0

قاسم بن حسن(ع) اسوه نوجوانان

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

قاسم بن حسن(ع) اسوه نوجوانان
چهارشنبه 2 دی 1388  4:57 PM

 اشاره
حماسه خونين نورستگان وارسته اي چون قاسم بن حسن انسان ها را ازلاك غفلت بيرون مي آورد و به آنان راه و رسم از خودگذشتگي وفداكاري مي آموزد و با ارج نهادن و زنده نگاه داشتن ياد مقدس چنين در خون خفتگان و پرتوافشاني نوجواناني چون قاسم دلهاطراوت يافته و قلب ها جرعه هاي روان بخشي را دريافت مي كنند. قاسم با اين كه در دشت كربلا هم چون نگيني در محاصره مخالفان ودشمنان ديانت قرار گرفت اما با اراده اي آهنين و مصمم هم چون صلابت كوه زير اشعه سوزان آفتاب كربلا با لب هاي تشنه و بدن زخم خورده ايستاد و شهادت را با آغوش باز پذيرفت تا زير بار ذلت وستم نرود و كشته شدن با عزت را از حلاوت شيرين ترين غذا يعني عسل برتر دانست. اين روح با صلابت به نوجوانان درس فداكاري،معنويت و آزادي مي دهد و آشنايي با زندگي و مبارزاتش مي تواندالگويي براي نوجوانان تشنه ارزش ها باشد. معرفي قهرماني كه براي ارتقاي خوبي ها رنج توان فرسايي را متحمل شد براي انسان هاي تشنه فضيلت چشمه آرامش را جاري خواهد ساخت. از سوي ديگر در روح و روان جوانان احساسات زودگذري وجود دارد كه بايدآن ها را به نيكوترين وجه هدايت كرد و حس غرور و نشاطي كه به طور فطري و غريزي در وجودشان نهفته است به سوي اسوه هاي اصيل وقهرمانان ميدان فضيلت معطوف داشت تا جاذبه تقوا و ديانت را به خوبي درك كنند و با روي آوردن به قله هاي كمال و كرامت ازدره هاي سقوط و مرداب هاي متعفن رهايي يابند و از ظلم، جهل وهرگونه ناروايي تنفر جويند.

شميم شكوفايي

رمله يا نفيله كنيز خوش خويي بود كه در بيت حضرت امام حسن مجتبي(ع) روزگار مي گذرانيد او بوي عطر معنويت را از اين مكان استشمام مي كرد و خدا را شاكر بود كه اين لياقت را به دست آورده كه در چنين بوستان باصفايي به خدمت گزاري مشغول شود و درخانه ريحانه جهان، سيد جوانان بهشت و دومين فروغ امامت چون پروانه مي چرخيد. خلق و خوي آن امام همام، چون اشعه اي فروزان بر وي گرما و روشنايي مي بخشيد. نفيله جزو آن كنيزاني بود كه نمي خواست از خانه امام برود و چنين سعادتي را از دست بدهد،حتي اگر آزادش هم مي كردند چنين تمايلي نداشت.او به اين واقعيت رسيده بود كه با وجود ميزاني چون امام كه پيش روي او است مي تواند جنبه هاي تقوا را از راه تزكيه درون به دست آورد و با استمداد از نصايح و اندرزهاي سودمند آقايش حضرت امام حسن مجتبي(ع) شالوده يك زندگي حقيقي را استوار نمايد. نفيله رفته رفته مسير پارسايي را طي مي كرد و سازندگي خود رااز طريق عبادت پي گرفت و سرانجام اين افتخار را به دست آوردكه به عنوان ام ولد (مادر فرزند) براي حضرت امام حسن(ع)پسراني آورد كه همه اهل رزم و حماسه آفريني بودند و در قيام شكوه مند كربلا از خود رشادت هاي قابل تحسين بروز دادند. نفيله در سال 46 ه. ق و به نقلي در سال 47 ه.ق باردار گرديد و دريكي از شب هاي اين سال كه مدينه در آرامش شبانه سر بر بسترنهاده بود. درد زايمان بر تمام وجودش مستولي گرديد تا آن كه فجر صادق آغاز گشت و شب به سحرگاه دل پذير روز ديگر پيوست.اينك نوزادي ديده به جهان گشود كه سيمايش چون ماه شب چهاردهم مي درخشيد. اشك شوق بر صورتش دويد و مادرانه به آن كودك خوش سيمانگريست. كودك را در قنداق سفيدي پيچيدند و در دامن حضرت امام حسن(ع) نهادند. آن حضرت وي را در آغوش كشيد و در گوش راست او اذان و در گوش ديگرش اقامه گفت و در واقع با اين سنت وي را تقديس نمود. در روز هفتم سر كودك را تراشيده و به وزن مويش نقره صدقه دادند. امام به ياد فرزند جدش كه قاسم نام داشت اين كودك را قاسم نام نهاد و از آن تاريخ نفيله را ام قاسم صدا مي زدند. اين نام هم هويت كودك را روشن مي كرد و هم يادآور نخستين طفل رسول اكرم(ص) بود. قاسم از لحاظ سيما به پدر شباهت زيادي داشت و نيز كشيدگي قامت و حسن خلق امام راداشت. اين كودك از همان ماه هاي نخستين ولادت با صداي فرح بخش پدر و نوازش هاي آن حضرت آشنا گرديد و به تدريج رشد نمود و بااطرافيان انس و ارتباط برقرار كرد.

در فراق پدر

جعده دختر اشعث بن قيس -همسر امام حسن(ع)- با تحريكات معاويه و بر حسب خصومتي كه با آن حضرت داشت.ماده سمي را در ظرف شير امام دوم شيعيان ريخت و آن حضرت چون روزه اش را با اين نوشيدني گشود، حالش منقلب گشت و كوزه را بركناري نهاد و درد شديدي در خود احساس كرد و به جعده فرمود:خدا تو را هلاك كند كه مرا كشتي. سوگند به حق كه پس از من بهره اي از اولاد و آسايش نصيبت نخواهد شد. چون اهل خانه از اين وضع باخبر شدند آشفته گرديدند. در اين ميان قاسم بيش از همه ناراحت بود و از اين بابت لحظه اي قرار وآرام نداشت. تمام وجودش التماس به اطرافيان بود كه پدرش را ازآن وضع برهانند. اما گويا آن سم خطرناك اثر خود را بخشيده بودو پس از خوردن زهر، امام متجاوز از يك ماه بر بستر بيماري لحظات پرمشقتي را گذرانيد و در آن شرايط ناگوار چون به امام عرض كردند:چرا به معالجه مبادرت نمي ورزي، فرمودند: مرگ درماني ندارد وسپس به موعظه آنان اقدام فرمود. قاسم چون متوجه گرديد كه اين بيماري به شهادت والدش منجر خواهد گشت، در موجي از حزن واندوه فرو رفت و گويي دنيا در نظرش تيره و تار گشت، آخر اوتازه با پدر بزرگوارش انس برقرار كرده بود و جاي بوسه هاي آن حضرت را بر گونه هاي خويش حس مي كرد. گوهر گران بهايي را از دست مي داد. چرا ناراحت نباشد طفلي كه از خو گرفتن به پدرش مدتي كوتاه مي گذرد، حق دارد از اين وضع اسف انگيز اندوهگين باشد. به تدريج نفس امام به شماره افتاد و گويا لحظات مفارقت فرارسيد. حضرت امام حسين(ع) خود را بر روي بستر برادر انداخت وگويا آن دو ستاره درخشان آسمان امامت آهسته با يكديگر مطالبي مي فرمودند. قاسم در لابلاي گريه و زاري مراقب بود كه از گفت وگوي پدر و عمو سر در بياورد اگر چه متوجه مضموني از آن عبارات نشد، ولي با حال و هواي كودكي چنين استنباط كرد كه لحظات جدايي از پدر فرا رسيده و به زودي غبار يتيمي بر چهره اش خواهدنشست. حضرت امام حسن(ع) در فرازي از وصيت خويش به برادرفرمود: تو را سفارش مي كنم اي حسين(ع) به بازماندگان از خاندان و فرزندان كه از خطا كارشان درگذري و از نيكوكارانشان بپذيري و براي آن ها جانشين و پدري مهربان باشي... برخي مورخان به اين موضوع اشاره كردند كه حضرت امام حسن(ع)،قاسم نورسته اش را وصيتي نمود و تعويذي بر بازويش بست و فرمود:هرگاه رنج و المي بر تو وارد شد آن را بازگشوده و قرائت نما وبر محتوايش عمل كن و از آن چه دستور داده شده پيروي نما. با رحلت امام كه در آخر صفر سال 49 ه.ق روي داد، فرياددردناك مصيبت از خاندان بني هاشم برخاست و ضجه و ناله هاي جگرسوز فرزندانش به آسمان رفت. قاسم خود را بر روي بدن امام انداخت و زنان و دختران بني هاشم هرچه كوشيدند نتوانستند او رااز پدرش جدا كنند او دست كوچك خود را برگونه هاي پدر مي كشيد ودر حالي كه چهره اش با اشك مرطوب بود، مي گفت: مرا به كه مي سپاري و قصد داري به كجا بروي؟ امام حسين(ع) وي را از بدن برادر جدا كرد و فرمود: قاسم جان، گريه نكن. من به جاي پدرت هستم و چون فرزندانم عزيز مي باشي، اما هم چنان غريو ناله كودك يتيم در فضا پراكنده مي شد. بر طفلي سه ساله بسيار گران است كه پدر را ببيند و قادر نباشد با او سخن بگويد و امام ديگرنمي توانست او را در آغوش بگيرد و غرق در بوسه اش سازد، با ديدن بازي هاي كودكانه اش تبسم نمايد و او را به جاهاي مختلف مدينه ببرد و با اصحاب و يارانش آشنا نمايد. با رحلت امام پرونده همه اين عواطف و ارتباطهاي سرشار از محبت و مودت كه با رايحه معنويت و نسيم فرحزاي روحانيت آميخته بود، بسته گرديد.

پرورش در بيت امامت

نفيله در اين وضع حساس نمي توانست به گونه اي موضع بگيرد كه قاسم احساس بي پدري نكند و چنين نشاني روانش را مخدوش نكند، از اين جهت كوشيد تا قاسم با كودكان هم سن خود بيش از گذشته مانوس شود و تلاش كرد تا اين فرزندش نيكوروش و خوش خو به بار آيد،زيرا وي فرزند امامي است كه به شهادت رسيده و بايد فضايل وملكات او بر تقواي پدر و اصالت و شرف خانوادگي استوار باشد.او به خوبي مي دانست كه محبت حقيقي به همسر شهيدش را مي توان درقالب ايجاد فضايل امام، در وجود نسل او بروز داد. قاسم بايدبه موقعيتي ارتقا يابد كه بتواند از خود و خاندان خويش دفاع كند و در اين راه لازم است جرات او تقويت شود و چون نفيله به تنهايي از عهده وظايف محوله در رابطه با تربيت اين كودك برنمي آمد، از عموي قاسم حضرت امام حسين(ع) استمداد طلبيد. چون قاسم نياز به وجودي داشت كه بر اثر وابستگي به او در خوداحساس عزت و امنيت مي كرد. احساس تعلق به عمويش به خوبي مي توانست اين نياز را برطرف كند، به علاوه حضرت امام حسن(ع) دروصيت به برادرش تاكيد نموده بود كه سرپرستي و پرورش كودكانش را بپذيرد بدين گونه، در پي شهادت دومين امام، چهره حماسه آفرين سومين پيشوا به مايوسان اميد و به محرومان حرمت و به مظلومان نويد عدالت داد و اين خورشيد آسمان ولايت، وصي امام مجتبي(ع) گرديد تا در كنار وظيفه سنگين امامت جامعه مسلمين ودفاع از جبهه حق و افشاي باطل، ولي فرزندان برادر باشد. حسين(ع) اين مظهر عطوفت و چشمه جوشان صفا و مهرباني قاسم راچون فرزندش گرامي داشت و نيكوترين احترام ها را به او ارزاني نمود و از طرق گوناگون اسباب شادماني وي را تامين ساخت.به گونه اي كه فقدان پدر بزرگوار او را بي تاب و نگران نسازد.قاسم نيز عمويش را عاشقانه دوست مي داشت و در تكريم آن فروغ امامت از هيچ گونه كوششي دريغ نمي كرد. با وجود رسالت بزرگ وحساس بودن زمان، حضرت امام حسين(ع) نسبت به فرزندان برادرش عنايت ويژه اي از خوش بروز مي داد و نهال هاي اين بوستان را به شكوفايي واداشت. برنامه هاي تربيتي و دقت هاي پرورشي آن حضرت سبب گرديد تا قاسم از همان دوران صباوت ارزش ها را تقديس نموده و تمام وجودش را بارقه اي معنوي فراگيرد.بدين منوال قاسم كه نشانه هايي از خصال نيكوي پدر بزرگوارش را دربرداشت برخي صفات برجسته اخلاقي را از محضر حيات بخش عمويش فرا گرفت و در خودبروز داد. اين فرزند دلير اسلام كه مبارزه با سياهي و تباهي را از پدرفراگرفت، درس حماسه، فداكاري و ستم ستيزي را نزد عمويش آموخت وبر اساس تربيت هاي خانوادگي و شايستگي هاي ذاتي با وجود صغر سن توانست حق را از باطل تميز دهد و چنين نگرشي وجودش را مشحون نفرت از پليدي و شيفتگي نسبت به حقيقت ساخته بود. آن يادگاردومين خورشيد تابناك تاريخ تشيع ناظر فضيلت كشي و جهالت پروري و اشاعه منكرات توسط امويان بود. بدين سان قاسم بن حسن(ع)دوران كودكي را تا رسيدن به سنين نوجواني تحت مراقبت و تربيت سرشار از معنويت عمويش سپري كرد و كسي پرورش او را عهده داربود كه از نظر زهد، تقوا و عبوديت، يگانه روزگار محسوب مي گشت و اسوه پايداري در برابر ستم و حمايت از حقانيت آيين نبوي به شمار مي رفت، شخصيت بي بديلي كه در وجودش هدف الهي و راز قدسي وپرتو علوي نهفته و شبستان سياه بشري را به گونه اي روشن كرده كه اين پرتو افكني تا هميشه تاريخ استمرار دارد. قاسم جرعه هايي از فضايل اين امام همام را به كام جان خويش ريخت و به عنوان نوجواني پاك طينت و باصفا به مقتضاي تربيت در بيت امامت واشتياق به معرفت، مدينه فاضله اي را در كربلا پديد آورد.

عرصه ايثار

شب عاشورا است، اصحاب چون پروانه بر گرد وجود امام حسين(ع)حلقه زده اند. حضرت اين آخرين شب را از لشكر عبيدالله بن زيادفرصت گرفته است تا بر محمل نياز بنشيند و با محبوب راز گويد.هم چنين بيعت را از اصحاب بر مي دارد و راه را براي انتخاب بازمي گذارد. زيرا شهادت عرصه عشقي عالي است و گام نهادن در آن انديشه مي طلبد و در اين وادي عقل راكب وجود است تا زماني كه او را به كرانه عشق برساند. آن گاه بايد پاي از آن بيرون كشيد و دل به درياي محبت سپرد وبلا را در عرصه عظيم ترين ابتلائات به جان خريد تا رخصت پروازتوان يافت. امام اصحاب را نزديك خيمه اي جمع كرد و آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را براي آن ها بيان فرمود. با كمال اطمينان روحي و قدرت قلب با ياران خويش سخن گفت و به آنان تذكر داد كه فردا روز فداكاري و شهادت است و اصرار مي ورزيد كه در رفتن يا ماندن مختاريد و تاكيد فرمود كه چون شب درآيد شماكه ياران من هستيد هر يك دست برادري و فرزندي از آن من بگيريدو برويد. از اين تاريكي شب بهره گيريد; زيرا مقصود اين جماعت كينه توز من مي باشم و چون مرا يابند به شما تعرضي نرسانند. همه خاموش بودند. چشم ها از وراي حصار پلك ها آرام و شرمسارانه سرك مي كشيدند و يك آسمان بهت، بر دلها سنگيني مي كرد. مورخين گزارشي از رفتن اصحاب ننوشته اند و جز اظهار فداكاري و پايداري از ياران امام چيزي نقل ننموده اند. و چون ياران و اصحاب بر آمادگي براي حماسه سازي و شهادت تاكيد نمودند. امام سر برداشت و با آهنگي كه گرمي و نرمي در آن آميخته بود، به ترسيم حادثه بزرگ عاشوراپرداخت و فرمود هر كس مي ماند بداند فردا چيزي جز شهادت نيست.قاسم بن حسن در اين جمع نوراني حضور داشت از گفت و شنودهاي بين عمو و اصحابش بر خود مي باليد و شور و التهاب سراسر وجودش را فرا گرفت. با خود نجوا كرد. آيا من هم مشمول اين وصال خواهم شد؟ امكان دارد چون نابالغ هستم مقصود امام نباشم. ازجاي برخاست و از ميان صفوف خدادوستان و حق باوران گذشت زبانش به سختي او را ياري مي داد. رو به ابا عبد الله عليه السلام كرده عرض كرد عموجانم آيا من هم در زمره كشته شدگان خواهم بود؟ همه چشم ها به طواف اين قامت كوچك، اما شكوه مند ايستاد. در سخن اين نوجوان و يادگار ارزشمند دومين امام، نشاني از هراس و تشويش ديده نمي شد طنين شگفت و آهنگي عجيب بر سخنش حاكم بود. حضرت امام حسين(ع) اندكي سكوت نمود، اما مگر مي شد بيش از اين پرسش بزرگ و قاطع قاسم را بدون پاسخ گذاشت.از اين جهت با سؤالي فرزند برادر را نخست امتحان فرمود و ازوي پرسيد مرگ در نظرت چگونه است. چشم ها لب هاي اين نوجوان راكاويد، جان دادن در پيكار فردا شوخي نبود، اما قاسم لحظات اضطراب و سكوت انتظار را شكست و عرض كرد: من مرگ را شيرين تر وگواراتر از شهد دلنشين و زندگي بخش مي بينم و زيباتر ازگردن بندي كه دختران را آذين مي بندد و اگر به من بگوييد جزوشهيدان فردا هستم مژده اي داده ايد كه از شنيدن آن سراسر وجودم شور و نشاط مي گردد. امام، درنگي كرد و ديدگان خود را به رخسارروشن قاسم دوخت و چندين بار برادر را در آن چهره شكفته وشاداب مرور كرد و از درون شعله ورتر شد و فرمود: عموجان، فرداهمه به شهادت خواهند رسيد. دشمن را نشاني از عاطفه و ترحم نمي باشد. آن شب آخرين شب زندگي قاسم بود.نه روز از ماه محرم مي گذشت. ماه دهمين شب رنگ پريده و نگران به تماشاي دشت نينوا مشغول بود. دورتر از خيام امام در محوطه پهناوري ستمگران اموي چون گرگ هاي وحشي خفته بودند تا بامدادروز عاشورا به ستيز با فرزند پيامبر و يارانش برخيزند و پنجه به خون جوانان بني هاشم بيالايند. قاسم به خوبي اين قوم را مي شناخت و از سست پيماني و خيانت آنان نسبت به پدر و عمويش اطلاع داشت. با خود زمزمه كرد: اي شقاوت پيشگان فردا در صحنه نبرد چون مور و ملخ شماها را برروي هم مي ريزم. چون شير غران بر شما يورش مي آورم و تار ومارتان مي كنم. بعد در گوشه اي نشست و به اين سوي صحرا نگريست،يك دنيا صفا ديد. ياراني را ملاحظه كرد كه حق را شناخته و رضاي پروردگار را به صدق دل گردن نهاده بودند.آمده بودند تا در راه حق جان دهند و از امام خويش براي احياي ارزش ها و زنده كردن سنت رسول الله دفاع كنند.

رخصت رزم

منابع متعددي چون ارشاد شيخ مفيد، ابصار العين مرحوم سماوي،سرائر ابن ادريس حلي و كتاب تاريخ طبري، نخستين شهيد هاشمي راعلي اكبر(ع) ذكر كرده اند. آن حضرت پس از آن كه از پدر خويش اذن رزم گرفت به عرصه نبرد شتافت و هماورد طلبيد و شمشير در سپاه شب نهاد و جفاپيشگان را به خاك هلاكت افكند. صداي قاسم بود كه در صحرا پيچيد و پسر عمو را تشويق مي كرد. هر سيه روزي كه باتيغ حضرت علي اكبر بر زمين مي افتاد طنين تكبير قاسم و ديگرجوانان هاشمي فضاي كربلا را پر مي كرد.سرانجام با ضربت يكي از اشقيا آن شبيه نبوت و فرزند امامت به شهادت رسيد. كشته شدن علي اكبر، قاسم را بي طاقت نمود و ديگرموسم آن فرا رسيده بود كه رخصت جهاد گيرد و در ركاب عمويش جان ناقابل خويش را فداي حقيقت كند. اين زمان مقارن با وقتي بودكه تمامي ياران امام و تني چند از عزيزان و خاندانش شربت شهادت نوشيده بودند. از سوي ديگر، امام به فرزند برادر علاقه دارد و در اذن دادن به قاسم قدري درنگ مي نمايد و طبق روايات به وي فرمود: اي يادگار برادر، با حضور تو تسلي مي جويم شايدامام از آن حيث كه اين نوجوان هنوز سن بلوغ را به طور كامل درك نكرده بود. از رخصت دادن براي به ميدان رفتن وي اكراه داشت. قاسم كه براي رفتن به ميدان نبرد در پوست خود نمي گنجيداز اين وضع ناراحت شد و در گوشه اي نشست و با حالاتي از حزن واندوه بناي گريستن نهاد.به ناگاه از جاي برخاست و برق نشاط از چشمانش هويدا شد، زيرابه يادش آمد كه پدرش او را توصيه اي نموده و دعايي بر بازوي راستش بسته است و وي را تذكر داده كه به هنگام تالم خاطرمي تواند با عمل بر محتوياتش از تاثري كه برايش رخ داده خودرا برهاند. نوشته را باز كرد و بوسيد و شتابان به سوي عموي خويش رسيد و آنچه پدرش بر آن تاكيد فرموده بود به عرض آن حضرت رسانيد. چون امام توصيه برادر را مطالعه كرد به شدت منقلب شد و گريست، و فرمود: آيا با پاي خود به سوي مرگ خواهي رفت؟ قاسم عرض كرد: چگونه چنين نباشد. روحم فدايتان و جانم نثار وجودتان.

تحريفي آشكار

در برخي منابع غير مستند كه متاسفانه عده اي بر آنها اعتمادكرده و به پاره اي متون تاريخي و مقاتل كربلا راه يافته ومرثيه سرايان و تعزيه نويسان آنها را ماخذ و منبع خويش قرارداده اند، آمده است: وقتي حضرت امام حسين(ع) از وصيت امام حسن(ع) نسبت به قاسم اطلاع يافت و آن را مشاهده فرمود خطاب به قاسم فرمود: من در باره تو نيز از پدرت وصيتي دارم و مي خواهم به آن جامه عمل بپوشانم و بدين گونه مقدمات عروسي حضرت قاسم بافاطمه دختر امام حسين(ع) در آن صحراي غم و پس از آن همه مصيبت فراهم آمد. شگفت آن كه طبق نقل اين منابع مخدوش بر ماجراي ناكامي و داماد نشدن حضرت علي اكبر(ع) خيلي تاكيد شده است. ماجرا آن قدر شگفت انگيز جلوه مي نمايد كه قاسم مي گويد در حالي كه پيكر شهيدان بني هاشم پاره پاره گشته و بر زمين قرار گرفته است، راه انداختن بساط عيش و عروسي روا نمي باشد. جمع متضاد دراين داستان مشاهده مي گردد، زيرا خواهري كه در سوگ شهادت برادرخود مي خروشد و ناله سر مي دهد در برابر پيكر غرق به خون حضرت علي اكبر(ع) آماده عروسي مي گردد. نقل مي كنند علامه حاج شيخ جعفر شوشتري كه از علماي طراز اول عصر خويش به شمار مي آمد ازوضع شبيه خواني به خاطر راه يافتن اين گونه داستان هاي موهوم به آن ناراضي بود و از دست اندركاران خواست موارد وهن انگيز وخرافي را از تعزيه ها حذف كنند و اگر اين كارها ميسر نمي باشد،حداقل از اجراي تعزيه عروسي قاسم كه خيلي مستهجن است، جلوگيري كنيد. علامه مجلسي مي نويسد: قصه دامادي حضرت قاسم را در كتب معتبرنديده ام، محدث نوري صاحب آثاري چون مستدرك الوسائل در اثرمعروفي كه پيرامون آداب اهل منبر به نگارش درآورده در اين باره اظهار داشته است: از اخبار موهونه و كتب غير معتمده كه بزرگان علماي گذشته به آنها اعتنا نكردند و مراجعه ننمودند...قصه زعفر جني و عروسي قاسم است كه هر دو در روضه كاشفي موجوداست و قصه عروسي قبل از روضه، از عصر شيخ مفيد تا تاليف كتاب فوق در هيچ كتابي ديده نشده است، چگونه مي شود قضيه اي به اين عظمت و قصه اي چنين آشكار محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام اين جماعت نرسيده باشد. مرحوم محدث قمي هم خاطر نشان نموده است.قصه دامادي قاسم در كربلا و تزويج فاطمه بنت الحسين براي اوصحت ندارد. به علاوه حضرت امام حسين(ع) را دو دختر بوده يكي حضرت سكينه(س) و ديگري فاطمه(س) نام داشته است. اولي راسيد الشهداء(ع) به عقد ازدواج عبد الله درآورد كه شوهرش در كربلابه شهادت رسيد. و دومي همسر حسن مثني است كه در كربلا حاضر بودشهيد آيت الله قاضي طباطبائي داستان عروسي قاسم را فاقداعتبار مي داند و مي افزايد علامه مامقاني در كتاب تنقيح المقال مي گويد: آن چه در كتاب منتخب طريحي از قصه تزويج قاسم نقل شده من و ساير اهل تتبع در كتاب هاي سيره، تاريخ و مقاتل با اعتباربر آن اطلاع نيافتيم، بسيار دور از اعتبار است كه چنين قضيه اي روز عاشورا با آن اوضاع و احوال و شدت بلايا اتفاق افتد. به نظر مي رسد كه قصه عروسي قاسم كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بوداشتباه شده و داستان عروسي حسن مثني بدين صورت در افواه اشتهار يافته است. مقام معظم رهبري حضرت آية الله العظمي خامنه اي فرمودند: «نبايد بوي ذلت و خاك ساري نسبت به ائمه(ع)و شجاعان كربلا در اشعار استشمام شود، بعضي از روضه هايي كه خلاف واقعه است و مشكوك است، انسان بايد حتي المقدور از خواندن آنها خودداري كند، براي مثال روضه دامادي حضرت قاسم(ع) چيزي است كه قطعا يا به احتمال زياد رد آن ابت شده است... دخترامام حسين(ع) به نام فاطمه مشخص است كه چه كسي است. چند سال عمر كرده. چند فرزند داشته و پدرش هم مشخص بود. سادات ابن حسن هم مشخص هستند و چيز مبهمي در تاريخ وجود ندارد، حال بياييم وپسر سيزده ساله امام حسن(ع) را در كربلا داماد كنيم. اين چيزي است كه غير قابل قبول است...» شهيد آيت الله مرتضي مطهري دراين باره مي گويد: «... در همان گرماگرم روز عاشورا كه مي دانيد مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و باعجله هم خواند، حتي دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپرقرار دادند كه امام بتواند اين دو ركعت نماز خوف را بخواند...ولي گفته اند در همان وقت امام فرمود: حجله عروسي راه بيندازيد،من مي خواهم عروسي قاسم با يكي از دخترهايم را در اين جا لااقل شبيه آن هم كه شده ببينم! يكي از چيزهايي كه از تعزيه خوان هاي ما هرگز جدا نمي شد عروسي قاسم نوكدخدا; يعني نوداماد بود. درصورتي كه اين در هيچ كتابي از كتاب هاي تاريخي معتبر وجودندارد.»

حكايت حماسه

]قاسم بار ديگر اذن ميدان خواست عمو را خطاب قرار داد و عرض كرد: پس از علي اكبر(ع) تاب ماندنم نيست به جان بابا بگذاريدبروم و بعد گريه به او مجال نداد سخنش كامل شود. چون نظر امام بر قاسم افتاد كه گريستن آغاز كرده است از چشمان آن حضرت نيزاشك جاري شد و هر دو آن قدر گريستند تا حالت غش به آنان دست داد. امام آغوش گشود بوي قاسم در كوچه رگ هاي عمو پيچيد و باانتشار عطر قاسم عمويش به هوش آمد.بار ديگر قاسم رخصت نبرد با اشقيا را خواست و چون امام به وي اجازه نمي داد قاسم خود را بر روي دست و پاي حضرت انداخت و آن قدر بر دستان مبارك و پاهاي عمويش بوسه زد تا امام را راضي كرد. از آن جا كه قاسم به لحاظ اندام حالت كودكي را داشت،زره اي كه متناسب با وي باشد در ميان لباس هاي رزم نيافتند وجامه معمولي بر تن نمود، عمامه اي بر سر گذاشت و با بخشي از آن جلو صورت را پوشانيد. قاسم در حالي كه اشك بر دوگونه اش جاري بود، از خيمه بيرون آمد و جان بركف، سوار بر اسب گرديد و رفت تا سينه خود را آماج پيكان دشمن نمايد. حميد بن مسلم كه راوي لشكر عمر سعد بود مي گويد: يك مرتبه بچه اي را ديديم كه سوار اسب شده و به سر خود به جاي كلاه خود،عمامه بسته است و به پايش چكمه اي نيست، كفش معمولي است و بنديكي از كفش ها باز بود و فراموش نمي كنم كه پاي چپش بود، اين نوجوان به قدري زيبا بود كه چون پاره اي از ماه به سوي مامي آيد. قاسم در حال آمدن اشك مي ريخت قاسم در آن هنگامي كه به تاختن در ميدان مشغول بود، رجزي را خواند كه متن آن را شاعري به نظم درآورده است: منم قاسم آن سرو باغ حسن مهين سبط پيغمبر موتمن حسين است اين پادشاه وحيد كه شد دستگير گروه عنيد مثال اسيري بود مرتهن ميان همه گروهي پر فتن بر اين فرقه گمره پرجفا مباراد باران رحمت خدا سپس قاسم بر آن لشكر مخالف بتاخت و با شمشير برنده خويش باوجود خردسالي چنان كشتار كرد كه بر حسب برخي روايات و نقل مقاتل مستند 70 نفر را كشته است و گروهي از ستمگران را بدين منوال از مركب حيات پياده نمود و با صداي بلند گفت: به درستي كه من قاسم هستم از نسل علي(ع) به خدا سوگند كه ما به پيامبرسزاوارتريم از شمر بن ذي الجوشن و يا از آن زاده زنا. از شدت تشنگي و خستگي ضعف بر او غالب گرديد و ناگزير گشت به سوي خيمه گاه برود تا شايد جرعه آبي بيابد. كه اين كار ميسر نگرديدو البته برخي نقل كرده اند كه امام قاسم را از انگشتر خويش كه در دهانش گذاشت سيراب نمود. ارباب مقاتل نقل كرده اند كه حميد بن مسلم گفته است: عمر بن سعدبن نفيل ازدي اظهار داشت: سوگند به خداوند بر قاسم حمله مي كنم و خونش را بر زمين مي ريزم و بعد از اين گفته اين مرد شقي اسب برانگيخت و با شمشيري فرق مبارك قاسم را شكافت. به دليل اين ضربت آن نوجوان بي طاقت گرديد و از زين اسب بر زمين قرار گرفت و عمو را به كمك طلبيد. امام حسين(ع) بدين سوي شتافت و شمشيرخويش را به سوي قاتل قاسم فرود آورد. آن ملعون دست خود را سپركرد كه تيغ دستش را از مرفق جدا ساخت. لشكريان ستم از هر طرف به سوي امام يورش آوردند تا شايد آن سفاك را از دست امام برهانند. حضرت مهاجمان را در هم فرو ريخت. گروه زيادي از آنهادر حال فرار عمر بن سعد (قاتل قاسم) را زير سم اسبان له نمودند. البته گروهي از مورخين نوشته اند قاسم زير سم ستوران پاره پاره گشت و بدين گونه حضرت قاسم به شهادت رسيد و امام حسين(ع) بدن غرقه در خون او را به سوي خيمه گاه انتقال داد. آري دلاوري نوجوان و سلحشوري كوچك در سرزمين قهرمان پرور كربلاحماسه اي بزرگ و در خور ستايش آفريد و در دفاع از آرمان مقدس اسلام خون خويش را نثار كرد.باشد كه مشتاقان معنويت از زندگي اين نوجوان هاشمي درس گرفته و او را اسوه خويش قرار دهند.

منبع:ماهنامه پاسدار اسلام- غلامرضا گلي زواره

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها