نقش لاقيدي و بيحجابي در تخريب حقيقتجويي3
چهارشنبه 4 اسفند 1389 5:01 PM
نقش لاقيدي و بيحجابي در تخريب حقيقتجويي3
آيا اين بانوان ميتوانند خود را مسلمان حقيقي بدانند، در حالي که با اعمال خويش مردم را از راه خدا و آيين روحپرور او باز ميدارند. اين همان کاري است که معاندان حق و حقيقت ميکنند: (و يصدون عن سبيلالله) و قرآن مجازاتشان را حبط اعمال و عذاب دردناک بيان نموده است و به اهل ايمان نيز هشدار ميدهد که مواظب باشند از راه و رسم آن جاهلان پيروي نکنند و به اين خصلت ناپسند هرچند با انجام عمل زشت آشکارا و فسادبرانگيز در اجتماع آلوده نشوند که به برخي از مجازات بدانديشان گرفتار خواهند شد.
نقش تخريبي خودنمايي برعشق واقعي و مقام معشوقه بودن زن
همانگونه که بيان شد، پايه و رکن عشق راستين ميان زوجين، صفات پسنديده و اخلاق انساني و ارزشهاي معنوي است که در محيط پاک و سالم و به دور از هوسها و شهوات نامشروع و در فضايي سرشار از معنويت، عفت و حيا رشد ميکند، چرا که سلامت و امنيت رواني افراد در چنين محيطي تضمين شده و موجبات تعالي فکري و شکوفا شدن استعدادهاي اخلاقي و معنوي فراهم ميگردد.
براين اساس جامعهاي که زنان به خودآرايي و نمايش اندامهاي تحريکآميز خود ميپردازند، پيروي از هوا و هوس و گرايش به شهوات در آن افزايش مييابد و ارزشهاي ديني و معنوي- که تنها عامل انسانيت و بالندگي فضايل اخلاقي و در نتيجه عشق واقعي است- از بين رفته و يا کمرنگ ميشودو به اين ترتيب، فضايل پسنديده در افراد جامعه و خود زنان و همسران حال يا آينده آنان رشد نکرده، بلکه صفات ناشايست در آنها افزايش مييابد؛ در نتيجه با تزلزل پايه عشق و محبت، محبوبيت اجتماعي و مقام معشوق بودن زنان در خانواده سقوط ميکند و به عنوان بازيچه و وسيلة ارضاي شهوات براي مردان در ميآيند، مگر زنان عفيف و باحجاب که از همسران عفيف، غيور و مؤمن برخوردارند.
پس اينگونه زنان، بزرگترين ضربه و آسيب را به شخصيت و محبوبيت خود و هم صنفان خويش وارد ميکنند که از پي آمدهاي ناگوار آن، ايجاد زمينه براي آزار و ستم از سوي مردان و بيتوجهي يا کمتوجهي به شخصيت و حقوق آنها و اختلاف، ناراحتي و اضطراب فراوان در محيط خانواده است و چه بسا پيوند خانوادگي به طلاق و جدايي ميانجامد.
طلاق و عوامل ناشي از بدحجابي
از پيآمدهاي زيانبار رعايت نکردن عفاف و حجاب، طلاق و جدايي زن و شوهر و از هم پاشيدن نظام خانواده است؛ طلاق در نظر اسلام مبغوضترين حلال ميباشد که تنها در صورت اختلافات حل ناشدني ضرورت مييابد.
اسلام عزيز به منظور حفظ و تحکيم نظام خانواده و افزايش صفا و صميمت ميان همسران و جلوگيري از اختلافات شديد خانواده و فروپاشي آن، تدابير حکيمانهاي انديشيدهاست. معيارهايي از قبيل ايمان، آراستگي به فضايل اخلاقي و انساني، اصالت خانوادکي و امثال اينها را براي انتخاب همسر شايسته، مقرر فرموده و حقوق و وظايفي را براي زوجين مشخص کرده است. براي طلاق نيز شرايطي معين کرده که شامل بعد از آن، همچون رجوع و بازگشت و دوباره شوهر به زندگي مشترک ميشود، همه اينها مربوط به خانواده است.
اما آنچه به اجتماع باز ميگردد، سلامت و امنيت جامعه از هرگونه اقدامات منافي عفت و حيا است. مهمترين گفتار، بحث عوامل و سرمنشأ طلاق است؛ موضوع طلاق از جهات و عوامل گوناگون قابل بررسي و تبيين ميباشد و غالباً ريشه آن به طور عمده، حرمت ننهادن زنان به خويشتن در اثر فاصله گرفتن از پوشش خداپسندانه و در نتيجه آسيب ديدن عفت عمومي و اخلاق فردي و اجتماعي است.
براي روشن شدن اين بحث، جهات و عوامل طلاق را مورد توجه و بررسي قرار ميدهيم:
الف- هوس مداري در خانواده
اساساً طلاق در اثر اختلافهاي عميق زن و شوهر تحقق مييابد که عمدتاً از خودخواهي و هوس ناشي ميشود؛ يا رفتار و گفتار هر دو، ناحق و از روي خويشتنپرستي است و يا يکي از آن دو بر حق بوده و ديگري راه باطل ميرود، اما ممکن نيست که هر دو برحق باشند و در عين حال اختلاف داشته باشند، مگر در امور جزيي و ناچيز که آن هم با بحث و گفتگو در فضايي سرشار از محبت و صميمت و عمل به دستورهاي مترقي اسلام برطرف شده و تفاهم و بالندگي اندشه جانشين آن ميگردد.
بنابراين اگر نظام خانواده مبتني بر مردسالاري يا زنسالاري و به طور کلي هوسمداري و خودخواهي باشد، اختلافات آشکار ميرود، چرا که در چنين حالاتي، حقوق و احترام متقابل زن و مرد رعايت نميشود. از آن طرف اگر حقسالاري در خانواده حاکم گردد و تدبير و مدريت خانواده براساس قوانين، حقوق و وظايف مشخص شده در اسلام باشد، اختلافات ريشهاي و عميق و طلاق پيش نخواهد آمد.
مرز ميان حق محوري و خودخواهي، شخصيت الهي آدمي است. کسي که داراي ايمان قوي و تقواي عالي باشد و هدف نهايي خويش را در شئون زندگي نيل به رضا و لقاي خداوند تبارک و تعالي ميداند، شخصيت الهي و انساني او ضامن احساس مسئوليت و عمل به وظايف و تعهدات و رعايت حقوق همسر و ديگران خواهد بود و کسي که از چنين ايمان و تقوايي برخوردار نباشد، فاقد ضمانت و پشتوانه مذکور است که به دليل غفلت از ياد خدا و هدف آفرينش خويش و مکافات عمل دنيا و آخرت، احساس مسئوليت چنداني نخواهد داشت و براي شخصيت حقيقي و حقوقي همسر خويش احترام لازم را قائل نخواهد شد.
عامل بسيار موثر و سازنده در شخصيت الهي انسان، عفت عمومي، سلامت و پاکي جامعه از عوامل غفلت آفرين و هوس آلود و ناپاکيها است که عمدة آنها هتک حريم حجاب و پوشش عفيفانه و ضعف غيرت و عفت و فقدان احساس مسئوليت پدران و مادران و شوهران آنها ميباشد که افراد جامعه را سمت هوسهاي نفساني سوق داده و باعث تباهي اخلاق آنان ميگردند؛ در نتيجه حق محوري جاي خود را به هوسبازي و خودخواهي- که عامل اصلي بروز اختلافات و در نهايت طلاق است- ميدهد.
ب- چشمچراني و مقايسه با همسر
هرگاه زنان با ظاهري آراسته و بدننما در جامعه حاضر شوند، مردان عادي با چشمچراني و مشاهدة زيباييهاي ظاهري و مقايسة همسران خويش با اين زنان که طبيعتاً ميوه تلخ آن بيرغبتي يا کاهش محبت به همسران خود ميباشد- زمينة بهانه جويي مردان و عيبجويي و تحقير و بياحترامي به زنان خويش و در نتيجه بروز اختلافات، ايجاد شده و در نهايت به طلاق و جدايي کشيده ميشود.
ج- شهوت طلبي و لذتگرايي
ازدواج، پيوند و اتحاد روحي و مصاحبت جسمي زوجين است و اين اتحاد در صورتي محقق ميشود که دو روح در ابعاد والاي انساني از سنخيت و شباهت برخوردار باشند. آزادي غيرمعقول زنان- که آزادي در اسارت هوا و هوس است- شعلههاي هوس و شهوات را در مردان ميفروزد و لذاتگرايي را در آنان رشد ميدهد. لذا عدهاي براي تامين خواستههاي شهواني بيحد و مرز خود با ترفندهاي گوناگون، همسران خوش را طلاق ميدهند تا به خودخواهي و شهوت حيوانيشان پاسخ مثبت بدهند.
د- دوستيهاي نامشروع
حضور تحريکآميز زنان در صحنه اجتماع، از يک سو باعث ايجاد روحية شهواني در مردان، در نتيجه رواجدوستي با صنف مخالف و روابط نامشروع ميشود؛ به گونهاي که علاقة آنها به همسران خود کاهش مييابد و از سوي ديگر به علت آن که نوعاً همسران آنان- به حسب فطرت- از اين نوع روابط نابخردانه بيزارند و محبوبيت خود را نيز نزد شوهران خود در معرض خطر ميبينند، از زندگي مشترک سرد شده و در نتيجه پاية و رکن زندگي شيرين- که محبت و دوستي است- متزلزل ميگردد؛ به ويژه اگر اين بياعتمادي و دلسردي و ضعيف شدن شعلههاي محبت دو سويه باشد، که نهايت کار طلاق و جدايي خواهد بود.
افزون برآن که با رواج روابط دوستانه و نامشروع، عدهاي از مردان مورد سوءظن همسران خود قرار گرفته و متهم به روابط نامشورع ميشوند. در نتيجه محبت و اعتمادشان نسبت به شوهرانشان سلب شده و آنها را فاقد صداقت ميپندارند، در اين صورت غم و اندوه و اضطراب برآنان حاکم شده و علاقه به زندگي و همسر از ميان ميرود و زمينه براي درگيري و کشمکش آغاز و به طلاق و جدايي يا زندگي بيهدف منجر ميشود.
هـ. غفلت از معيارهاي اصولي در گزينش همسر
خودنمايي دختران سبب انتخاب و گزينش غلط و نادرست آنان در ازدواج ميگردد، زيرا پردههاي هوس و خودخواهي و توجه بيجا و بيمورد آنان به ظواهر و ماديات و عناوين اعتباري خواستگاران و غفلت از معيارهاي اصولي و سازنده در انتخاب همسر، مانع واقعبيني شده و در نتيجه نه از ارشادها و هدايتگريهاي انديشه و عقل خود بهره ميبرند و نه تحت تاثير اندرزها و راهنماييهاي اطرافيان خردمند قرار ميگيرند؛ از اين رو از انتخاب همسر شايسته محروم ميگردند و پس از ازدواج و گذشت مدت زماني، متوجه شکست در ازدواج شده و به تدريج ميان آنان و شوهرانشان فاصله ميافتد و سرانجام کارشان به طلاق کشيده ميشود.
و- فريب ظواهر آراسته و انتقامجويي
خودآرايي و نمايش جاذبههاي زنانه موجب ميشود جوانان مجرد، از ظواهر آراسته و آرايش شدة آنها فريب خورده و شيفته آنها گردند و پس از ازدواج و چندروز وصال دريابند که همسرشان شايسته محبوبيت نبوده و در اين پيوند زناشويي- در اثر فريب ظواهر- ناموفق بوده و دچار زيان شدهاند. در اين صورت عشق تبديل به نفرت و دشمني ميشود و درصدد انتقام بر ميآيند و ضمن تحقير، سرزنش و عيبجويي و سوءظن به همسران خود، در نهايت آنان را طلاق ميدهند.
باتوجه به اين عوامل، به ويژه دوعامل اخير- در جامعه ما، طبق آمار در سال 1381 از هرچهار ازدواج، يک مورد به طلاق و جدايي انجاميده است.
بنابراين ريشة عمده طلاق از يک سو در بيپروايي زنان و از سوي ديگر در چشمچراني و نظربازي مردان ضعيفالايمان نهفته است. در اين ميان دوموضوع باعث افزايش چشمچراني ميشود: نخست آن که مردان به خاطر انس و همراهي با همسران خويش، از زيباييهاي ظاهري و باطني آنان غافل ميگردند ويا برايشان عادي ميشودو ديگر اين که زنان نيز به دليل الفت و همنشيني با شوهرانشان و يا اشتغالات زياد خانه و غيره کمتر به زينت و آرايش خود براي آنان ميپردازند.
در طلاق، هرچند همة اعضاي خانواده آسيبهاي جبرانناپذيري ميبينند، اما بيشترين زيان را زنان و فرزندان بردوش ميکشند، زيرا سرپرست و پشتوانه عواطف خود را از دست ميدهند. اين يک اصل مسلم رواني است که خوشبختي زن، نفوذ در قلب مرد-شوهر-و محبوب و معشوق او گشتن است؛ چنان که بالاترين لذت براي او، بودن در کنار مردي است که حامي و سرپرست و مورد علاقه اوست.
از اين رو در صورت ناکامي و شکست در زندگي مشترک و در نتيجه طلاق زن به آمال و آرزوها و خواستههاي رواني خود نرسيده، احساس حقارت، ذلت و بدبختي ميکند و همين موضوع پي آمدهاي ناگواري به دنبال خواهد داشت. از سوي ديگر موفقيت ازدواج مجدد براي زنان طلاق گرفته به مراتب کمتر از ازدواج دوباره مردان آنان است. مخصوصا، در جامعهاي که تعداد دختران و زنان بيشوهر بيشتر از مردان باشد و جمعيت جوانان و مردان آن در اثر جنگ و حوادث ديگر کم شده باشد.
چه اين که فشارهاي رواني و اختلالهاي رواني و رفتاري مثل تحير و سرگرداني، افسردگي، اضطراب، بزهکاري و انحرافات و غيره، متوجه فرزندان چنين خانوادههايي ميشود که همه ناشي از عدم تربيت درست و کمبود محبت و عدم تأمين کامل عواطف آنها و احساس اهميت نداشتن آنان براي والدين خود ميباشد.
گذشته از اينها، زنان وقتي روحية مردان خود را در پرتو مناظر هوسانگيز زنان، شهوتران و لاابالي يافتند و علاقة آنان را نسبت به خود سرد و عيف ديدند، همواره در درون خود احساس عدم امنيت ميکنند، چون در هراسند که مبادا شوهرانشان دست از آنان کشيده ودل در گرو معشوقة ديگري بسپارند و همين امر چه بسا اختلالها و آسيبهايي در روان و زندگي آنها ايجاد کند.
نتيجه آن که براساس حکم اسلام و نظر عقل و تجربه، آن چه نظام خانواده را حفظ ميکند، محبت و مودت، رحمت و از خودگذشتگي زن و مرد است؛ به همين دليل دين مقدس اسلام، از يک سو سفارش ميکند که ازدواج دختر و پسر، بايد برپايه محبت و عشق راستين- که سنخيت و هم کفو بودن در ايمان و فضايل اخلاقي شالوة آن است- باشد و از سوي ديگر، مودت، رحمت و گذشت در ميان زوجين قرار داد و از سوي سوم دستورهايي براي رعايت حقوق و احترام متقابل معين نمود که عمل به آنها باعث حفظ محبت و افزايش آن ميگردد.
اما اين محبت و گذشت با فساد اخلاقي، هوس، خودخواهي، شهوتطلبي و ارتباط آزاد- که از بيبندوباري و نمايش اندام و زيباييهاي زنانه در جامعه و چشمچراني و تحريکپذيري مردان سرچشمه ميگيرد- از ميان رفته و يا آسيبميبيند و به اختلافات عميق خانوادگي و طلاق منجر ميشود.
از اين رو لازم است که زنان مسلمان براي جلوگيري از طلاق و فروپاشي خانواده و از بين رفتن محبوبيت خود و ديگر زنان و آسيبديدن فرزندان برتوصيهها و سفارشهاي فطرت و شريعت عمل نمايند و در امر عفاف، حجاب و پوشش اسلامي- به لحاظ کمي و کيفي- به خواستههاي دروني خود و خداي خويش احترام بگذارند، در غير اينصورت نه تنها خانوادهها از هم ميپاشند و حقوق ديگر زنان پايمال شده و کودکان و فرزندان از حمايت عاطفي، جسمي و تربيتي والدين محروم ميشوند، بلکه کيان خانواده خودشان هم در معرض فروپاشي قرار ميگيرد و يا دست کم درگيري و اختلاف و ناامني در خانوادههاي آنها حاکم گشته و شخصيت و حقوق آنان مورد بيمهري و کمتوجهي همسرانشان واقع ميشود و حتي اين موضوع در بسياري از موارد دوسويه است.
چنان که اگر امنيت و آرامش در خانه نباشد، فرزندان در اثر احساس ناامني، از خانه و دامن والدين فرار ميکنند و به دام باندهاي فساد و افراد منحرف افتاده و يا به دوستان ناباب پناهنده ميشوند که خود اين حالات مشکلات و مصيبتهاي ناگوار فراواني به دنبال دارد.