گريه از بهر خويش !
سه شنبه 16 فروردین 1390 9:12 AM
آورده اند كه زاهدى در بصره بيمار شده بود. چون به در مرگ رسيد، خويشانش همه از گرد وى در نشستند و مى گريستند. گفت : مرا باز نشانيد. وى را باز نشانيدند. روى سوى پدر كرد و گفت : اى پدر! تو چرا مى گريى ؟ گفت : (چگونه نگريم كه فرزندى چون تو بميرد و پشت بشكند. مادر را گفت : تو چرا مى گريى ؟ گفت :) اميد مى داشتم كه در پيرى خدمت من كنى و در بيمارى بر سر بالين من باشى . روى سوى فرزندان كرد و گفت : شما چرا مى گرييد؟ گفتند: زيرا كه يتيم شديم و خوار و ذليل گشتيم . رو سوى عيال كرد و گفت : تو چرا مى گريى ؟ گفت : من چگونه دارم اين يتيمان را؟ گفت : آه ! آه ! شما همه ، براى خود مى گرييد، هيچكدام براى من نمى گرييد كه تا من چگونه چشم تلخى مرگ را و چه گويم جواب اعمال و كردار خويش را؟ اين بگفت و بخروشيد و جان به حق تسليم كرد.