آب همان امام زمان است
پنج شنبه 26 آذر 1388 7:41 PM
نیمه شعبان سال 82 از طرف دفتر فرهنگ رفتیم برای زیارت جمکران. موقع اذان صبح بود که رسیدیم حرم امام ـرحمه الله علیهـ. . تا اون موقع هیچ وقت حرم امام نرفته بودم. اولش که گفتن این جا پیاده شین، خیلی ناراحت شدیم؛ چون فکر کردیم مسئولان اردو زیر قولشان زده اند و دیگر ما را جمکران نمی برند. به همین خاطر شروع کردیم به غرغر کردن. با خودم گفتم: حالا که این طور شد، من هم توی حرم نمی رم و همین جا می شینم. اما بالاخره با اصرار بچه ها تصمیمم رو عوض کردم و با اونا رفتم توی حرم. هیچ وقت اون لحظه رو یادم نمی ره. وقتی رسیدم جلوی ضریح ناگهان خشکم زد. اشک توی چشام جمع شده بود. آروم رفتم جلو نشستم با آقا صحبت کردن. نفهمیدم چطوری گذشت که بچه ها گفتن باید برگردیم. شروع کردم به گریه کردن. شده بودم مثل بچه ای که می خوان از مادرش جداش کنند. اصلاً دلم نمی خواست برگردم. اما بالاخره مرا راضی کردند و رفتیم. همون لحظه آخر رو کردم به ضریح و گفتم: آقا! همه می گن شما هر حاجتی رو برآورده می کنین. کاری کنید که من نماز ظهرم رو همین جا بخونم. و همین هم شد. موقع برگشتن، درست زمان نماز ظهر رسیدیم حرم و نماز ظهرمون رو همون جا خوندیم.
آب همان امام زمان است.
قرار شد تعدادی از اعضای دائم زیارت آل یاسین خوابگاه را به زیارت قم و جمکران ببرند. اسم من هم درآمده بود. پس از ورود به مسجد و انجام اعمال مخصوص آن، رفتیم تا مانند همیشه زیارت آل یاسین را قرائت کنیم. در بین راه ناگهان چشمم به پیرزنی افتاد که در گوشه ای نشسته بود و مشغول خوردن مقداری نان و پنیر بود. هر کس که از مقابل پیرزن رد می شد، پیرزن از او درخواستی می کرد؛ اما هیچ کس به او توجه نمی کرد. نزدیکش رفتم. فهمیدم که آب می خواهد و چون فاصله تا سقاخانه زیاد بود، نمی توانست تا آن جا برود. با خود گفتم: او می همان امام زمان ـارواحنافداهـ است و سزاوار نیست او را تشنه رها کنم. لیوانی از دوستم گرفتم و مقداری آب برایش آوردم. پس از این که آب را خورد مرا دعا کرد و گفت: الهی دستت برسد به ضریح امام رضا ـعلیه السلامـ . تابستان همان سال بود که به مشهد مقدس مشرف شدم و چون توفیق این زیارت را از برکت زیارت آل یاسین و دعای آن پیرزن می دانستم، به یاد آن پیرزن زیارت آل یاسین را در حرم خواندم.