پاسخ به:عاشورائیان
جمعه 27 اسفند 1389 2:28 PM
بوي خوش وصل آمد
... خيلي دلش گرفته بود! احساس خاصي داشت برعكس شب هاي قبل كه با دوستانش خيلي مزاح مي كرد، امشب به بلندي پناه آورده بود از دور فرياد زدم : «رضا! رضا! نمي خواهي با دوربينت چند تا عكس از بچه ها بگيري؟»
با سر اشاره كرد ولي تكان نخورد، دوباره شروع به نوشتن كرد، رفتم كنارش نشستم چشمم به نوشته هاي دفترش افتاد: «ياد بچه ها بخير كه حلقه ميثاق اصحاف صفا بودند و با وجودشان نسيم حضور منتشر مي ساختند و ترنم ظهور مي سرودند؛ ياد موقعيت هايي بخير كه در آن به فكر موقعيت نبودند!»
يادش بخير! يادش بخير!
- چه جملاتي! .... اتفاقي افتاده رضا؟
- چيزي نيست. فقط حس عجيبي دارم.
فردا صبح، چند دقيقه بعد از اين كه برگشتيم عقب، به اصرار خود برگشت همان جايي كه چند لحظه قبل بود تا از صحنه اي كه ديده بود، چند قطعه عكس بگيرد. كمي جلو رفت. از ما فاصله گرفت چند دقيقه اي بعد ديديم كه دراز كشيده و به خود مي پيچد ابتدا تصور كرديم شوخي مي كند، ولي بعد متوجه شديم كه تركش به كمرش اصابت كرده است.
وقتي كنارش ايستاده بودم، ياد آن زماني افتادم كه در ميان دوستان، همه را به سكوت دعوت كرد و با صداي بلند متني را خواند كه همه را به فكر فرو برد و در آخر گفت: «حافظ! شب هجران شد بوي خوش وصل آمد
شاديت مبارك باد! اي عاشق شيدايي! »
به نقل از همرزم شهيد غلام رضا نامدارمحمدي
غلام رضا سال 1341 در شهر تهران به دنيا آمد. او بسيار مومن و اهل تقوا و طرفدار امام بود. كارهاي عبادي او بيشتر در خفا و پنهاني بود و به برادرش كه دو سال بزرگ تر از او بود و دو سال هم زودتر شهيد شد، (1361) علاقه وافري داشت و هميشه از وي به خوبي ياد مي كرد و مي خواست كه رهرو او باشد.
او در رشته معدن دانشكده فني دانشگاه تهران پذيرفته شد. مدتي بعد به قصد قربت و كمال ديني ازدواج كرد و اين گونه دينش را تكميل كرد. غلام رضا در اسفندماه سال 1363 به قصد شركت در عمليات خيبر، به جبهه عزيمت كرد و در تاريخ (23/12/1363 ) در منطقه جزيره مجنون در سن22 سالگي به درجه رفيع شهادت نايل آمد.
با تشکر