يه صندلي خالي
مرور يك خاطره
يه روز سرد و بارون
از آسمون مي باره
فارغ
از اين طبيعت
عاشق تر از هميشه
انگار تو اين سرزمين
كسي پيدا نمي شه
تا
اشك اسمون رو
واسه زمين ببينه
يا اينكه رو صندلي
واسه دلش بشينه
ولي
بارون مي باره
به سرعت دقايق
آخه خبر نداره
ديگه مرده شقايق
....