۵) آیا ما در یك صافی كهكشانی زندگی میكنیم؟
سیاهچالههای آشنای كهكشانی همچنان میتوانند باعث ایجاد بهت و حیرت برای فیزیكدانهای تئوریست شوند. یك سیاهچالهی فضایی میتواند زمانی كه یك ستارهی بزرگ آتش میگیرد و محو میشود، تشكیل گردد. هستهی آن بر اثر جاذبهی درونی فراوان، به دو نیم تقسیم میشود. اگر جسم به لحاظ شكلی، كروی باشد، آنگاه همهی مواد تجزیهشده از ریشه با نسبتهای مساوی به سمت مركز هندسی هسته، ریزش میكنند در نتیجه مقدار میدان چگالنده و میدان جاذبه به بینهایت میل خواهد كرد. تا زمانی كه جاذبه، خود را به عنوان تاروپودی از هندسهی مكان
– زمان معرفی میكند، میزان خمیدگی و پیچش این دو بعد یعنی زمان و مكان، به بینهایت میل خواهد كرد و برای زمان
–
مكان یا هر دوی آنها، یك خط مرز و محدوده خواهد ساخت. ریاضیدانها، این پدیده را تكین یا فردیت مینامند.
هیچ كس نمیداند كه از این فردیتها، چه چیزی حاصل میشود. آیا فضا-زمان، همانجا به پایان خواهد رسید یا این فردیتها به از كارافتادگی نظریات ما منجر میشوند؟ اگر زمان
–
مكان مرز و حدودی داشته باشد، آنگاه پیشبینی كردن حاصل آن نیز غیرممكن خواهد بود. از آنجایی كه پیش بینی و فلسفهی جبر و تقدیر، پایهی همهی تصاویر علمی و منطقی از جهان حاضر را تشكیل میدهد، فردیتها میتوانند پا را از مرزهایی فراتر بگذارند كه علم نمیتواند.
وقتی یك سیاهچالهی فضایی، حاصل یك تفرد را در بربگیرد، آن دیگر پوشیده و مستور میشود و دیگر تهدیدآمیز نیست. در ۱۹۶۷
، راجر پنروز، فرضیهی "سانسور فضایی" را مطرح كرد. در این فرضیه، اعتقاد بر این بود كه همهی تفردهای ایجادشده بر اساس كاهش جاذبه، قاعدتاً توسط سیاهچالههای فضایی پوشیده میشوند و در نتیجه برای ما غیرقابل مشاهده هستند. راه چاره نیز غیرقابل دسترسی بود یعنی وجود تفردهای ناپوشیده كه میتوانند باعث اتفاقاتی بدون توجیه و دلیل منطقی و عقلانی شوند.
سپس چند سال بعد، استفان هاوكینگز، یك پیچیدگی دیگر در مورد این مساله را نیز مطرح كرد. او متوجه شد كه سیاهچالهها، امواج گرمایی از خود منتشر میكنند و به آرامی تجزیه میشوند. تئوریسینهای فیزیكی، آنچه كه ممكن بود در پایان اتفاق بیفتد را اینگونه تصور كردند: آیا این تبخیر و تبدیل در نهایت، تفردهای موجود در دل سیاهچالهها را نمایان و بیپرده خواهد كرد؟