مروری بر شعر و زندگی شاعران مشروطه (4)
میرزاده عشقى
سید محمدرضا میرزاده عشقى پسر حاج ابوالقاسم كردستانى در سال 1312 ه ق برابر با 1272 خورشیدى در همدان به دنیا آمد. تا هفده سالگى در مدارس آن روز به تحصیل فارسى و فرانسه سرگرم بود و همزمان نزد بازرگانى به شغل مترجمى نیز اشتغال داشت. در همان زمان نیز یعنى سال 1333 ه.ق جریده اى هفتگى با نام «نامه عشقى» متضمن دو صفحه در همدان دایر كرد.
در ایام جنگ جهانى اول همراه برخى از سران سیاسى و مذهبى ایران به تركیه مهاجرت كرد. اندكى بعد به استانبول رفت و در ضمن تحصیل نخستین آثار شعرى خود را در آنجا انتشار داد.
عشقى پس از بازگشت به ایران فعالیت هاى سیاسى خود را در كنار دیگر آزادیخواهان آغاز كرد. او به سبب وطن دوستى و آزادیخواهى و مخالفت با قرارداد ننگین 1919 میلادى ایران و انگلیس، به دستور وثوق الدوله در سال 1297ه ش زندانى شد.
پس از آزادى از زندان فعالیت هاى سیاسى _ مطبوعاتى خود را از سر گرفت و با سرودن منظومه هاى كوبنده علیه خطاكاران و متجاوزان به حقوق ملك و ملت پرداخت و حمله به دشمنان و هجو مخالفین را پیشه خود ساخت. عشقى در سال 1300ه ش روزنامه سیاسى _ انتقادى قرن بیستم را انتشار داد و سپس منظومه معروف «ایده آل» را كه بدون تردید در شمار اشعار خواندنى و ماندنى شعر فارسى است سرود.
در سال 1302 به هنگام ریاست وزرایى مشیرالدوله پیرنیا به ریاست شهردارى اصفهان گمارده شد و بعد از سقوط كابینه مزبور به پایتخت مراجعت كرد.
عشقى با نمایندگان اكثریت مجلس چهارم نیز سر سازگارى نداشت و به شدت از كار و كردار آنها انتقاد مى كرد و چون از دسیسه هاى پشت پرده سیاست باخبر بود، زمانى كه نداى جمهوریت را به عنوان پوششى براى انتقال سلطنت از سلسله قاجاریه به رضاخان سر دادند با آن به مخالفت برخاست.
پس از تعطیلى روزنامه قرن بیستم در سال 1339ه ق، انتشار آن دوباره در سال 1341ه ق از سرگرفته شد كه هیجده شماره بیشتر دوام نیافت. سومین بار كه عشقى موفق به انتشار این روزنامه شد در شماره نخست این دوره با درج چند كاریكاتور و شعر خشم هیات حاكمه را بر ضد خود برانگیخت. سرانجام در 12 تیر ماه 1303 ه ش در منزل خود به دست سه نفر ناشناس ترور شد.
میرزاده عشقى شاعر برجسته اى نبود، اما همه استعداد هاى یك شاعر كامیاب جز پختگى و مایه ادبى را داشت.
شاید اگر زنده بود مى توانست آن را نیز جبران كند.
مضمون هاى اشعار عشقى همان مضامینى بود كه معاصران و همفكرانش در اشعار خود به كار مى گرفتند، مضامینى چون آزادى، وطن، عقب ماندگى و...
شعر عشقى از لحاظ زبان و بیان پختگى لازم را نداشت و بیشتر به همان سبك روزنامه پسند آن روزگار بود. اگر موضوع شعر عشقى روزى كهنه شود و نقش آن در زندگى اجتماعى منتفى گردد، هیچ چیز در دیوان او نخواهد بود كه بتواند آثارش را از آسیب زوال ایمن نگه دارد. با این حال بعضى عشقى را از نظر سنت شكنى «پیشواى سبك جدید» دانسته اند؛ اینان گویى به شعر «سه تابلوى مریم» (ایده آل) نظر داشته اند كه گامى در مسیر نوجویى در ادب معاصر فارسى شمرده شده است.
بدان سرم نگهى برعذار یار كنم!
گرفته اشك ره دیده ام، چه كار كنم
بدین مشقت من زندگى نمى ارزد
كه من ز مرگ همه عمر را فرار كنم
بیا تو ساقى و از رنج هستى ام برهان
كه من چو مست شوم هستى ام نثار كنم
شراب مرگ بنوشم به راه عشق وطن
روا بود كه بدین مستى افتخار كنم
چنان در آرزوى درك نیستى هستم
كه گر اجل نكند همت انتحار كنم
به عاقبت چو اجل هستى ام فنا سازد
چرا نه، هستى خود را فداى یار كنم
ز بس كه صدمه هوشیارى از جهان دیدم
بر آن شدم كه سپس مستى اختیار كنم
جنون كه بر همه ننگ است، من به محضر دوست
قسم به عشق بدین ننگ افتخار كنم
من این جنون به جهان یافتم ز پرتو عقل
چو فرط عقل جنون است من چه كار كنم؟
بگو به خصم مكن عیبم، این جنون عقل است
ترا نداده خدا عقل من چه كار كنم