خاطرات يک گوسفند
سه شنبه 25 فروردین 1388 7:21 PM
اسم من گوسفند است. پدرم گوسفندي چاق و
چله بود که چند سال پيش در حمله گرگ سياهي شربت شهادت نوشيد و به لقا لله پيوست.
مادرم را هم به سفر حج بردند که تاکنون از وي خبري نيست. من دوران برهگيام را
تحت نظارت اساتيد بزرگ دامپروري با موفقيت سپري کرده و وارد گله دوستان و آشنايان
شدم.
من از بزغالهها خوشم نميآيد چون خيلي شيطون و
بلند پروازند. برخلاف من که سرم را پايين مياندازم و همان علف جلوي رويم را
ميخورم، بزغالهها از درخت و درختچهها بالا ميروند تا مزه برگ درخت را تست کنند.
من خيلي قانع و صبورم. کاري به کار بزرگان ندارم. اصلا نميدانم صاحب يا صاحبان من
چه کساني هستند. چرا به من غذا ميدهند يا نميدهند. کاري ندارم که آنها چرا
ميخواهند مرا چاق و فربه کنند. غذاي مورد علاقه من يونجه با سالاد کاهو و سس آب
هندوانه است.
گاهي اوقات صاحبم يک دسته يونجه در دستش
ميگيرد و راه ميرود و مرا دنبال خود ميکشاند. الان سالهاست که دنبال صاحبم ميدوم
تا بلکه به آن مدينه فاضله يونجهاي وعده داده شده برسم.
از روزي که سياست ما عين ديانت ما شد من
هم وارد عالم سياست شدم. روزهاي گرم تابستان، صاحبانم زير سايه بان ايوان حياط
قديمي مينشينند و در مورد سياست حرف ميزنند و خربزه ميخورند و هندوانه قاچ
ميکنند. من هم که در گوشه اي از آن حياط ساکت و آروم نشسته ام، با صبوري به حرفهاي
آنها گوش ميدهم و در جهت تاييد صحبتهاي آنها گاهي ”بع بع“ هم ميکنم. صاحبان
مهربانم خربزه را خودشان ميخورند و پوستش را جلو من پرت ميکنند. تا بحال زياد
اتفاق افتاده که پايم روي پوست خربزه رفته و ليز خوردم و با کله به زمين افتادم
ولي خب چه کنيم ما گوسفنديم ديگه. باز بلند ميشم و همان پوست خربزه رو ميخورم.
من گوسفندم. من يک وبلاگ هم دارم. هميشه
منتظر ميمانم که صاحبم يک مطلب يا خبري را عليه دشمنانش بنويسد يا به من بگويد تا
من هم گوسفندوار آن را ”بع بع“ کنم. گاهي صاحبم از تهران به من زنگ ميزند و ميگويد
حالا نزديک انتخابات است بايد زياد بع بع کني. من هم گوش ميدم و بع بع ميکنم و ديگران
را هم به بع بع کردن دعوت ميکنم. دوستيها و دشمنيهاي من همه به بر اساس نحوه
رفتار صاحبم با ديگران است. اگر صاحبم از کسي خوشش بيايد لابد آدم خوبي است و اگر
از کسي بدش بيايد لابد آدم منحرفي است.
من گوسفندم. فايده هاي زيادي براي صاحبم
دارم. از پشم و کرکم لباس درست ميکنند تا عيبهاي صاحبم پوشانده شود. او را از سرما
و گرما حفاظت کند. از پوستم طبل و دهل درست ميکنند تا صداي تبليغات صاحبم گوش عالم
را کر کند. وجودم را در قربانگاه مصلحت ذبح ميکنند تا نذر صاحبم ادا شود و کفاره
گناهانش شود. من قرباني ميشم تا او به بهشت برود. صاحبم دمبه مرا خيلي دوست دارد.
گاهي به دمبه من دست ميزند و ميگويد: ماشالله، خدا بده برکت!
من گوسفندم. خيلي هم گوسفندم.