حضرت مهدی عليه السلام در مجلس سنّيهاى منكر ایشان مرحوم عراقى در كتاب دار السّلام مىنويسد : روزى خد
جمعه 13 اسفند 1389 1:37 AM
حضرت مهدی عليه السلام در مجلس سنّيهاى منكر ایشان مرحوم عراقى در كتاب دار السّلام مىنويسد : روزى خدمت يكى از فضلاء بودم و سخن در ذكر كسانى كه در غيبت كبرى خدمت امام زمانعليه السلام رسيدهاند به ميان آمد آن فاضل ارجمند فرمود : در اين باب ( ملاقات با امام زمانعليه السلام ) از جناب آقاى قندهارى حكايتى مىباشد ، حقير چون طالب نوشتن اين مطالب بودم شخصى را خدمت ايشان ( آقاى قندهارى )فرستادم و خواستم كه آن حكايت را با خطّ خودشان براى من بنويسند ، ايشان جواب را به اين ترتيب براى من نوشتند :
بنده در تاريخ هزار و دويست و شصت و شش هجرى در شهر قندهار ( يكى از شهرهاى افغانستان ) خدمت ملاّ عبدالرّحيم پسر مرحوم ملاّ حبيباللّه افغان كتاب هيئت و تجريد مىخواندم ، عصر جمعهاى به ديدن او رفتم ، در پشت بام شبستان بيرونى او و عدّهاى از علماء و قُضات و خوانين افغان نشسته بودند ، و در بالاى مجلس پشت به قبله و رو به مشرق جناب ملاّغلام محمّد قاضى، و سردار احمد خان و يك نفر عالم مصرى و جمع ديگرى از علماء نشسته بودند ، اين بنده و يك نفر شيعه ديگر به نام عطّار باشى و سردار و پسرهاى ملاّ حبيب اللّه پشت به شمال، و پسر قاضى القُضات و مُفتيها عكس آنها نشسته بوديم ، در اين هنگام سخن در بدگوئى و نكوهش مذهب شيعه به ميان آمد ، و بحث به اينجا كشيد كه قاضىالقضات گفت : يكى از خرافات شيعه اين است كه مىگويند : حضرت محمّد مهدىعليه السلام در سامرّاء به تاريخ دويست و پنجاه و پنج هجرى متولّد شده و در سال دويست و شصت هجرى در همان سامرّاء در سرداب خانه خودش غائب شده و تا اين هنگام هنوز زنده است ، و نظام عالَم بسته به وجود او است .
چون قاضىالقضات اين سخنان را گفت همه اهل مجلس در ناسزا گفتن به عقائد شيعه هم زبان شدند و فقط آن عالم مصرى كه قبلاً بيشتر از همه از شيعه بدگوئى مىكرد ساكت بود ، پس از اتمام بدگوئيهاى قاضىالقضات آن عالم مصرى گفت : در فلان سال من در طولون در درس حديث استادى حاضر مىشدم و فقيهى حديث مىگفت ، روزى سخن و حديث به شمايل حضرت مهدى رسيد، قال و قيل برخواست و آشوب بر پا شد ، يك دفعه همه ساكت شدند زيرا جوانى را به همان شكل و شمايلى كه در حديث بود ديدند ايستاده است ، ولى كسى قدرت نداشت به او نگاه كند ، چون سخن عالم مصرى به اينجا رسيد خاموش شد و ديگر حرفى نزد ، بنده ديدم تمامى اهل مجلس ساكت شدند و سرها را به زمين افكندند و عرق از پيشانى آنها جارى شد ، از مشاهده اين حالتِ اهل مجلس حيرت زده شدم ( و به اطراف نگاه كردم ) ناگاه ديدم جوانى در ميان مجلس رو به قبله نشسته ، به مجرّد اينكه او را ديدم حالتم دگرگون شد و توانائى ديدن رخسار مباركش را نداشتم ، و اين بنده نيز مانند بقيّه اهل مجلس شدم ، تقريباً ربع ساعت همگى به اين حالت بوديم و سپس آهسته آهسته به خود آمديم ، هركس زودتر به خود مىآمد زودتر مجلس را ترك مىكرد، تا اينكه همه با حالت حيرت و با سكوت و بدون خداحافظى مجلس را ترك كردند .
بنده تا صبح در حالت غم و شادى به سر بردم ، شادى از اين جهت كه به ديدار آن عزيز شرفياب شدم ، و اندوه به خاطر اينكه نتوانستم بار ديگر رخسار مباركش را ببينم و شمايل مباركش را به خوبى به ذهن بسپارم .
فرداى آن روز براى درس خدمت جناب ملاّ عبدالرّحيم رسيدم او مرا در كتابخانه خواست و در آنجا با همديگر تنها نشستيم ، و به من گفت : ديروز ديدى چه شد؟ حضرت قائم آل محمّدصلى الله عليه وآله تشريف آوردند و چنان تصرّفى به اهل مجلس كردند كه كسى قدرت ديدن صورت آن حضرت و تكلّم نداشت ، و همگى بدون خداحافظى متفرّق شدند ، من به دو علّت انكار كردم اوّل از روى تقيّه ( معلوم مىشود خود ملاّ عبدالرّحيم نيز سنّى بوده ) و دوّم به خاطر اينكه يقين كنم كه آنچه ديده بودم محض وَهم و خيال نبوده باشد ، بنابر اين گفتم : من چيزى نديدم و اين حالت كه مىگوئيد را در اهل مجلس نديدم ، ملاّ عبدالرّحيم گفت : مطلب روشنتر از آن است كه تو انكار كنى ، بسيارى از مردم ديشب و امروز در اين مورد با من صحبت كردند .
فرداى آن روز عطّار باشى ( كه شيعه بود و در آن مجلس حاضر بود ) را ديدم گفت : چشم ما از اين كرامت روشن شد و گفت : سردار محمّد علم خان كه مدّتى است از دين خود ( اهل سنّت بودنش ) سست شده با اين كرامت نزديك است كه او را شيعه كنم .
چند روزى از اين واقعه گذشته بود كه در بين راه پسر قاضىالقضات به من برخورد كرد و گفت : پدرم با تو كارى دارد ، من هرچه عذر آوردم نروم فايده نداشت ناچار با او نزد قاضىالقضات رفتم ، وقتى به مجلس او وارد شدم ديدم عدّهاى از مُفتيان ( علماى اهل سنّت ) و همچنين آن عالم مصرى كه در آن مجلس مذكور حاضر بود نزد قاضى نشستهاند ، بعد از سلام و احوال پرسى قاضى از چگونگى آن مجلس از من سؤال كرد ، گفتم : من چيزى نديدم و نفهميدم مگر ساكت شدن اهل مجلس را ، و اينكه آنها بدون خدا حافظى مجلس را ترك كردند ، اهل مجلس به قاضى القضات گفتند : اين مرد دروغ مىگويد ، چگونه مىشود در يك مجلس و در روز روشن همه اهل مجلس ديده باشند و او نديده باشد ، قاضىالقضات گفت : او چون اهل علم است دروغ نمىگويد ، شايد حضرت فقط براى كسانى كه منكر او بودهاند ظاهر شده باشد تا به اين وسيله رفع انكار آنها بشود ، اهل مجلس بعضى از روى ادب و بعضى با كراهت قبول كردند .
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی