0

دوستى على و روشنايى چشم

 
sadali
sadali
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : اسفند 1387 
تعداد پست ها : 1442
محل سکونت : خراسان رضوی

دوستى على و روشنايى چشم
سه شنبه 16 فروردین 1390  9:21 AM

يونس بن عبد الملك گفت : سالى به حج مى شدم . در بعض منازل كنيزكى ديدم - حبشى (و) نابينا - دست برداشته و مى گفت : يا راد الشمس على على بن ابى طالب عليه السلام رد على بصرى . اى خدايى كه آفتاب را از براى على بن ابى طالب عليه السلام بازگردانيدى ، روشنايى چشم من با من ده .
گفتم : على را دوست دارى ؟
گفت : اى والله .
دو دينار زر از كيسه برون كردم و گفتم : بستان اين را و در بعضى از حوايج خويش صرف كن . گفت : مرا بدان حاجت نيست . از من قبول نكرد، و برفتيم ، چون باز آمديم و بدان منزل رسيديم ، وى را ديدم (چشمش ) روشن شده ، حاجيان را آب مى داد. گفتم : دوستى على عليه السلام با تو چه كرد؟ گفت : هفت شب اين دعا مى كردم . شب هفتم شخصى پيش ‍ آمد و گفت : على را دوست دارى ؟ گفتم : اى والله . گفت : خداوندا! اگر راست مى گويد كه على را دوست مى دارد، از اعتقادى نيكو و نيتى صادق ، چشمانش باز ده . در حال چشمم روشن شد. گفتم : به خداى بر تو سوگند كه تو كيستى ؟ گفت : من خضرم از جمله مواليان على بن ابى طالب عليه السلام و از جمله موكلان بر شيعه وى . شعر:

احب عليا لا ابالى و ان فشا
و ذلك فضل الله يؤ تيه من يشا(94)

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها