0

من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم!

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم!
شنبه 14 آذر 1388  8:14 AM

من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم
از زن و غر زدن روز و شبش آزادم

نه کسی منتظرم هست که شب برگردم
نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم

زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب
نرود از سر ذلت به هوا فریادم

“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست”
نکته ای بود که فرمود به من استادم

شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور
چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم

هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند
محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)

زن نگیر – از من اگر می شنوی- عاقل باش!
مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم

مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم
نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!

هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم
نه برای دل هر دختر و زن فرهادم

الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من
از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟”
 

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها