غزليات عبيد زاكاني: شرم دار ایدل از این دهر رهائی تا چند
سه شنبه 17 اسفند 1389 9:21 PM
غزل شمارهٔ ۵۱
شرم دار ایدل از این دهر رهائی تا چند بیخودی تا به کی و بیهده رائی تا چند
نیست کار تو به سامان و کیائی به نوا غره گشتن به چنین کار و کیائی تا چند
با چنین مال و بقائی و متاعی که تراست لاف قارونی و دعوی خدائی تا چند
تن مقیم حرم و دل به خرابات مغان کرده زنهار نهان زیر عبائی تا چند
دنیی و آخرتت هر دو هوس میدارد یک جهت باش چو مردان دو هوائی تا چند
ضامن نفس گر اینست بدین راضی شو غم درویشی و بیبرگ و نوائی تا چند
از در رحمت حق جوی گشایش چو عبید بر در بستهٔ مخلوق گدائی تا چند
« سعادتمند کسی است که از هر اشتباه و خطایی که از او سر می زند، تجربه ای جدید به دست آورد »
سقراط