر مي شود كه بهتر شوند اي صنم
من امروز گردم به هر دو چو خصم
كنم بين اين دو به دعوا و بحث
از آن پس بود بين اين دو طلاق
بود شعر اين دو اينچنيني به طاق