فردوسی بزرگ :
یک شنبه 24 بهمن 1389 3:26 AM
فردوسی بزرگ :
که کس در جهان جاودانه نماند
به گیتی بما جز فسانه نماند
هم آن نام باید که ماند بلند
چو مرگ افگند سوی ما بر کمند
زمانه به مرگ و به کشتن یکی است
وفا با سپهر روان اندکی است
تا روزگار پیش از اسکندر گجستک آذربایجان ایران نام ماد خرد داشته است . دیودور سیسیلی تاریخ نگار مشهور یونانی در تقسیم کشورهای اسکندر چنین می گوید : پس از تصرف ایران ماد بزرگ به سردار یونانی واگذار گردید و ماد خرد به آترپس که آتروپاس نیز گفته می شود سپرده شد . ژوستن نیز در تقسیم شهرهای اسکندر این امر را تائید کرده است و از سردار ایرانی به نام اکروپات نام می برد . در دوران اشکانیان و ساسانیان آذربایجان غالبا نخستین سنگر دفاعی ایران در برابر تجاوزات بیگانه محسوب می شده است . هجوم امپراتوری روم به ایران از مرزهای آذربایجان و ارمنستان صورت میگرفته است . استرابون می نویسد وقتی آنتونیوس سردار رومی در سال 36 قبل از میلاد با صد هزار مرد جنگجو و پشتیبانی شاه ارمنستان بر ضد فرهاد چهارم اشکانی متحد شدند نخست به شهر فرااسپ پایگاه پادشاه آتروپاتان رفت و آنجا را محاصره نمود ولی پس از نبردی سخت نتوانست کاری از پیش ببرد و در برابر دفاع ایرانیان خسته و نا امید گشت و به کشورش بازگشت . در دوره شاهنشاهی ساسانی آذربایجان یکی از مهم ترین ایالت ایران بوده است . پایتخت آن شهر گنجک ( گنزک ) بوده است . مسعودی تاریخ نگار مشهور در مسالک الممالک نوشته است :
آذربایجان در دوره پس از اسلام یکی از مهم ترین ایالات ایران مسحوب میشده است و پس از سقوط ساسانیان همواره مرکز حوادث و شگرفی های تاریخی بوده است . در متون پهلوی شهرستانهای ایران که در دوره ساسانی نوشته شده است آمده :در کرانه آذرپاتکان شهرستان گنجک را افراسیاب تورانی ساخت . پایگاه آذرپاتکان را ایرانگشسب سپهدار ایرانی ساخت . استاد پورداوود در مزدیسنا می نوسید : پایتخت زمستانی و تابستانی شاهان محلی ایران گنجک بوده است و اردبیل دیگر شهر مهم شاهان آتروپاتکان .
مولفان اسلامی بنای ساخت اردبیل در آذربایجان را به فیروز پادشاه ساسانی ( 459 تا 483 میلادی) نسبت داده اند . این شهر به فرمان فیروز شاه بنا گشت . فردوسی بزرگ نیز بر این امر تاکید دارد :
یکی شارستان کرد پیروز رام خنیده بهر جای آرام وکام
دگر کرد بادان پیروز رام بفرمود کو را نهادند رام
که اکنونش خوانی همی اردبیل که قیصر بدو دارد از دادمیل
ولی اسعدی گرگانی در منظومه ویس و رامین بنای اردبیل را به پیش از ساسانی می رساند :
زهرشهری سپه داری وشاهی زهرمرزی پری رویی وماهی
گزیده هرچه درایران بزرگان ازآذربایگان وزری وگرگان
چو بهرام و رهام اردبیلی گشسب دیلمی شاهپور گیلی
رهام نام قهرمان آذربایجانی است که از خاندان اصیل ایرانی بوده است نژادش به کیانیان باز میگردد . تاریخ آذربایجان در اوایل اسلام با قتل و کشتار همراه بوده است . بعد از مرگ عمر- عثمان به خلافت رسید . در سال 24 هجری چندین عصیان در شهرهای ایران بر ضد عربها صورت گرفت و مردم در تلاش برای مبارزه بودند . همدان و آذربایجان دوبار به دلیل تاخیر در پرداخت باج به عربان مورده حمله اعراب قرار گرفت .( در سالهای 24-26 ) بعد از این حملات آذربایجان قراردادی را متعهد شد تا در صورت آنکه مردم آزاد باشند دین خودشان را ادامه دهند و به آتشکده های آنان تعرض نشود سالیانه مبلغ 800 هزار درهم پرداخت کند . ( طبری ) ولی با کشته شدن عمر توسط ایرانیان مردم آذربایجان شورش نمودند و از پرداخت خراج خودداری کردند . لیکن لشگری بزرگ راهی آذربایجان شد و شهر و روستاهها ویران گشت و قرارداد سخت تری منعقد گشت
بلاذری مینوسید : اشعث ابن قیس آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اسلام گشود . در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد و در زمان امام علی هم در سمت خود ابقا شد . او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند . عشایر عرب ازبصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند . به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند . لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان ساکن در آذربایجان با یکدیگر مسابقه نمودند - یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد . بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد و امام علی خلیفه وقت با آن مخالفتی ننمود . در نهایت آذربایجان در قرن سوم هجری از تصرف اعراب خارج شد .
پیرامون وجه تسمیه ( نام گذاری ) تبریز نیز مورخان بنای ساخت آن را به خسروکبیر پادشاه ایران در ارمنستان در دوره اردوان چهارم پادشاه اشکانی نسبت داده اند . میان اردشیر و خسرو جنگی در میگرید که ده سال به طول می انجامد که اردشیر بازنده این جنگ می شود . خسرو هنگام بازگشت به آتروپاتن شهری را به نام دادریژ بنا میکند . در زبان ارمنی به معنی انتقام است . پس از مدتها دادریژ به تاوریژ تغییر پیدا میکند و سپس به توریز و سپس تب ریز . در پارسی متداول تب ریز به معنی تب پنهان می باشد . ولی از دیدگاه سند واژه شناسی تبریز از واژه ای پهلوی باستانی ایران است که در معنی جاری شدن می باشد . این نام بدلیل آبهای روان و چشمه های بسیار آذربایجان و طبیعت زیبای این منطقه گذاشته شده است . مورخان اسلامی منجمله حمده الله مستوفی آباد کردن تبریز را به زبیده هارون الرشید نسبت می دهد . در سال 175 هجری قمری در زمان متوکل تبریز بر اثر زلزله به کلی ویران شد . بار دیگر در سال 460 هجری قمری زلزله ای دیگر تبریز را به کلی ویران نمود و قطران تبریزی وصف این واقعه را ذکر کرده است . در حمله مغول حاکم دوراندیشی بر تبریز حکمرانی میکرد که برای جلوگیری از قتل عام و ویران شدن تبریز با تورکان مغول صلح کرد و مانع از خونریزی شد . تبریز از دید ابن خردادبه - بلاذری - طبری - ابن فقیه - اصطخری شهری کوچک بوده است . ابن حوقل - مقدسی و ابن مسکویه تبریز را شهری آباد و مهم در آذربایجان توصیف کرده اند . متاسقانه در سال 809 هجری قمری تبریز توسط ترکان قراقویونلو غارت شد ولی بعدها پایتخت این سلسله شد و جهانشاه در سالهای 1436 تا 1476 میلادی بر آنجا حکومت کرد . بنای مسجد کبود از وی می باشد . پس از آن در شیعه های صفوی تبریز را قتل عام نمودند . تاریخ ننگین شاه اسماعیل صفوی در آذربایجان بر همگان آشکار است . وی در سال 906 هجری قمری برای رسمی کردن مذهب شیعه که خود گسترش دهنده آن بود تبریز را جولانگاه قتل مردم ایرانی کرد و غیر شیعه ها را بکشت . پس از این دوره زبان تورکی کم کم در آذربایجان رایج گردید و زبان پهلوی باستانی این منطقه با زور حکام ظالم رو به کمرنگی رفت . در سال 993 ترکان عثمانی تبریز را اشغال کردند ولی شاه عباس اول آنان را از آذربایجان بیرون راند . باردیگر تبریز توسط روسها اشغال شد و تا سال 1914 در دست اشغالگران باقی ماند . آنان آزادیخوهان ایرانی را به قتل رساندند . پس از خروج روسهای باردگیر عثمانی ها تبریز را اشغال کردند . پس از آن باردیگر روسها در سال 1918 وارد تبریز شدند . پس از مدتی روسها از اشغال تبریز دست برداشتند و پیمان صلحی بین ایران و روسها بسته شد .
سرزمینهای ایرانی آران و قفقاز جدای از آذربایجان است ولی هر دو شهر هویت ایرانی و آریایی دارند که متاسفانه به اشغال روسها در آمد و سپس از بدنه ایران جدا شد . بر گفته دهها سند تاریخی آران با آذربایجان یکی نیست ولی در حرکتی غرض آمیز دولت جدید آران این منطقه با پشتوانه بیگانگان نام آذربایجان را برای کشور تازه استقلال یافته خودشان برگزیدند . جمهوری آذربایجان امروزه به نام ایران شمالی در بین مردم در حال گسترش است و تلاشهایی برای الحاق مجددش به ایران در حال انجام است . برخی اسنادی که آران را با آذربایجان جدا می داند و نامیدن آذربایجان شمالی و جنوبی کاملا غلط است :
پولیبیوس متولد 205 پیش از میلاد : ( polibii - historiae - rec fr hulstsch vol IIV 1889 )
میان سرزمینهای آتروپاتن ( آذربایجان ) و سرزمین آلبانیا اقوامی چون کادوسان ساکن هستند
آلبانی ها در دشت اطراف رود کر سکنی دارند و رود آلازان آنها را با گرجیان جدا می کند .
دیودور سیسیلی تاریخ نگار سده اول پیش از میلاد : ( diodori bibliotheaca - vol I-III - 1889 )
استانهای آلبانی و خزر قسمتی از سرزمینهای آلبانی می باشد
استرابون جغرافی دان بزرگ مورخ 63 پیش از میلاد : ( strabonis - geographica , rec - commentario crit instr .g kramer 1884 - 1892 ) آلبانی سرزمینی است که از جنوب رشته کوههای قفقاز سرچشمه می گیرد و تا رود کر و دریای خزر تا رود آلازان امتداد دارد و از جنوب به سرزمین آتروپان محدود می گردد
موسی خورنی مورخ و جغرافی دان عهد ساسانی ( m.khorenskii , istoriia armenii , moshva - 1893 page 393 ) آلبانیا یا دشت اغوان همان آران است
ابن خرداد به دبیر ایالات ماد در سال 300 هجری - ( مسالک الممالک - ص 120 - 118 )
بردع - بیلقان - قبله - شیروان قسمتی از آران می باشد - گرجستان و آران سیسجان جزو بلاد خزر است که متعلق به نوشیروان است .
ابن فقیه جغرافی دان مولف کتاب البلدان که در سده سوم هجری :( ترجمه مسعود - ص 130 - 129 )
آران يکي از بخشهاي ارمنستان بوده است . وي شهرهاي ارمنستان را به شرح زير تقسيم کرده است : برذغه - قبله - شيروان - شابران - شسکي - شکمور - بلاسجان و . . . او مي نويسد آران ( جمهوري جعلي آذربايجان ) ملک ارمنيان است و در آن 14 هزار دهکده موجود مي باشد . مرز آذربایجان از یک سو رود ارس - سوی دیگر زنجان و حدود دیلمستان و گیلان است .
ابن حوقل که در سده چهارم هجری می زیسته : ( صوره الارض دکتر جعفر افشار - بنیاد فرهنگ ایران ص 128 )
رود اراس مرز میانی آران و آذربایجان است و نقشه های آن تاکید کننده بر این قضایا است .
آران شامل شهرهای بردغه - جنزه ( گنجه ) شکمور - تفلیس - بردیج - شماخیه - شروان - شابران است
فرمانده هان آران هر ساله خراجهایی را به همراه لوازم دیگر به پادشاهان آذربایجان می پرداختند
اصطخری جغرافی دان سوم و چهارم هجری : ( مسالک الممالک - ایرج افشار - بنگاه نشر کتاب ص 158 )
شهرهای آران بیلقان - ورثان - بردیج - شماخی - شیروان - آبخازه - شابران - قبله - شکی - گنجه و شکمور است
یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان ( جلد اول لایپزک 1866 ص 183 ) :آران نامی است ایرانی دارای سرزمینهای فراخ و رود ارس میان آذربایجان و آران است .
ابوالفدا مورخ و جغرافی دان در سال 732 هجری ( تقویم البلدان - ص 386 ) :آران اقلیمی است مشهور که هم مرز آذربایجان است . ارمنستان و آران و آذربایجان سه سرزمین بزرگ و جدا گانه اند که اهل فن آنها را جدا از یکدیگر در نقشه نشان می دهد
حمد الله مستوفی که در سده هشتم هجری می زیسته در کتاب نزهه القلوب شهرهای آذربایجان را چنین نام می برد : ( ص 85 و 102 دکتر محمد دبیر سیاقی تهران )
تبریز - اوجان - طسوج - خلخال - شاهرود - مشکین - انار - ارجاق - اهر - تکلفه - خیاو - درآورد - کهران - کلیبر - فصلون - نوذر - خوی - سلماس - ارومیه - اشنویه - سراو - میانه - گرمرود - مراغه - ده خورگان - نیلان - مرند - زنور - آزاد - ماکویه
**********************************************
دكتر حسين نوين رنگرز
عضو هيات علمي دانشگاه و محقق اردبيلي
منطقه آذربايجان بخشي از سرزمين ماد بزرگ بود. اين سرزمين از زمان يورش اسكندر مقدوني به نام آتورپاتگان معروف شده است.
البته نام اين منطقه در كتاب بن دهش (خلاصه اوستا) ايـران ويچ ذكر گرديده است. در آن كتاب مي خوانيم.
«ايـران ويچ ناحيت آذربايجان است. ايـران ويچ (آذربايجان) بهترين سرزمين آفريده شده است. زرتشت چون دين آورد، نخست در ايـران ويچ (آذربايجان) فراز يشت، پرشيتوت و مديوما (مديا – ماد) از او پذيرفتند ايرانويچ يعني آذربايجان»1
علاوه بر ايـران ويچ كه براي آذربايجان اطلاق يافته، نام بامسماي آذرگشسب نيز به آذربايجان عنوان شده است كه بنا به خبر شاهنامه، دو آتشكدهي مقدس به نام آذرگشسب بود كه يكي در باكو و ديگري در شيزمراغه (تخت سليمان) واقع است.
آتشكده آذرگشسب باكو، هم چنان پابرجاست و ظاهراً آن را بازسازي كرده اند. علياكبر دهخدا، در لغت نامه خود، ذيل لغت باكو، شرح مفصلي درباره اين آتشكده آورده است.2
آتشكده بزرگ و معروف ديگر در تخت سليمان مراغه قرار دارد به نام «آذرگشسب». گيرشمن درباره آن مينويسد:
شيز مركز ديني ماد آذربايگان (تخت سليمان امروز) معبد شمال ايـران بود در اين معبد جامعهاي بسيار قديم از مغان ميزيستند.3
پرفسور گيريشمن در کتاب ايران از آغاز تا ساسانيان نقشه کشورهاي شاهنشاهي اشکانیان و ساسانیان و هخامنشیان را به چاپ رسانده است و از آذربايجان به نام سرزمين آریایی ماد بزرگ نام برده است .
در شاهنامه فردوسي هم آمده كه در دوران كيانيان، آذربايجان را به نام آتشكده بزرگ و مقدس «آذرگشسب» ميخواندند. بر پايه سخن فردوسي، كيخسرو پيش از نشستن بر تخت شاهي، همراه با پدربزرگ خود كيكاوس به سوي خاك آذرگشسب (آذربايجان) روان ميشود تا در محراب، آغاز سلطنت خود را متبرك و از خداوند در اداره امور كشور ياري طلب نمايد:
چنين گفت خسروبه كاوس شـاه كه جزكردگارازكه جوييم راه
بدوگفت: ماهمچنين با دواسب بتازيم تا خاك آذرگشسب
سروتن بشوييم با پا ودست چنان چون بود مرد يزدان پرست
به زاري، آيا كردگار جهان به زمزم كنيم آفرين جهان
بباشيم در پيش يزدان به پاي مگر پاك يزدان بود رهنماي ...4
آرتو كريستن سن نيز در تاييد زيارتگاه بودن آن آتشكده چنين مي نويسد:
«آتشكده آذرگشسب يا آتش سلطنتي در گنجگ (شيز) واقع درآذربايجان بود كه اكنون به خرابه هاي تخت سليمان معروف است و پادشاهان ساساني هم (مانند كيكاووس و كيخسرو به روايت فردوسي) در ايام سختي به زيارت اين معبد ميشتافتند. و زر مال و ملك و غلام براي آن جا نذرمي كردند.5
از نامهاي ديگر آذربايجان «ماد خرد» بوده است. در دوران شاهنشاهي مادها و در آن روزگار، ايـران بزرگ را «ماد بزرگ» و آذربايجان را «ماد خرد» مي ناميدند. البته اين استان را به روزگار مادها، آتورپاتكان نيز ميگفتند.
به نظر استرايو، جغرافي نگار معروف يوناني آذربايجان از نام سرداري به نام «آتورپات» اقتباس شده است. بدين ترتيب كه چون دوران پادشاهي هخامنشيان به پايان آمد، الكساندر ماكدوني6 به ايـران دست يافت، سرداري به نام «آتورپات» در آذربايجان برخاسته، آن سرزمين را، كه بخشي از خاك مادان و نام «ماد كوچك» معروف بود، از افتادن به دست يونانيان نگاه داشت و آن سرزمين به نام «آتورپاتكان» خوانده شد.7
ريشه نام «آتورپاتكان» از آتورپاتن، آتورپات، آذرپات يعني «آذر پاسدار» يا نگهبان آتش است و آتروپاتن لقب هر يك از ساتراپ ها (استانداران) هخامنشي در اين استان بوده است. چه آذربايجان جايگاه بزرگترين و مقدسترين آتش ايزد افروخته به نام «اذرگشسب» بود كه يكي در باكو و ديگري در شيزمراغه (تخت سليمان امروزي) قرار داشت.
دياكونف در وجه تسميه آذربايجان نوشته است: «اين نظر بسيار شايع است كه آتروپات «شخص» نيست و لقب كاهني است كه در ماد حكومت مي كرده است و اشتقاق اين كلمه «نگهبان آتش» چنين تعبيري را اجازه مي دهد».8
البته برخي نيز معتقدند كه در دوران شاهنشاهي مادها و بعد از آن در دوران هخامنشيان تا زمان كوروش كبير، مغان علاوه بر سمت پاسداري از آتش مقدس، شغل استانداري آذربايجان را هم برعهده داشتند. اين لقب تا زمان حمله اسكندر لقب استانداران بود.
اما آخرين ساتراپ (استاندار) هخامنشي براي جلوگيري از ورود يونانيان به سرزمين آتش مقدس و حفظ حرمت استان آذرگشسب خودر ا نه استاندار، بلكه پاسدار آتش مقدس يعني «آتروپاتن» خواند و از آن پس عنوان و لقب او «آتروپاتن» به صورت نام اين استان درآمد.
احمد كسروي تبریزی نيز ضمن بررسي نام «آتروپات» واژه «اتور» را همان آذر يا آتش و واژه «پات» را كه بعدها به صورت «پاد» و «باد» درآمد به معناي «نگهبان» دانسته است.9 اين نام تا پايان عصر ساساني در ايـران رايج بوده است. چنان كه يكي از موبدان مشهور «آذرباد ماراسپندان» يا «آذرباد مهراسپندان» نام داشته است. اين شخص وزير شاپور دوم، شاهنشاه ساساني و يكي از مفسران اوستا بود. نام اين موبد به صورت «آتربات مانسار اسپندان» نيز آمده است.10
در ادبيات دري، آتورپات به صورتهاي، آذرآبادگان، آذربايگان و آذربايجان آمده است. چنانكه فردوسي نيز «آذر آبادگان» به كار برده است:
به يك ماه در آذر آبادگان ببودند شاهان و آزادگان
وزآن جايگه لشكراندركشيد سوي آذرآبادگان بركشيد
در كتابهاي عربي نيز آذربايجان و آذربيجان به كار برده شده است.
به هر حال اين كلمه، با اشكال مختلف و تصحيفات آن هر چه باشد، با توجه به دلايل عقلي و نقلي موجود، آن چه مسلم است ماخوذ از «آتورپات يا آتروپات» نام سردار ايراني و خشثرپاون (شهربان) زمان اسكندر، آذربايجانست و هر وجه يا مبدا و علتي كه براي پيدايش اين نام، كه اكثر مورخان و جغرافي نويسان قديم و معاصر نگاشته اند، قابل ترديد است. بدن شك اين نام ايراني است. زيرا در اوستا AterePata كه در لغت به معني نگهبان و پناهنده آتش است، نام يكي از پاكدينان ايـران باستان است و در پهلوي Aturpat آمده است.
علاوه بر اين، در ايـران باستان نام آذربد، آذرپاد و در پهلوي آتروپات (مارسپندان) از اسامي معمول و رايج بوده است. آتورپاتكان همان طور كه گفته شد، خود از سه كلمه تركيب يافته است. آتور يا آذر به معني آتش و پات يا پاي (پد) از مصدر پاييدن به معني نگهبان و نگهباني كردن و سرانجام «كان يا گان» كه پساوند مكان يا نسبت است با اين توضيح ابهامي در اين نام باقي نمي ماند و معناي آن «سرزمين يا شهر آذرباد» معناي درست تري است كه ميتوان بدان اطلاق نمود.
-----------------------------------------------------------
يادداشتها
1- فرتيغ دادگي: بن دهش (خلاصله اوستا)، گزارنده: مهرداد بهار، صص، 28 و 152.
2- علي اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 3، چاپ اول، انتشارات دانشگاه تهران، 1373، ذيل باكو
3- پروفسور گيرشمن، ايـران از آغاز تا اسلام، ترجمه دكتر محمد معين، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349، ص 270.
4- فردوسي، شاهنامه، به همت محمد رمضاني، كلاله خاور، جلد 3، ص 95.
5- آرتوركريستن سن، ايـران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، چاپ دوم، انتشارات دنياي كتاب 1377، ص 190.
6- اين شخص همان اسكندر مقدوني است. در نوشته هاي باستان، او را به جاي الكساندر، السكندر مي ناميدند.
7- احمد كسروي، كاروند. به كوشش يحيي ذكاء، تهران، 1356، صص 313-314.
8- دياكونف، تـاريخ ماد، ترجمه كريم كشاورز، بنياد ترجمه و نشر كتاب،1345، ص 780.
9- احمد كسروي، كاروند، صص 315-316.
10- علي اكبر دهخدا، لغت نامه، جلد 1، انتشارات دانشگاه تهران، 1372، ذيل «آتروبات»
11 - آذري يا زبان باستان آذربايجان اثر شادروان احمد کسروي
**********************************************
پروفسور اقرار علي اوف
«پروفسور اقرار علياوف» از دانشمندان برجسته تـاريخشناسي و زبانشناسي جمهوري آذربايجان است كه مرتبت و منزلت علمي والاي وي به سبب تحقيقات گرانسنگ در گستره شوروي سابق و كشورهايي مانند ايـران و تركيه، بر همگان روشن است. اقرار علياوف، عضو هيات علمي آكادمي علوم جمهوري آذربايجان در باكوست.
كتاب «تـاريخ آتورپاتكان» يكي از تاليفات علمي و مهم «پروفسور اقرار علي اوف» مي باشد كه در هفت بخش تدوين شده و نكتههاي بديع از تـاريخ آتورپاتكان را باز ميگويد. يافتههاي علمي وي مورد پسند جاهلان و نژادگرايان در جمهوري آذربايجان واقع نشد و گفته ميشود كه حتي گروهي از جهال كتب وي را جمعآوري كرده و در آتش سوزاندند!
آنچه ميخوانيد فرازهايي است از كتاب «تاريخ آتورپاتكان» به ترجمه دكتر شادمان يوسف بـا وجود آن كه تـا حال نشانهاي از زبان ماديان آتورپاتكان دورههاي باستان به دست نيامده است (ما تنها يك نوشته به زبان ارمني در دوران بعد از قدرت هخامنشينان در «سن كله» نزديك زنجان داريم كه شهادت ميدهد در آتورپاتكان و كشورهاي همسايه، حتي ارمنيان از آن استفاده ميكردهاند. اما علاوه بر اين، ما ميتوانيم بـا تكيه بر پايههاي استوار، تصديق كنيم كه آنچه كه زبان ماديان ميانه آتورپاتكان به شمار ميرود،1 بيشك زبان ايرانيست كه به طور وسيع، گسترده بود. در اين باره نه تنها به گونهاي نسبتا خوب فرهنگ نامگذاري آذربايجان در آغاز عصر ميانه، كه آن را ميتوان متعلق به دورههاي باستاني نيز دانست، گواهي ميدهد، همچنين اسناد ديگر نيز وجود دارد.
مولفان عرب در برابر ديگر زبانها ولهجهها كه در عصر ميانه در آذربايجان غربي معمول بودند، زبانهاي آذري (azari)، پهلوي (fahlavi) و فارسي را (iuqat-i furs) را نام ميبرند. درباره زبان آذري همچون زبان بخش زيادي از جمعيت آذربايجانغربي مسعودي2 نيز ميگويد. درباره اين زبان ابنحوقل، ياقوت بلاذري و مولفان ديگر عرب گزارش دادهاند. 3
مقدسي زبان آذري را همچون زباني مخصوص فارسي معين كرده مينويسد: زبان دشواري است و برخي واژههاي آن شبيه زبان خراساني است.4
براي مقدسي و همچنين بيشتر مولفان قرنهاي نهم و دهم معين كردن لغت فرس (يعني زبان فارسي) معناي اتلاق به گروه زبانهاي ايراني را داشت. اينكه آذري زبان فارسي بوده است، از گفتههاي خرد مولفان عرب برميآيد كه نوشتهاند: اين زبان خوبي نيست براي فهميدن دشوار است (از نقطهنظر داننده فارسي) و غيره.5 در عين حال استفاده كردن از نام فارسي براي آذري از سوي مقدسي و مولفان ديگري عرب از جمله ابنمقفع* همچنان كه اصطلاح (فهلوي) را براي معين نمودن زبان اصفهان، ري، همدان، نهاوند و آذربايجان.6 و اصطلاح فهلويات را براي شعرهايي كه به لهجههاي محلي نوشته شده پيش از همه نشان زبان ماد را معين ميكردند.7
آنچه كه ما درباره زبان آذري ميدانيم كه شايد آن را ميبايد زبان آذربايجانيان ناميد (به اين تعبير لغت آذربايجان در نوشتههاي بيروني برميخوريم.)8 ، ميتوان خلاصههاي زيرين را برآورد:
1ـ در دوران مولفان عرب، در آذربايجان بـا زبان آذري صحبت ميكردند.
2ـ كه آن بدون شك زباني ايراني بوده است، چون كه مولفان عرب آن را برابر دري و پهلوي گاهگاه به نام فارسي ياد ميكنند و آن را جدا از زبانهاي ديگر قفقاز به شمار ميآورند.
3ـ كه آذري زبان فارسي امروزي نيست.9 تحقيقهايي كه مولفان معروف در زبان آذري كردهاند، حاكي از آن است كه اين زبان متعلق به گروه زبانهاي شرق و غرب ايـران است و آن به زبان تالشي نزديك بوده.10 زبان تالشي ويژگيهاي اساسي صورتي زبان مادها را در خود نگاه داشته است.11
منابع جدي وجود دارند كه نشان ميدهند لهجههاي نزديك به زبان آذري و تالشي امروز، در دوره عصر ميانه (قرون وسطا) در سرزمين آذربايجاني جنوبي گسترش يافته است.12 جالب است كه يادآور شويم كه براساس سخنان ياقوت، زبان شهروندان مغان (دشت مغان) به زبانهاي گيلان و تبرستان نزديك بوده است.
برخي زبانهاي ايراني آذربايجان جنوبي (آذربايجان ايـران) كه تـا زمان ما باقي ماندهاند، مانند هرزني، خلخالي، گرينكاني و ديگران، در خود رابطههاي خوبي بـا لهجههاي شمال غربي مركزي ايـران را دارند.14
گروهي از دانشمندان معروف چنين عقيده دارند كه لهجههاي ايراني كه در سرزمين آذربايجان جنوبي امروز و قرون ميانه گسترش داشتهاند باقيمانده زبانهايي هستند كه در زمانهاي قديم وجود داشتند و لهجههاي امروزي شمال و غرب و مركزي ايـران نشانگر آنند كه در اين منطقه زبان يگانهاي مشترك بوده است.15 خيلي مهم است كه در دوره ميانه در آذربايجان به گروهي از لهجههاي ايراني برميخوريم و نيز لهجههاي ايراني امروزه اين منطقه همه متعلق به گروه زبانهاي شمال غربي ايـراناند و ويژگيهاي نزديك به هم داشتهاند مانند زبان مادها. 16 از اين رو ميتوان گفت كه زبانهاي نامبرده، بازمانده زبان مادي و يا لهجههاي مادي ميباشند.
در اصل، لهجههاي ايراني كه در سرزمين آذربايجان به كار گرفته ميشد، حاكي از آن است كه آنها نه در دوره ميانه و نه بعدتر، از جايي ديگر به اين جا نيامدهاند بلكه هم اينجا بودهاند.
موارد زيادي درباره اين لهجههايي كه از جانب محققان روسي و عالمان شوروي و دانشمندان خارجي گردآوري و تحقيق شده، همچنين پژوهشهاي گروهي از عالمان خارجي (دانشمندان خارج از مرز شوروي سابق/ مترجم) در منطقهاي كه درباره آن سخن ميگوييم، حاكي از آن است كه هنوز از زبانهاي قديم، زبانها و لهجههاي ايراني پديدار هستند. به ويژه بايد يادآور شد كه زبان و لهجههاي گروه شمال غربي بر پايه آگاهيهاي زبانشناسان از كهنترين زمان تـا امروز از زبانهاي گروه فارسي برخاستهاند.
در اين جا ميبايد چند سخن راجع به مفهوم آذربايجان بگويم، چون كه در دورههاي اخير در ادبيات علمي، و علمي ـ مردمي كوششهاي بسيار به خرج ميدهند تـا اين كه اين نام را از محيط آتورپاتكان جدا سازند، كه اين به تباه كردن انديشه نسلهايي كه در سرزمين ما به سر ميبرند ميپردازد و پيوندهاي خوني و معنوي را كه ما بـا آتورپاتكان داريم ميگسلاند.
اين گفتار توضيح و تفسير بسياري از مسايل تـاريخ كشور ما را ايجاب ميكند كه اين سخنان بايد محيط آن گردند كه هر مورخ از براي خود احترام قايل شده، وظيفه خود بداند كه تنها حقيقت تاريخي را بگويد تـا خاطره تاريخي مـردم ما نگاه داشته بشود!
نام آذربايجان تـا زماني نه چندان دور در رديف نامهايي قرار ميگرفت كه هيچگونه اختلاف نظري درباره آن وجود نداشت.
اما در ده سال اخير در جمهوري آذربايجان براي آنكه معنايي تازه به اين مفهوم بدهند، كوششهاي فراوان به خرج داده ميشود.
اين تجديدنظر، بارها نه از جانب متخصصان بلكه از سوي كساني كه از دانش به دوراند و تخصصي در اين زمينه ندارند، ابراز ميشود.
اين قبيل مردمان به كارهاي غير علمي دست ميزنند و چنين گمان ميدارند كه بـا سخنپردازيهاي دور از حقيقت، ميتوانند مسايل علمي را حل وفصل كنند! جريان را كاملاساده كرده و بدون هيچ آگاهي از تحليل ريشهشناسي و بيآنكه خويش را به دانش زبان شناسي بيارايند بـا تمامي نيرو، كوشش ميكنند كه وجود تركان را در سرزمين ما باستاني بنمايانند و در تحليل خود نام آذربايجان را به كار ميگيرند!
آنان كه در اين باره از خود كوشش بسيار به خرج ميدهند، متوجه نيستند كه مفهوم نام، گرچه اسناد مهمي براي معين كردن تـاريخ قومي خلق است، ولي استناد تنها براساس يك نام بدون نشانههاي ديگر امكانپذير و دور از اصول علمي است. نيز نميتوان پيدايش زبان خلق را معني جديد داد. و تعيين كوششهاي تاريخي ـ قومي خلقها بـا استفاده از مفهومي كه حتي بـا نام هم رديف هست، غير علمي سات و خيلي خطرناك است.
نميتوان سادهلوحانه گمان كرد كه نامهاي همگون، در تـاريخ بـا هم همانند بوده باشند. نامهاي به ظاهر شبيه كه در طول زماني زيادي از هم جدا بودهاند، اكثرا به گونهاي تصادفي شبيه ميشوند. «ا.م دياكونوف» در حالي كه تحليلي جدي از زبانشناسي ندارد، نام خلقها و كشورها را خودسرانه و با سادهانديشي از روي شباهت ظاهر، به هم نزديك شمرده است و اين كار ما را به حل مسايل قومي كشور نزديك نخواهد كرد. بـا اصطلاح اصولي دانشمنداني كه پيش از اين ياد كرده شدند، در حل مشكلترين مسالههاي تاريخي منطقه از آنها استفاده مينمايند، اين موضوع زياده از حد، ساده و ابتدايي است و بيش از حد مجاز، به خود روا ديدن را نشان ميدهد. «دلايل» بيبنياد، ايجاد ميشود و تمامي كوشها براي اين انجام مييابد كه براي نامي (آذربايجان) كه ذكرش را در بالا داشتيم كلمههاي شبيه از زبانهاي تركي پيدا بكنند. بـا استفاده از «فال قهوه» و توضيح ريشهشناسي ميخواهند كه اين عقيده را ثابت كنند كه نام آذربايجان، ريشه تركي دارد!
اين مولفان نسبت به تمامي قواعد ريشهشناسي تطبيقي بياعتنايي نشان ميدهند. آنها آگاه نيستند كه بدون درنظر گرفتن احاطه تاريخي و وضعيت تاريخي، همچنين تـاريخِ خود كلمهها و تغييراتي كه در طول تـاريخ واژهها از ديدگاه قانونهاي آواشناسي رخ ميدهد، سنجش و مقايسه و برابر نهادن واژهها هيچگونه پايه علمي ندارد. چون كه جاي هيچ باور علمي نيست كه اين بـا آن اصطلاح درست همان معنا را داشته باشد كه در زباني ديگر بـا تلفظي شبيه به آن به كار ميرود! اين مولفان بيخبر از آنند كه بـا شباهت ظاهري واژهها به يكديگر، هيچ چيز را نميتوان اثبات كرد. شباهت تصادفي كلمهها، نامها و غيره در زبانهاي گوناگون، يك چيزي معمولا ناگزير و از ديدگاه قانون احتمالات رياضي حتمي است.
براساس قانون نظري احتمالات در زبانهاي گوناگون ميتوان دهها كلمه شبيه به هم را پيدا كرد. ميتوان به ريخت كلمههاي زيادي اشاره كرد كه نه تنها شبيه هم تلفظ ميشوند بلكه در اين، يا آن زبان، يك معنا را افاده ميكنند ولي هيچ عموميت در پيدايش خود ندارند. همه كوششهايي كه به يگانه پنداشتن واژههاي زبانهاي گوناگون انجام ميگيرد كه تصادفا شباهت ظاهري دارند، كاملا اشتباه است. همان طور كه ذكر گرديد كلمههايي كه همانند يكديگر طنينانداز ميشوند، ممكن است از ديدگاه نژادشناسي زبان يكي نباشند. 17 ميتوان بـا تمامي مسئوليت اظهار نمود كه مولفاني كه ريشه مـردم آذربايجان را تركي ميدانند، تحمل هيچگونه انتقاد را ندارند. چون كه اين عقيده، اساس علمي ندارد! و بـا هيچ اصل علمي نميتوان گفتههاي آنها را تصديق كرد و ممكن نيست كه گفتههايي را كه هيچ پايه و اساس قانونمند ندارند، در رديف كار علمي و تحقيقي جاي داد. آنهايي كه اين را درنظر ميگيرند و ميكوشند، از اصولي واهي در علم استفاده نمايند، هنوز از سده گذشته مورد مسخره و خنده قرار دارند.
هر چند كه دليلهاي مولفاني كه كوشش ميكنند تـا ريشه نام آذربايجان را تركي بدانند هيچگونه پايه ندارد و لازم نيست كه از نقطهنظر زبان شناسي و تـاريخشناسي اين گفتههاي بياساس را ردكرد ولي متاسفانه اين به اصطلاح «ايده» در كتابهاي ادبيات جدي و علمي ـ مردمي و حتي علمي نيز جا باز كرده است و همين، مرا وا ميدارد كوشش نمايم تـا نقطهنظري علمي را درباره پيدايش مفهوم آذربايجان كه در پايان سده چهارم و آغاز سده سوم پيش از ميلاد پيدا شد، به طوري كه حتي در دوران باستان آغاز مصر ميانه انعكاس پيدا كرد، باز نمايم!
نه تنها مفهوم بلكه زبان آتورپاتكان نيز ايراني بود. زبان دين زرتشت ايراني بود و تقريبا تمامي اصطلاحات اجتماعي، اقتصاد، سياسي و فرهنگي همه ايراني بودند و در اين باره وضعيت دوران ساسانيان شهادت ميدهد.
قوم آتورپاتكان ایرانی كه در دوران باستان موجوديت پيدا كرد، اين جمعيت كنوني آذربايجان جنوبي نيستند كه بـا لهجههاي زباني ماديان ميانه سخن ميگويند. چنان كه ياد كرديم، يك قوم جديد بود كه در نتيجه تجانس طايفههاي محلي منطقه پيدا گرديده است.
از اين گونه مثالها در تـاريخ بسيار است. مثلا ميتوان به جريان روس شدن طايفههاي فين ـ اوگاريها اشاره كرد. از جمله وسيها، موارميها، مري و غيره... هيچ يك از محققين واقعيت بين نميتوانند گواهي بدهند كه مـردم شمال و شرقي استانهاي روسيه غير از طوايف فيناوگاري هستند كه در هزار سال پيش زبان خود را به سلاوني، زبان روسي تغيير دادهاند. اين طايفهها چنان كه ما خوب آگاه هستيم در زماني به روسها تبديل يافتند كه آنها به منطقه «پاوالهژه» و نزديكيهاي «لاواگا» و «پلازر» سلاوتي آمونو18 رفتند.
ترك آناتولي كه آن هم تـا اندازهاي از ديد مـردمشناي، نسل قديم جمعيت آسياي كوچك است، ولي آنجا را نيز نميتوان هنوز آسياي كوچك ناميد، زيرا كه بـا تغيير زبان به زبان تركي نماينده قومي جديد ميباشد كه در قرنهاي ( 16، 15) در نتيجه تجانس و آميزش طايفههاي ترك زبان بـا مـردم بومي پيدا شده است.
مصر عربي نيز از نظر مـردمشناسي همان قبط قديم است. اما مصري معاصر نه تنها مصري قديم نيست، زبانش به زبان عربي تغيير پيدا كرده است. مصريان از ديدگاه قومشناسي، اعراب جديد هستند كه بـا عربهاي ديگر منطقه آميخته، و اشتراك زباني، فرهنگي، رواني يگانه بـا آن يافتهاند. 19
اين همه را ميتوان درباره انگليسيها، فرانسويان، اسپانيان، رومانياييها، قزاقان، ازبكان، تركمانان و مردمان بسيار ديگر نيز گفت. اين گفتهها معني آن را ندارند كه ما از جدول نامنويسي گذشتگان مـردم آذربايجان، گروههاي هوريتي، گوتي، لولوبي، مانايي و طايفههاي ديگر را كه در منطقه آذربايجان جنوبي و اطراف آن زندگي ميكردند، خط زده باشيم. هيچگاه! تيرهها و مردماني كه ياد كرديم، آنها گذشتگان ما، در دوره پيش از تـاريخ ما ميباشند و ما از آنها هيچگاه دست نخواهيم كشيد.
تمام طايفهها و تيرهها، كه در سرزمين كشور ما زندگي ميكردند نقشي بزرگ را در روندهاي قومي بازي كردهاند. همه آنها در زمانهاي گوناگون در تشكيل قومي، پيدايش قومي عمومي در آخر سدههاي پيش از ميلاد اشتراك داشتهاند، اما نقش حل كننده همه آنها را در يكديگر مادها داشتند.
نقل از: آران ـ گاهنامه تحقيقي ـ مطالعاتي موسسه فرهنگي آران ـ شماره دوم ـ پاييز 82
-----------------------------------------------------------
پينوشتها:
1ـ پريخانيان، ا.گ نوشتههاي آرامي از زنگزور، 1965، 4 NQXدر تحقيقات لنتس.و. نيز بـا همين نام آمده است. (ص 262، ii,iv.z). هنينگ.و.ب (ص 195، 1961، 2، Asiya Mayor,x) و ديگران.
2ـ بنگريد: قاسم آو.س.يو. آذربايجان جنوبي در قرنهاي lll,vll باكو، 1983، ص 44.
3ـ همان
4ـ همان
5- در اين ميان ياقوت ميگويد كه زبان آذري براي همگان قابل فهم است. مگر براي دارندگان آن زبان. بنگريد: ميلرب.و. راجع به مساله زبان و جمعيت آذربايجان تـا زمان ترك زبان شدن اين منطقه، يادداشتهاي دانشمندان انستيتو خلقهاي شرقي M.1.CCCP، 1930، ص 203.
* ابن مقفع يا روزبه پارسي ايراني است كه به زبان عربي كتاب نوشته است. (ف).
6- آرنسكي اي.م، مقدكه زبانشناسي ايراني. ص 138، 1960، M: نيز بنگريد: قاسم اوس.يو. اثر ياد شده. ص 45.
7- Henning
W.B. Mittrliranisch. Handbush der Orientalistik. l.lv. Iranistik,l. Linguistik.
8- ابوريحان بيروني،آثاربرگزيده، 17،تاشكند،1974،ص،46 نيز بنگريد: قاسم آو.س.و اثر ياد شده، ص 203.
9- بنگريد ميلر: ب.و اثر ياد شده، ص 203
10- همان، ص 217 به بعد.
11- بنگريد: ميلر.ب.و. زبان تالشي، ص 53، 1953، مسكو
12- بنگريد: دياكونف، اي.م، تـاريخ مادها. ص 92، ميلر.ب.و «راجع به مساله زبان... قاسم آو.س.و اثر ياد شده، ص 46.
13- بنگريد Schwarz.p نگر... اثر ياد شده، ص 1086 و ديگر.
14- Henning W.b. the ancient tanguage of
15- اثر ياد شده، ص 16Horzfold E,
16-ميلر.وب زبان تالشي، ص 53، دياكونف اي.م تـاريخ مادها، ص 382، 920381.
17- نگر: زبانشناسي عمومي، اصول تحقيقات زبانشناسي، ص 40، 1971، مسكو
18- گارويناوا، اي، ي، تـاريخ قوم بين رودخانههاي ولگا و اك 1961.
19- لوتسكي، پ.و : اعراب ص 289.
**********************************************
اندیشه هاي پان ترک يا پانترکيسم را بشناسيم
در طی چند سال اخیر توطئه های احمقانه ای پیرامون جعل تاریخ پر افتخار آذربایجان و نام بزرگ آذرآبادگان زادگاه اشو زرتشت صورت گرفته است که با حمایت های انگلستان و آمریکا در پشت پرده رهبری می شود . تفکراتی عقب مانده قوم گرایی و قبیله پرستی که هزاران سال پیش در کشورهای پیشرفته به پایان رسیده است و حال کشورهای فخیمه امروزه در این اندیشه هستند که دوباره چنین مزدوران متحجری را که نام پان ترکیزم یا پانترکیسم را به آنها داده اند را در ایران گسترش دهند . ولی گویا چنین افرادی هیچ پشتوانه فکری - تاریخی و شعور اولیه ایران شناسی و باستان شناسی را ندارد و با گفتن چند کلمه که آذربایجان سرزمین ترکان مغول و تاتارهای وحشی است میتوانند سرزمین آریایی آذربایجان را از ایران و ایرانی جدا بدانند . اینان حتی واژه هایی که به بکار می برنند را معنی اش را نمی دانند . زیرا ملت ایران که از دهها قوم تشکیل شده است را به "فاشیسم فارس" یا شوونیزم یا "شوونیستهای فارس" و "مزدوران فارس" خطاب میکنند . حال آنکه شونیزم کسی است که با نشان دادن قوم گرایی افراطی و تبلیغات دروغین میخواهد تاریخ را جعل کند و این نامها دقیقا با اندیشه خود پان ترکها برابری میکند و نه ملت کهن ایران . پان ترکیزم اندیشه عقب مانده و واپسگرا است که تاریخ آذربایجان را دروغین جلوه میدهند و مردم غیور آریایی آذربایجان را که از نوادگان کوروش بزرگ هستند را میخواهد به نوادگان تاتارهای وحشی و بربر مغولستان و نوادگان چنگیز خان وحشی مغول نسبت دهند و این بزرگ ترین توهین به مردمان نیک سرشت زادگاه زرتشت است کسانی که به گواه تاریخ نگهبان آتش زرتشت بودند و مهد تمدن کهن آریایی مادها . حال بر آن شدیم تا با ذکر تنها گوشه ای از تاریخ معتبر جهانی این اندیشه کثیف و ویرانگر را رسوا نماییم و به آنان به دلایل معتبر جهانی بگوییم که پانترک یعنی شوونیزم مغولی و تاتاری و رواج وحشی گری اقوام بربر مغولستان که چنگیز خان مغول این نواده وحشی تاتاری یکی از آنان بود . قوم گرایی ترکی و آریایی نخواندن آذربایجان یعنی رواج وحشی گری پان ترک و اندیشه مغولستانی . به گواه تاریخ پان ترک یعنی فاشیست چنگیزخانی و رواج تفرقه های دروغین در بین ملت کهن ایران زمین . این است اندیشه پان ترکیسم متحجر . مردم آذربایجان از نوادگان اشو زرتشت هستند . از نوادگان آرش کمانگیر و بابک خرم دین و از نوادگان داریوش بزرگ و نوشیروان دادگر هستند
احمد ابن یعقوب جغرافی دان نامدار ( در کتاب البلدان ) که درسال 250 هجری می زیسته پیرامون آذرآبادگان گفته است
هر کس که آهنگ آذربایجان کند از زنجان بیرون رود چهار منزل تا شهر اردبیل رهسپار خواهد بود . اردبیل نخستین شهری است که از آذربایجان دیده میشود . از اردبیل تا برزند سه روز راه است . مراغه مرکز آذربایجان از نظر تجاری و رونق بسیار مهم است . شهرهای مهم این منطقه اینها می باشد : اردبیل - برزند - ورثان - برذعه - شیز - سراه - مرند - تبریز - میانه - ارمیه ( ارومیه ) - خوی - سلماس اهالی شهر آذربایجان مردمی هستند بهم آمیخته از عجمان کهن که "آذریه" خوانده میشنود و جاودانگان که "جاودانیه" خوانده می شوند . جاودانیه اهالی شهر بذ هستند که بابک در آن بود سپس چون اعراب آنجا را فتح کردند آنجا سکنی گزیدند . آذربایجان در سال بیست و دو توسط مغیره بن شعبه ثقفی در خلافت عثمان برای نخستین بار فتح شد و پس از حذیفه پیمان صلحی با مردمان آنجا منعقد ساخت . پس قرارداد به گرفتن خراج از آنان بسته شد که مبلغ آن چهار میلیون درهم می باشد و سالی کم می شود و سالی بیشتروی درباره پیرامون قزوین و زنجان میگوید:هرکس بخواهد از دینور به قزوین و زنجان برود از دینور رهسپار شود شهر ابهر را خواهد دید . برای رفتن به قزوین از جاده اصلی منحرف میگردد . زیرا در پای کوه هم مرز دیلم قرار دارد و آنرا دو رودخانه میباشد به نامهای ودای کبیر و ودای سیرم . اهالی شهر پس از فتح اعراب مردمی آمیخته از عجمان و عربان هستند . عجمان آثاری از آتشکده هایشان در آنجا دارند . پس از فتح این شهر اعراب مبلغ دو میلیون و پانصد هزار درهم خراج سالانه می باشد
ابواسحق ابراهیم اصطخری جغرافی دان نامدار سال 300 هجری در کتاب مشهور مسالک ممالک پیرامون آذربایجان میگوید :
بزرگترین شهر در آذربایگان اردویل ( اردبیل ) است و مقدار دو بهر فرسنگی داراز و پهنا دارد . دیوارهای بلند دارد با چهار دروازه و جایی است پر نعمت . روستا دارد و در دو فرسنگی آن کوهی عظیم است به نام سبلان . تابستان و زمستان برف از آن خالی نمی باشد . مرغه ( مراغه ) چند اردویل بود . در قدیم آنرا ساختماهای عظیم بوده . این شهر را ابن ابی الساج فرمانده عرب ویران کرد . ارمیه ( ارومیه ) شهری است پر نعمت و ارزان قیمت . بر کناره دریا نزهت گاه بسیار دارد . بردع از دیگر شهرهای آذربایگان است که فندق اش به از فندق سمرقند است . ارمیه ( ارومیه ) بیشتر به دین ترسایی هستند . رودهای کر و ارس و اسفید رودکی میان اردبیل و زنگان ( زنجان ) قرار دارد . به آذربایگان دریایی است که آنرا ارمیه خوانند . آبی شور دارد و در او هیچ جانداری نباشد . گویند سگی آبی در آن باشد . گرد تا گرد آن دریا همه عمارت است از این دریا تا مراغه سه فرسنگ راه می باشد . درازای این دریا پنج روز راه است حدود آذربایگان از تارم است تا زنگان - تا دینور - تا حلوان - شهر زور تا دجله . در این اقیلم ( آذربایجان ) پادشاهان بزرگ چون "شروانشاه" بوده اند . شهری است سردسیر . حدود این شهر زبانها همگی "تازی و پارسی و ارمنی" است . نواحی بردع زبانهای مختلفی گویش میکنند . اردبیل سنگی دارد همچون سنگ ولایات پارس . یک نوع سنگ بزرگ به وزن یک من هزار و چهل درم و دیگری کوچک سنگ بیضا یک من و هشتصد درمسنگ مسعودي در التنبيه و الاشراف مينويسد:
ایرانیان ملتی بودند كه قلمروشان ديار جبال بود از ماهات و غيره و آذربايجان تا مجاور ارمنيه و اران و بيلقان تا دربند كه باب و ابواب است و ري و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر كه نيشابور است و هرات و مرو و ديگر ولايتهاي خراسان و سيستان و كرمان و فارس و اهواز با ديگر سرزمين عجمان كه در وقت حاضر به اين ولايتها پيوسته است، همهي اين ولايتها يك مملكت بود، پادشاهاش يكي بود و زباناش يكي بود، فقط در بعضي كلمات تفاوت داشتند، زيرا وقتي حروفي كه زبان را بدان مينويسند يكي باشد، زبان يكي است وگر چه در چيزهاي ديگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوي و دري و آذري و ديگر زبانهاي پارسي .
ابن نديم در کتاب مشهور الفهرست مينويسد:
اما فهلوي ( زبان پهلوی ) منسوب است به فهله كه نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ري و همدان و ماه نهاوند و آذربايجان. و دري لغت شهرهاي مداين است و درباريان پادشاه بدان زبان سخن ميگفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسي كلامي است كه موبدان و علما و مانند ايشان بدان سخن گويند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزي زباني است كه ملوك و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با نديمان و حاشيت خود گفتوگو كنند. اما سرياني آن است كه مردم سواد بدان سخن رانند
تاريخ طبري و آذرآبادگان
طبري در تاريخ خود، ذيل وقايع سنه 235 ق / 228 خ، از شخصي به نام «محمد بن البعيث» نام ميبرد كه با متوسل عباسي به جنگ پرداخته است؛ او مينويسد: «حد ثني انه انشدني بالمراغه جماعه من اشياخها اشعاراً لابن البعيث بالفارسيه و تذكرون ادبه و شجاعه و له اخباراً و احاديث». در عبارت فوق، طبري به صراحت زبان مردم آذربايجان را (در اوايل قرن سوم هجري) فارسي ميشمارد.
بلاذري و آذربايجان
در فتوح البلدان بلاذري (تأليف 255 ق / 248 خ) نيز در فصل «فتح آذربايجان» خبر از فهلوي بودن زبان آذربايجان ميدهد.
خوارزمي و آذربايجان
ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمي كه در سده چهارم هجري ميزيست، در كتاب «مفاتيح العلوم»، زبان فارسي را منسوب به مردم فارس و زبان موبدان دانسته است. هم او زبان دري را زبان خاص دربار شمرده كه غالب لغات آن از ميان زبانهاي مردم خاور و لغات زبان مردم «بلخ» است. همو در پيرامون زبان پهلوي چنين اظهار ميدارد:
«فهلوي (پهلوي) يكي از زبانهاي ايراني است كه پادشاهان در مجالس خود با آن سخن ميگفتهاند. اين لغت به پهلو منسوب است و پهله نامي است كه بر پنج شهر [سرزمين] اطلاق شده: اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند و آذربايجان»
ابن حواقلو زبان آذربايجان
او ، به زبانهاي مردم ارمنستان و اران نيز اشاره كرده و زبان آنها را جز از زبان فارسي دانسته است. وي در اين باره مينويسد: طوايفي از ارمينيه و مانند آن، به زبانهاي ديگري شبيه ارمني سخن ميگويند و همچنين است مردم اردبيل و نشوي [نخجوان] و نواحي آنها. و زبان مردم بردعه اراني است و كوه معروف به قبق [قفقاز] كه در پيش از آن گفتگو كرديم، از آن ايشان است و در پيرامون آن كافران به زبانهاي گوناگوني سخن ميگويند
علامه قزويني و زبان آذري
علامه قزويني در كتاب بيست مقاله از قول ماركوارت، مستشرق مشهور آلماني كه در كتاب ايرانشهر خود آورده، مينويسد: اصل زبان حقيقي پهلوي عبارت بوده است از زبان آذربايجان، كه زبان كتبي اشكانيان بوده است. چون مركوارت از فضلا و مستشرقين و موثقين آنها است و لابد بي ماخذ و بدون دليل سخن نميگويد
استرابو جغرافينويس يوناني
ماد يا مديا را به دو حصه تقسيم ميكند. حصهي نخست ماد بزرگ شامل همدان (هكمتانه)، تختگاه شاهنشاهي هخامنشيان كشور ماد، كرمانشاهان، اصفهان، قزوين و ري، و حصه ثاني ماد كوچك يا ماد آتروپات.
(دائرهالمعارف جمهوري آذربايجان، ج 1. ص 478)
آذربایجان در لغت نامه ها
در فرهنگ نامه عمید از آذربایجان به نام اصلی اش آذرآبادگان نام برده است و نوشته شده است که این شهر در معنی محل آتش و نگهبان آتش است که بیشتر بزرگان و پادشاه هان ایران در آنجا تاج گذاری میکرده اند
استاد دکتر بهرام فره وشی ایران شناس و زبان شناس برجسته تاریخ ایران که به زبان شیرین کردی - پهلوی - پارسی - اوستایی - میخی - انگلیسی و . . . آشنایی کامل داشتند در کتاب سه جلدی فرهنگ زبان پهلوی می نویسد
در زبان پهلوی آتور گشنسب است و در پارسی آذر گشنسب . آذر گشسب جایگاه همه سران و سپهبدان و بزرگان کشوری ایران بود که جایگاه آن در شیز آذرآبادگان یا آذربایجان است . آتش شاهنشاهی ایران نیز آنجا واقع بوده است . خاورشناسان ویرانه های تخت سلیمان را که در 100 میلی جنوب شرقی دریاچه ارمیه یا ارومیه در خاک افشار است را به دانجا نسبت داده اند . ریشه نام آذربایجان از آتورپات است که همان آذربد یا پائیده شده توسط ایزد آتش است می باشد
در لغت نامه دهخدا
علامه دهخدا می نویسد : گویند این کلمه از آتروپاتوس نام یکی از سرداران اسکندر ماخوذ شده است . صاحب معجم البلدان و عده ای دیگر از مورخان که ذکر شده است لفظ آذر را به معنی آتش و پادگان را به معنی حافظ یا نگهبان ترجمه کرده اند و این دو الفاظ حافظ النار یا حافظ بیت النار می باشد . (لغت نامه دهخدا)
شادروان استاد پورداوود استاد ایران شناس و دانشمند فقید ایرانی ( در کتاب ایران باستان ) و همچنین دکتر جهانگیر اوشیدری ایران شناس مشهور ( در کتاب دانشنامه ایرانیان ) درباره آذربایجان گفته اند
آذربایجان موطن اصلی اشو زرتشت پیامبر ایران است که در زبان پهلوی آتورپاتکان بوده است که آنهم از آتورپات گرفته شده است به معنی نگهبان آتش . تاریخچه آن به هزاران سال پیش بازمیگردد . به پیش از شاهنشاهی هخامنشیان . این شهر یکی از هفت اقلیم ایران زمین در زمان پیشدادیان و کیانیان است . فریدون آن را به ایرج داد . دگیر اقلیمهای ایران عبارت است از : عراقین - پارس - خراسان - قفقاز - حجاز - یمن و . . . معروف ترین اثر باستانی جهانی آذرآبادگان آتشکده آذرگشنسب است که تاریخ آن به بیش از 2500 سال باز میگردد . کوه معروف این شهر اسنوند است . گنجک از شهرهای بسیار مهم این منطقه است که با شیز یکجا بوده است . شیز یا گنجک شهری بسیار مهم بوده است که پادشاهان ایرانی برای زیارت به آنجا میرفتند . این محل بعدها قلعه اشکانی تیب ارمائیس نامیده شد و در پس از اسلام به تخت سلیمان تغییر نام گرفت . این نام را مردمان بومی به روی آتشکده آذر گشنسب دادند تا آنرا به حضرت سلیمان نسبت دهند تا از تخریب آن توسط سپاه اسلام جلوگیری کنند . در دوره ساسانی بدلیل اهمیت آذربایجان یکی از مرزبانان بزرگ دولت ساسانی برای محافظ از آن مامور آنجا گشت و در اواخر دوره ساسانی محافظت از آذربایجان به دست خداندان فرخ قرار میگیرد.
در کتاب باستانی "سنت" آمده است:
یک جلد از اوستای ایرانیان در آذربایجان گرد آوری شده است و در شهر شیز و آتشکده آذرگشنسب محفوظ است
حمزه اصفهانی در کتاب تاریخ خود می نویسد:
در سال 30 سلطنت "کی گشتاسب" و سال 50 از عمرش زردشت از آذربایجان به سوی وی آمد و دین خود را آشکار نمود
در کتاب فتوح البلدان البلاذری تاریخ نگار نامدار عرب درباره آذربایجان آمده است.
در سال 18 تا 22 هجری در خلافت عمر حذیفه بن یمان پس از فتح شهر همدان با لشگرش راهی آذربایجان شد . در همین حین لشگری دیگر از شهر زور راهی آذربایجان شد . حذیفه پس از نبردی با مرزبان آذربایجان که پایتختش اردبیل بود قرارداد صلحی منعقد کردند . مفاد قرار داد به این صورت بود که ایرانیان مجبور به دادن سالانه خراج به مدینه شدند و اعراب هم موظف شدند به مردم شهر آسب نرسانند و به مراسم های دینی ایرانیان بخصوص مراسمهای شهر شیز دخالت نکنند و از مردم کرد این منطقه و مردم بلاسکان یا بلاشکان و میان رودان و شاتروذان محافظت کنند
در کتاب نامدار مروج الذهب مسعودی تاریخ نگار نامدار اسلامی آمده است:
شهر شیز در آذربایجان پایتخت شاهان پارتی ( اشکانی ) بوده است و آتشکده معروف آذرجشنس ( آذرگشنسب ) در آنجا واقع است . در سال 220 قبل از میلاد "ارت برزن" پادشاه آذربایجان که زیر فرمان شاهشاهان اشکانی بود . وی قلمرو شهر خود را تا دریای سیاه ( در اطراف ترکیه ) گسترش داد . از دیگر پادشاهان آذربایجان در آن سالها آریوبرزن و پسر او ارت وزد از معروف ترین آنها می باشد در دوره ساسانی پادشاهان آذربایجان به نام " آتورپاتکان شاه " نامیده می شود . پادشاهان ایرانی در دوره ساسانی برای تعظیم به آذرگشنسب با پای پیاده راهی این منطقه می شدند . از نقشهای برجسته و شگقت انگیز آذرگشنسب در آذربایجان صور افلاک و ستارگان - نقشه جهان نما از خشکی ها و دریا ها و آبادیها است که برای دیدن عموم قرار دارد
مارکوات محقق و باستان شناس
در این باره نوشته است پایتخت ساسانیان در آذربایجان شهر اردبیل بوده است . ولی پس از فتح آذربایجان به دست اعراب این شهر ویران گشت و مرزبان آنجا سالانه مالیات های مردمی را جمع میکرده و به مدینه می فرستاده است . شیز پایتخت زمستانی و اردبیل پایتخت تابستانی پادشاهان ساسانی بوده است
تاریخ طبری در قسمت پادشاهی خسرو نوشته است :
نوشیروان سپاه کل ایران را زیر نظر 4 سپهبد ارشد قرار داد . یکی از اینها سپهبدی از شهر آذربایجان بود . او فرخ هرمزد و پسرش رستم فرخ زاد ( سردار ایران در جنگ قادسیه ) بود . فرخزاد برادر رستم نیز از افراد مقتدر زمان ساسانیان بود
ثعالبی مورخ نامدار در این باره آذربایجان گفته است:
رستم شخصی بود آذری که پس از کشته شدنش برادرش اسفندیاذ سپهبد آنجا شد . در صلح نامه امضا شده بین مردمان آذرآبادگان و سپاه اسلام نام اسفندیاد آمده است . پیش از اعلام صلح با اعراب برادر دیگر رستم بهرام برای دفاع از آذربایجان نبردی سخت با تازیان انجام داد که در نهایت شکست خورد
دکتر محمد جواد مشکور در کتاب نظری به تاریخ آذربایجان و آثار باستانی می نویسد :
بر طبق دهها سند زبان آذربایجان همان پهلوی ایران باستانی بوده است ولی پس از به قدرت رسیده حکومت صفوی این زبان باستانی و ارزشمند ایرانی رو به زوال رفته و ترکی آذری که تقریبا بیگانه است آهسته جایگزین آن شده است . ولی هنوز در بسیاری از روستاها و دهکده های آذربایجان منجمله هرزند و گلین قیه - وزنوز - حسنو - خلخال و . . . واژه های باستانی آذری مشاهده می شود .
برای نمونه تعدادی از شهرها و کوهها و رودهای آذربایجان که از ریشه های پهلوی و پارسی گرفته شده است
ازناب : از آبادیهای آذربایجان
الوار : از آبادیهای اطراف تبریز
اهراب : کوهی در نزدیکی تبریز
اوجان : محلی در اطراف تبریز
باکو : نامی پهلوی می باشد که از بادکویه گرفته شده است . باک از بک و بغ گرفته شده است به معنی خدا می باشد . کوان نیز از وان گرفته شده است که به معنی شهر یا سرزمین است . در کل باکوان یا باکویه یا باکو به معنی سرزمین خدا می باشد که نامی کاملا ایرانی است
بردوا : شهر بزرگی در آران و کرسی آنجا بوده و هم اکنون ویرانه هایش باقی است
دیلمقان : نام شهری از آذرآبادگان . این نام از دیلم + گان تشکیل شده است که همان جایگاه دیلمیان است
رویین دز : همان رو اندوز کنونی است که در کردستان قرار دارد
زرین رود : نام دیرینه قزل وزن است
سرد رود : نام آبادی در دو فرسخی تبریز
کارارود : رودی در آذربایجان ایران و اکنون آن را قرارود می گویند . این محل واق شده است در جنگلهایی که بابک خرمدین با تازیان نبرد کرد تاریخ طبری آن را کلان رود خوانده است
گرمرود : نام روستایی در آذربایجان که میانه شهرچه آن باشد
گریوه : نام محلی در نزدیکی تبریز که معنی گردنه را می دهد . در زبان پهلوی به جای گردن گریو بوده است
گنجه : شهرایرانی واقع درایران شمالی (جمهوری آذربایجان ) که از گنجینه گرفته شده است
گهرام دز : محلی در ارسباران آذربایجان که اکنون گرمادوز می گویند
گیلاندوز : محلی در آذربایجان که معنی دز گیلان می دهد
قارقابازار : این معنی کلاغ در ترکی نمی باشد . زیرا نام حقیقی آن در تاریخ گیراگی بازار است به معنی یکشنبه بازار . این کلمه ارمنی است
مارالان : کویی در تبریز می باشد . این کوه از ماد+لان تشکیل شده است به معنی محل مادها
مایان : دهی در نزدیکی تبریز . که در معنی جایگاه مادها گفته می شود
مرند : شهر آذربایجانی می باشد . این نیز از مار+ند تشکیل شده است که در پهلوی همان جایگاه مادهاست
مراغه : نام حقیقی آن در کتب تاریخی مراوا یا ماراوا می باشد
هشتاد سر : نام کوههای که بابک خرمدین در آنجا نبردهای بسیاری کرد و طبری نیز آنرا ذکر کرده است . اکنون هشته سر گویند
لیلاوا : کوهی در تبریز
ویجویه : کوهی در تبریز
اردبيل- سادراسپ- دوالرود- بذ- برزند- خش و غیره نیز همگی نام هایی ایرانی هستند که هیچ ارتباطی با زبان ترکی ندارد . بدون تردید آذربایجان جایگاه ایرانیان آذری زبان است که در گذشته مادها و پارسها آنجا سکنی گذیده بودند ولی پس از اسلام و چندین یورش سهمگین از مناطق دیگر وارد این شهر شدند و زبان آنان از پهلوی تغییر یافت ولی با این حال همگی ایرانی هستند و از نژاد ایرانی که تغییر زبان یافته اند
فردوسی بزرگ در ستایش آذرآبادگان
همی رفت تا آذرآبادگان با او بزرگان و آزادگان
. . .
بیک ماه در آذرآبادگان ببودند شاهان و آزادگان
. . .
بیامد سوی آذرآبادگان خود و نامداران و آزادگان
. . .
همه ویژه گردان آزادگان بیامد سوی آذرآبادگان
. . .
بزرگان که از بردع و اردبیل پیش جهاندار بودند خیل
. . .
اسعدی گرگانی در ویس و رامین
گزیده هرچه درایران بزرگان زآذربایگان و ری وگرگان
نظامی گنجوی
از آنجا به تدبیر آزادگان بیاید سوی آذرآبادگان
شادروان ملک الشعرای بهار
بگو ای شهریار جوان بخت سزای افسر و شایسته تخت
نه این اقلیم آذربایجان بود که فرخ نام آن شاه آستان بود
شاهنشاه اکباتان واستخر همی جستند ازاین درعزت وفخر
و یا
یاد باد و شاد باد آن سرو آزاد وطن حضرت ستارخان
آن که داد از رادی و مردانگی دادن وطن اندر آذربایجان
راد باقر خان شد کزو شد سخت بنیاد وطن شاد باد و جاودان
یاد بادا ملت تبریز و آن مردان کار مایه های افتخار
بود ازپاکی رسول پاک راخیرالسلیل بنگاه اوملک ایران - مسقط ا اردبیل
مولانا گرامی عارف بزرگ و نامداری ایران زمین در ستایش از تبریز می فرماید:
ای جان سخن کوتاه کن یا این سخن در راه
راه شاهنشاه کن در سوی تبریز صفا . . .
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را
بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را
. . .
تو اگر اوصاف خواهی هست فردوسی برین
از صفا و نور سربنده کمین تبریز را
. . .
چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو
پس چه گویم با تو جان از این تبریز را
. . .
برخی مراسمهای آذریها
بریدن ناف نوزاد : پس از بدنیا آمدن نوزاد ماما ناف نوزاد را می برد و چهار بار آن را با آب می شویند سپس گلاب داخل آب می ریزند تا نوزاد خوش بو شود . برخی جا هنوز از رسم زرتشت باقی است و پس از خواباندن مادر و فرزند آتش روشن میکنند . زیرا آتش نماد روشنایی و پاکی در نزد ایرانیان است .
نام گذاری فرزند : برخی از قرآن نامهای عربی ( علی - حسن و حسین و رضا . . . ) انتخاب میکنند . برخی نامهای باستانی ایرانی ( خسرو - شهریار - آرش . . . ) و برخی دیگر نامهای ترکی ( آیلا - آتیلا - آیسان . . . ) . در گذشته ها ماما یا یک نفر دیگر بر گوش نوزاد اذان می خوانده است ولی این رسم امروزه کمتر دیده می شود . سپس نام نوزاد را در گوشش می خواندند . سپس نوزاد را به نفر سمت راست می دادند و آنهم به نفر بعدی و . . . در این هنگام این شعر خوانده می شود :
آل اوشاغی وئر اوشاغی تاری ساخلا یو اوشاغی
بچه را بگیر بچه را بده خدایا این بچه را حفظ کن
بستن کمر عروس : یکی از مراسمهای تقریبا رایج است . شخصی که کمر عروس را می بدند باید از نزدیکان داماد باشد . در هنگان بستن کمر وی این شعر خوانده می شود :
گلین گلین قیز گلین اینجی این دوز گلین
یئدی اوغلان ایسته ره م سون بئشیگین قیز گلین
سپس برای عروس و داماد آروز میکنند که خداوند هفت پسر و یک دختر به آنها عطا نماید . دو آق قاپدی یکی از دیگر مراسمهای بعد از بستن کمر است . بعد از دو یا سه روز که عروس به خانه داماد میرود مراسم اجرا می شود . زنان و دختران خانواده ها جمع می شوند عروس را روی صندلی می نشانند . سپس پسر 7-8 ساله ای از خانواده عروس می آید و روبند عروس را بر میدارد . این مراسم با چوب اجرا می شود
نمونه ای از برخی نوحه خوانی های آذریها :
آنالار یا نار آغلار گونلری سانار آغلار
دونی گوی گوگر چینلر قبریمه قونار آغلار
مادرها می سوزند و گریه می کنند روزها را می شمارند و گریه میکنند
کبوترهای کبود پوش - روی قبرم می نشینند و گریه میکنند
داغلارین قاری منم - گون دو شسه آریمه ره م
من برف کوهستانم اگر آفتاب به روی بتابد آب نمی شوم
قبر مرا در جنوب قرار دهید جوانم پوسیده نمی شود .
بوستاندا تاغلیم آغلار با سما یا پراغیم آغلار
ساغام ئوزوم آغلارام ئولسدم تورپاغیم آغلار
در بوستان بوته ام گریه میکند برگهایم گریه میکند
تا زنده ام خودم می گریم اگر بمیرم خاک قبرم گریه میکند
در پایان درود ما بر سرزمین ورجاوند آذربایجان مهد ستارخان و باقر خان و پاپک ( بابک ) خرمدین سرداران ملی ایران زمین.
جاوید ایران - یاشاسین ایران
-----------------------------------------------------------
بن مایه این تحقیق :
زبان و مذهب مردم اردبیل و نمونه های از گویش آذری : علی بابا صری
اردبیل در گذرگاه تاریخ : جلد دوم - وزیری
گویش کرینگان : یحیی ذکا
تیره و زبان مردم آذربایجان : عنایت الله رضا
گویش آذری : رحیم رضا زاده ملک
واژه های پارسی در لهجه امروزی آذربایجان : محمد رضا شعار
لهجه های ایرانی در آذرآبادگان : جمال الدین فقیه
زبانهای باستانی ایران در آذربایجان : حسین قلی کاتبی
آذریگان و آگاهی هایی درباره زبان آذری : استاد صادق کیا
زبان کنونی آذربایجان : یحیی ماهیار نوابی
زبان دیرین آذربایجان : منوچهر مرتضوی
زبان و نژاد ترکی یا آذری : یونس مروارید
زبان آذربایجان و وحدت ملی ایران : ناصح ناطق
گویش تاتی از زبان آذری : منصوره پورداد
زبان پارسی و آذربایجان : دکتر قی آرانی
درباره رساله آذری یا زبان باستانی آذربایجان : علامه محمد قزوینی
گویش آذری ایران : دکتر محمود افشار
تاریخ مسالک الممالک : مسعودی
به کوشش ارشام پارسی از پایگاه آریارمن
پایگاه تاریخ و فرهنگ ایران زمین
http://www.azarpadgan.com
http://www.azargoshnasp.net
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی