پاسخ به:بچه هاي محله
شنبه 15 اسفند 1388 9:04 PM
قسمت هفدهم: سوغاتي
اگر يادتان باشد چند شماره پيش از اين با شما قرار گذاشتم
كه از مراسم جشن تولد جانباز « احمد پورپيرعلي» گزارشي تهيه كنم و آن را به عنوان
سوغاتي تقديم شما دوستان كنم .
آماده نشدن گزارش چند علت داشت :
1- صفحه ي فرهنگ مقاومت از جريان جشن تولد احمد آقا كه مطلع
شد سفارش يك گزارش كوتاه را به ما داد .
قرار شد گزارش ما در آن صفحه به چاپ برسد .
2 - عكس ها به موقع به دستم نرسيد .
3 - در اين شماره خلاصه اي از آن روز را مي آورم تا به نوعي
بد قولي نكرده باشم .
قرار من با مهدي و پرويز - دوتا از بچه محل هاي خوب و قديمي
ام - جلوي متروي سرسبز در شرق تهران بود .
من دلم مي خواست براي احمد يك كادو بخرم اما نه من كه همه
دوستان قديمي ام هم نمي دانستند چي بخرند .
در يك شكلات فروشي يك بسته كاكائو خريدم كه شبيه يك شكلات
بزرگ بود .
رضا عمادي هم خبر داد كه من هم شيريني يا كيك مي خرم .
البته براي من و بقيه اين جشن تولد با همه ي جشن ها فرق مي
كرد .
رفتم رسيدم سر قرار. پرويز پسر عمويم كه توي كرج است و
معمولا همديگر را توي مناسبت هاي فاميلي مي بينيم از محل كارش در فرودگاه آمده بود
.
احوالپرسي من و پرويز از توي مترو تا جلوي درادامه داشت .
مهدي ابراهيمي پوراسعد آن طرف خيابان منتظر ما بود .
من چند وقت پيش مهدي را بعد از سال ها در باز و در دفتر
فروش نخ هاي ريسندگي ديده بودم ولي فكر مي كنم پسرعمويم خيلي وقت بود كه او را
نديده بود . اين را مي شد از شوق و ذوق شان در سلام و روبوسي شان ديد .
به جمع ما علي اخوت و رضا عمادي را هم كه اضافه مي كرديم بر
شوق ديدارمان افزوده مي شد .
مثل اين كه گزارشم دارد طولاني مي شود .
بگذاريد خلاصه اش كنم . من و پرويزسوار ماشين مهدي شديم و
در يكي از خيابان ها مهدي يك گلدان پر از گل خريد .
من و پرويز هم با هم يك تابلو از اسماءالله و كارت تبريك و
آويز تزييني خريديم .
¤¤¤
رسيديم جلوي ساختمان.
رضا عمادي آمده بود و منتظر ما بود تا باهم برويم .
يك طبقه را با آسانسور رفتيم با لا . جلوي در آسانسور احمد و همسرش خانم هاشمي به استقبال ما آمده بودند .
ادامه دارد...