پاسخ به:خاطراتی از زندگی شهید بهشتی
پنج شنبه 21 بهمن 1389 3:44 PM
عنوان : نمي توانم تحمل كنم
راوي :خانواده شهدا
منبع :سيره شهيد دكتر بهشتي
ايشان تقريباً از 23 سالگي كه ما در قم بوديم پاي درس امام مي رفت و از امام نيرومي گرفت . البته به چند درس ديگر هم مي رفت ولي علاقه خاصي به امام داشت . درهمان عاشورايي كه امام را دستگير و بعد هم تبعيدشان كردند، دكتر وقتي كه مي خواست از خانه بيرون برود گفت : خانم شايد امشب برنگردم ، گفتم براي چه ؟گفت براي اين كه من آن ساعتي كه ببينم امام را مي خواهند بگيرند و امام ديگر اينجانيست و نمي تواند در اينجا كار بكند من نمي توانم تحمل كنم . اين گذشت و شبانه امام را دستگير كردند. از آن به بعد يك ساعت راحت نبود، مرتب در فكر امام بود.مرتب نامه هاي مخفيانه از تركيه و بعد هم از نجف از طرف امام براي ايشان مي آمد.دو سفر هم رفتند آنجا (نجف ) چون ايشان مي خواست خدمت امام برسد. بين جوانهاي اروپا هم در تمام بحث ها مي گفت ببينيد امام چه مي گويند همان را بايدعمل كنيد. ما راهي را بايد برويم كه امام مي رود، ما بايد هميشه پشتيبان امام باشيم و ايشان يك دقيقه هم از امام غافل نشد. تا موقعي كه امام به پاريس آمدند و ايشان هم به آنجا رفت .
عزت الشريعه مدرس مطلق،همسر شهيد بهشتي
کتابخانه الکترونیکی شهید غلامرضا زهره منش
بزرگترین سازنده کتابخانه های جامع موبایل و کامپیوتر در اینترنت