من و كفش دوزك
جمعه 9 بهمن 1388 5:52 PM
به نام خدا
یه باغچه ی پر از گل
ما توی خونه داریم
تو باغچه گلهای سرخ
دسته به دسته داریم
یه روز از توی باغچه
دسته گلی را چیدم
یه کفشدوزک رو گل ها
خوابیده بود،ندیدم
دسته گلم را بردم
تو تنگ آب گذاشتم
گلها خیلی قشنگ بود
کنار تنگ نشستم
نگاه کردم به گل ها
کفشدوزک را که دیدم
خال خالی و ملوس بود
اما ازش ترسیدم
داد کشیدم مامان جون
نگاه بکن به گل ها
یه کفشدوزک نشسته
همین جا روی گل ها
می ترسم بزنه نیش
به صورت یا به دستم
واسه همین می ترسم
ازش فراری هستم
مامان گفت:آخه جونم
چرا بیخود می ترسی؟
کفشدوزک ترس نداره
مگه تو ترسو هستی؟
کفشدوزک را رها کن
بذار بره از اینجا
بره میون باغچه
بشینه روی گل ها
کفشدوزک خال خالی
خودش یه خونه داره
خونه ش میون گلهاست
اون خونه شو دوست داره