مروری بر شعر و زندگی شاعران مشروطه (5)
فرخى یزدى
میرزا محمد متخلص به فرخى فرزند ابراهیم سمسار یزدى، در سال 1306 ه ق در یزد متولد شد. پس از طى دوران خردسالى مشغول تحصیل گردید و استعداد شعرى و جوهر اعتراض را از همان ایام كوچكى و تحصیل آشكار كرد.
او در حدود 15 سالگى با سرودن شعرى كه در سرزنش اولیاى مدرسه بود از مدرسه اخراج شد. وى معلومات فارسى و مقدمات عربى را فرا گرفت و پس از خروج از مدرسه به كارگرى مشغول شد. او مدتى در كار پارچه بافى و مدتى هم در كار نانوایى بود.
با پیدایش حزب دموكرات در ایران فرخى به این حزب پیوست و از دموكرات هاى جدى و حقیقى یزد و نیز جزء آزادیخواهان آن شهر بود.
او در یكى از نوروز هاى 1327 یا 1328 ه. ق با سرودن شعرى كه برخلاف معمول و انتظار حكومت بود مورد خشم ضیغم الدوله قشقایى حاكم یزد قرار گرفت و به دستور او دهان فرخى را با نخ و سوزن دوختند و به زندان انداختند. فرخى پس از یكى، دو ماه بازداشت از زندان فرار مى كند و به تهران مى رود و پیش از فرار این دو بیت را با زغال بر دیوار زندان نوشت:
به زندان نگردد اگر عمر طى
من و ضیغم الدوله و ملك رى
به آزادى ار شد مرا بخت یار
برآرم از آن بختیارى دمار
با افشا شدن این عمل زشت جنجال زیادى میان سیاسیون مجلس و دولت برپا شد و باعث شد ضیغم الدوله عزل و حاج فخر الملك كه فرد نسبتاً ملایم ترى بود به حكومت یزد منصوب گردد.
فرخى در اواخر سال 1328 ه ق در تهران با چاپ مقالات ارزنده و اشعار سیاسى نظر روشنفكران را به خود جلب كرد. او به انتشار روزنامه طوفان همت گذاشت و طى مقالات آتشین و انتقاد آمیز به جنگ با استبداد و بى قانونى رفت.
در اوایل جنگ جهانى اول به دلیل فشار حكومت به عراق رفت و سرانجام با وضع فلاكت بارى به ایران بازگشت.
او از یك ترور ناموفق كه در سال 1296 ه ش علیه او صورت گرفت جان سالم به در برد.
در دوره نخست وزیرى وثوق الدوله فرخى با قرارداد ننگین 1919 در كنار دیگر آزادیخواهان به مخالفت پرداخت و بعد از كودتاى سیدضیا ءالدین و رضاخان بازداشت و زندانى شد.
در دوره هفتم مجلس مردم یزد او را به وكالت برگزیدند و فرخى با رضا طلوع نماینده مردم رشت جزء جناح اقلیت مجلس با هیات حاكمه به مبارزه پرداخت و روزنامه طوفان را كه تعطیل شده بود بار دیگر منتشر ساخت كه پس از چندى به حكم دولت توقیف شد.
وى سخت مورد فشار و اذیت و آزار طرفداران رضاخان كه در مجلس اكثریت بودند، قرار گرفت و ناگزیر تهران را به مقصد مسكو و سپس برلین ترك كرد. در برلین با چاپ مقالاتى در نامه پیكار، ستمگرى هاى حكومت را به باد انتقاد گرفت و در دادگاه علیه حكومت رضاخانى، مداركى را ارائه كرد كه منجر به محكومیت حكومت وقت شد. او با وساطت تیمورتاش كه وزیر دربار وقت بود، به ایران بازگشت. پس از مرگ تیمورتاش دستگیر و در عمارت كلاه فرنگى واقع در دربند شمیران تحت نظر و بازداشت قرار گرفت. فرخى پس از كشیدن سختى ها و اذیت و آزارهاى بسیار در 14 فروردین 1316 ه.ش در زندان دست به خودكشى زد ولى در این كار توفیق نیافت. قبل از خودكشى به خط خود شعر زیر را بر دیوار زندان نوشت:
هیچ دانى خویش را بهر چه تزئین مى كنم
بهر میدان قیامت رخش را زین مى كنم
مى روم امشب به استقبال مرگ و مردوار
تا سحر با زندگانى جنگ خونین مى كنم
نامه حقگوى طوفان را به آسانى مدام
منتشر بى زحمت توقیف و توهین مى كنم
مى روم در مجلس روحانیون آخرت
وندر آنجا بى كتك طرح قوانین مى كنم
و به شعر مزبور این رباعى را نیز اضافه كرده بود:
زین محبس تنگ در گشودم رفتم
زنجیر ستم پاره نمودم رفتم
بى چیز و گرسنه و تهیدست و فقیر
زانسان كه نخست آمده بودم، رفتم
سرانجام در خردادماه 1318ه ش با صدور قتل فرخى مجدداً او را به زندان شهربانى منتقل مى كنند. پزشك احمدى به بهانه بیمارى او را به بیمارستان زندان مى فرستد و در 25 مهرماه 1318 با آمپول هوا به زندگى او خاتمه مى دهد.
فرخى درگیرترین شاعر عصر مشروطه است. هر رخداد اجتماعى او را به واكنش وامى داشت. دولت، وزرا و نمایندگان مجلس از نیش قلم او در امان نبودند. او در روزنامه خود طوفان، شعرها و مقالات شدیداللحنى علیه دستگاه حاكمه نوشت. اشعار فرخى ساده و بدون تقید لفظى و معنایى است. گیرایى شعر او از عشقى و عارف و نسیم شمال كمتر است ولى از لحاظ اجتماعى پرارزش تر است. او شاعر غزلسرا است ولى محتواى غزل هاى او نه عشق و نه عواطف شخصى بلكه سیاست و مسائل حاد اجتماعى است.
شاعرانى كه بر سر عقیده جان باخته باشند، در قلمرو ادبیات فارسى انگشت شمارند. فرخى تنها شاعرى است كه از یك جهان بینى ثابت و نزدیك به مبانى علمى برخوردار است كه بر اثر همین عقاید و جهان بینى جان خود را از دست داد. فرخى یزدى یكى از نمادهاى ادبیات ضدسرمایه دارى در عصر مشروطه است. او سوسیالیست مآب و طرفدار كارگر و رنجبر است. اشعارى در دفاع از طبقه كارگر و رنجبر و دهقان سروده است. روزنامه طوفان به هوادارى رنجبران جامعه منتشر مى شد و ناشر افكار این شاعر بود.
آن زمان كه بنهادم سر به پاى آزادى
دست خود ز جان شستم از براى آزادى
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
مى دوم به پاى سر در قفاى آزادى
در محیط طوفان زاى، ماهرانه در جنگست
ناخداى استبداد با خداى آزادى
دامن محبت را گر كنى ز خون رنگین
مى توان تو را گفتن پیشواى آزادى
فرخى ز جان و دل مى كند در این محفل
دل نثار استقلال جان فداى آزادى