غزليات عبيد زاكاني: میپزد باز سرم بیهده سودای دگر
سه شنبه 17 اسفند 1389 9:27 PM
غزل شمارهٔ ۶۷
میپزد باز سرم بیهده سودای دگر میکند خاطر شوریده تمنای دگر
هوس سروقدی گرد دلم میگردد که ندارد به جهان همسر و همتای دگر
دوش در کوی خودم نعره زنان دیده ز دور گشته رسوای جهان با دو سه شیدای دگر
گفت کاین شیفته را باز چه حال افتاد است نیست جز مسکنت و عجز مداوای دگر
چاره صبر است ز سعدی بشنو پند عبید «سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر»
« سعادتمند کسی است که از هر اشتباه و خطایی که از او سر می زند، تجربه ای جدید به دست آورد »
سقراط